نماد آخرین خبر
  1. جذاب ترین ها
کتاب

در مکتب خانه‌ها چه می‌گذشت؟

منبع
ايرنا
بروزرسانی
در مکتب خانه‌ها چه می‌گذشت؟

ايرنا/ اگر به اين نکته توجه کنيم که آنچه ديروز در مکتب‌ها آموزش مي‌داده‌اند، امروز دارند در دانشکده‌هاي ادبيات تدريس مي‌کنند، قدر و ارجِ علمي مکتب‌ها و مکتب‌خانه‌ها را بهتر درخواهيم يافت.

شايد بسياري از ما اين مَثَلِ معروف فارسي را شنيده باشيم و در موقعيت‌هاي متناسب نيز به کار برده باشيم که «جور استاد بِه که مهرِ پدر». اين، مصراعي است از شاعر شيرين‌سخنِ زبان فارسي، حضرت سعدي. سعدي اين مصراع را در پايانِ حکايتي از باب هفتمِ «گلستان» آورده است؛ همان بابي که عنوانش «در تأثير تربيت». چه خوب که براي حسن مطلع اين سياهه که يادکردي است از مکتب و مکتبخانه در روزگار قديم، حکايت استاد سخن را بخوانيم.

معلم ديوخوي، معلم فرشته‌خوي

سعدي عزيز حکايت را چنين تعريف کرده است:

«معلّمِ کُتّابي [۱] را ديدم در ديار مغرب، ترش‌روي، تلخ‌گفتار، بدخوي، مردم‌آزار، گداطبع، ناپرهيزگار که عيشِ مسلمانان به ديدنِ او تَبَه گشتي و خواندنِ قرآنش دلِ مردم سيه کردي. جمعي پسرانِ پاکيزه [۲] و دخترانِ دوشيزه به دستِ جفاي او گرفتار، نه زَهرۀ خنده و نه ياراي گفتار؛ گه عارضِ سيمينِ يکي را تپانچه زدي [۳] و گه ساقِ بلورينِ ديگري را شکنجه کردي». [۴] به‌هرروي، به دليل اينکه اوليا به بخشي از بداخلاقي اين معلم پي مي‌برند، عذر او را مي‌خواهند و به جايش معلمي ديگر را به مکتبخانه مي‌آورد. سعدي وصفِ اين معلمِ تازه را اين‌گونه آورده است: «پارسايي سليم، نيکمرد، حليم که سخن جز به‌حُکمِ ضرورت نگفتي و موجبِ آزارِ کس بر زبانش نرفتي. کودکان را هيبتِ استادِ نخستين از سر به‌در رفت و معلمِ دومين را اخلاقِ مَلَکي ديدند، ديو يک‌يک شدند؛ به اعتمادِ حلمِ او، علم فراموش کردند؛ همچنين اغلبِ اوقات به بازيچه فراهم نشستندي و لوح درست ناکرده در سرِ هم شکستندي [۵].

استادِ معلم چو بُوَد بي‌آزار /// خرسک بازند کودکان در بازار

بعد از دو هفته در آن مسجد گذر کردم و معلّمِ اولين را ديدم که دلخوش کرده بودند و به مقامِ خويش آورده. انصاف برنجيدم و لاحَول گفتم [۶] که دگرباره ابليس را معلمِ ملايکه چرا کردند! پيرمردي ظريفِ جهانديده بشنيد و بخنديد و بگفت:

پادشاهي پسر به مکتب داد /// لوحِ سيمينش بر کنار نهاد

بر سَرِ لوحِ او نبشته به زر: /// جورِ استاد بِه که مهرِ پدر». [۷]

افزون بر نکته‌ اخلاقي و مديريتي نهفته در اين حکايت گلستان که يادآور اين بيت صائب است:

نرمي ز حد مبر که چو دندان مار ريخت /// هر طفل ني‌سوار کند تازيانه‌اش؛

نکته‌هايي ديگر را هم مي‌توان از همين حکايت درباره اوضاع مکتب‌خانه‌هاي روزگاران گذشته دريافت. نخست اينکه، اطفال در مکتب‌ها به صورت مختلط نزد معلم تعليم مي‌ديده‌اند و اين، گوياي اين است که در مکتب شرط سنّي لحاظ مي‌شده و بنابر قاعده در آن مقطعِ درسي (برابر با مهد کودک و اول دبستانِ امروز)، دختران و پسران بيش از هفت، هشت سال نداشته‌اند. ديگر اينکه، از عبارتِ «خواندنِ قرآنش دل مردم سيه کردي» معلوم مي‌شود که ماده درسي، قرآن کريم و حفظ و قرائت آن (سوره‌هاي کوتاهِ عمّ جزء يا جزو سي قرآن کريم) بوده است. نکته سوم هم اينکه مکانِ برگزاريِ مکتب، در مسجد بوده است؛ چراکه سعدي در اواخر حکايت، وقتي مي‌خواهد از دوباره افتادنِ گذرش به آن مکتبخانه ياد کند، مي‌گويد «بعد از دو هفته در آن مسجد گذر کردم».

خواجه نصيرالدين طوسي نيز در ويژگي‌هايي که در سده هفتم هجري براي معلمِ اطفال برمي‌شمرد، هرچند نگاهش به تربيتِ اولاد اشراف و بزرگان معطوف است، اما عمده‌ خصلت‌هايي را که از براي معلم ياد مي‌کند، عموميت دارد و مخصوص به زمان و مکان و طبقه‌ خاصي نيست. خواجه در «اخلاق ناصري» نوشته است که «... بايد که معلمِ او [= طفل] عاقل و ديندار بُوَد و بر رياضت اخلاق و تخريج [۸] کودکان واقف؛ و به شيرين‌سخني و وقار و هيبت و مروت و نظافت مشهور و از اخلاق ملوک و آداب مجالست ايشان و مکالمه با ايشان و محاوره با هر طبقه از طبقات مردم، باخبر؛ و از اخلاق اراذل و سِفلگان، مُحتَرِز [۹]. [۱۰]

آخوندباجي

اين سه نکته‌اي را که از حکايت شيخ اجل به‌دست آمد، مي‌توان در توضيح‌هاي مؤلفان ديگر از مکتبخانه‌هاي ديارِ خويش در روزگاران نزديک‌تر نيز يافت. مرحوم علي‌اصغر باباصفري در شرح وضع تعليم و تربيت در اردبيلِ قديم، يادآور شده است که «در اردبيل، در قرون گذشته، اولين دوره تحصيلات با کودکستان آغاز مي‌شد. کودکستان‌هاي آن روز به‌صورت مکتبخانه‌هاي کوچکي بود که زن‌هاي عالمه و عاقله‌اي به نام «آخوند باجي» آنها را تأسيس و اداره مي‌کردند [۱۱]. باري در اين مکتب‌ها اطفال از سنّ ۴ تا ۶ و ۷ سالگي، دختر و پسر به‌طور مختلط پذيرفته مي‌شدند و آخوندباجي‌ها شخصاً مديريت، نظامت، معلمي و مربي‌گريِ آنها را بر عهده داشتند و مواد تحصيل يعني شناختن الفبا و خواندن قرآن را به شاگردان ياد مي‌دادند.

برنامه تحصيل فقط قرآن بود و به کتاب و کاغذ و قلم نيازي احساس نمي‌شد. حوزۀ درس يا کلاس، در يکي از اتاق‌هاي خانه نشيمن آخوندباجي تشکيل مي‌شد ولي در دوران‌هاي بالنسبه دور، اين قبيل مکاتب در شبستان‌هاي مساجد محل تشکيل مي‌يافت و شايد بدان‌جهت بوده است که مکاتب مذکور را در اردبيل اغلب به نام مسجد مي‌خواندند و بچه‌ها به جاي مکتب، از آنها به نام مسجد ياد مي‌کردند...». [۱۲]

در مکتب‌خانه‌ها چه مي‌خواندند؟

پيش‌تر اشاره شد که در مکتب‌هايي که بچه‌هاي تا سن هفت، هشت ساله حضور داشتند، ماده درسي همان خواندن قرآن کريم بوده است و دانش‌آموزانِ خردسال حروف الفبا را نيز از طريق خواندن قرآن کريم و سرمشق گرفتن از معلم مکتب فرامي‌گرفته‌اند. مرحوم استاد جعفر شهري درباره نحوه آموزش در مکتبخانه‌هاي «طهران قديم» نوشته است که «ابتداي درس مبتديان با اين جملات بود: «بسم الله الرحمن الرحيم - هو الفتاح العليم - بس مبارک بُوَد چو فَرِّ هما - اول کارها به نام خدا»؛ و سپس شناخت و مرور حروف الفبا که مکتبدار از روي کتاب نشان داده، خودش خوانده، آنها بايد با صداي بلند توسط چوب‌ الف‌هايي [۱۳] که در دست داشتند و روي حروف مي‌گذاشتند، تکرار بکنند. پس از آن نوبت [مي‌رسيد به] شناخت صداها و حرکات حروف و جَزم و مدّ و تشديد و تنوين و کلمه و جمله که بايد به همين طريق روز در مکتبخانه و شب در خانه نوشته و خوانده، به سينه بسپارند». [۱۴]

در اين مکتب‌ها، دانش‌آموزان پس از فراگيري حروف الفبا، حروف ابجد، يعني هر يک از حروف الفبا را که نمايندۀ عددي است، مي‌آموختند. در حروف ابجد که قاعده و علمِ آن را حسابِ جُمَّل مي‌گويند، به‌مَثَل حرف الف نمايندۀ عدد ۱ است و حرفِ ب عدد ۲ و حرف ج، عدد ۳ و حرف د، عدد ۴ (ابجد)؛ همچنين حرف‌هاي هـ، و، ز به ترتيب گوياي عددهاي ۵، ۶ و ۷ است (هَوَّز) و حرف‌هاي ح، ط، ي نيز نشانگر عددهاي ۸، ۹ و ۱۰ مي‌باشد (حُطّي). به همين قرار، حروف بعدي هم ده‌تا ده‌تا نماينده دهگان و صدگان است. بدين ترتيب ک، ل، م، ن نشانه عددهاي ۲۰، ۳۰، ۴۰ و ۵۰ است (کَلِمَن) و پس از سَعفَص (عددهاي ۶۰، ۷۰، ۸۰ و ۹۰)، حرف‌هاي ق، ر، ش، ت، نماينده عددهاي ۱۰۰، ۲۰۰، ۳۰۰ و ۴۰۰ مي‌باشد (قَرِشَت) و اين ترتيب تا هزار که حرفِ غ باشد، ادامه دارد (ثخذ) و (ضظغ).

اما مکتب و مکتبخانه افزون بر آنکه به مقطعِ سنّي کودکستان يا آمادگيِ امروزين اطلاق مي‌شد، عنواني بود که گاه به‌طور کلي براي مقطع دبستان نيز به کار مي‌رفت و تا پيش از آنکه مدارس جديد در ايران تأسيس شود، مکتب «عنواني» بود که به محلِ آموزش در هر مقطعي اطلاق مي‌شد. از اين‌رو است که حسين شهيدي در کتاب «سرگذشت تهران» نوشته است که «بچه‌ها از شش سالگي وارد مکتب مي‌شدند و تا هجده سالگي به درس خواندن مي‌پرداختند. البته اغلب خانواده‌هاي پولدار و اشرافي براي سوادآموزي بچه‌هاي خود معلمِ سرخانه دعوت مي‌کردند... . به‌طور کلّي اصول آموزش مکتب‌داران بر تکرار موضوع استوار بود. درس آن‌قدر تکرار مي‌شد تا ملکۀ ذهن شاگرد شود. معلم با صداي بلند مي‌گفت و شاگردان دسته‌جمعي پاسخ مي‌دادند. در مکتب پس از يادگرفتنِ سي و دو حرف فارسي و [الفباي] عربي که پايۀ سواد شناخته مي‌شد، نخست عم جزء، بعد قرآن، آن‌گاه گلستان سعدي، نصاب‌الصبيان، جامع عباسي، ابواب الجنان و ... تدريس مي‌شد. به‌ويژه آنکه شاگردان با حفظ کردنِ اشعار نصاب الصبيان تعداد زيادي از لغات را فرامي‌گرفتند. همچنين معلم مکتبخانه مکلّف بود تا شاگردان خود را به معارف ديني و مذهبي آشنا کرده، در امر نماز بچه‌ها نظارت کافي نمايد». [۱۵]

البته بايد توجه داشت که در گذشته نيز همچون امروز، عنوانِ «مدرسه» رايج بود اما «مدرسه» تنها به محلِ فراگيري علوم ديني اطلاق مي‌شد؛ جايي که طلاب درس‌هاي ادبي و ديني را فرامي‌گرفتند. امروز نيز گرچه «مدرسه» به‌طور عام به محل آموزش و درس گرفتن اطلاق مي‌شود، باز هم به‌صورت خاص براي ناميدن محلِ تدريس علوم ديني به کار مي‌رود. مدرسه‌هاي «مروي» و «سپهسالار» (شهيد مطهري) در تهران و مدرسه «چهارباغ» در اصفهان، از معروف‌ترين مدرسه‌هاي دينيِ ايران به‌شمار مي‌آيد.

نصاب‌الصبيان؛ فرهنگ لغتي براي کودکان مکتبخانه‌ها

يکي از کتاب‌هايي که بچه‌ها در کنار «قرآن کريم»، «گلستان»، «بوستان» و «کليله و دمنه» در مکتب‌هاي قديم مي‌خوانده‌اند، «نِصابُ الصِّبيان» است؛ کتابي معروف از ابونصر فراهي، شاعر سده ششم و هفتم هجري. اين کتاب اثري است به‌نظم که در اصل داراي دويست بيت بوده و به‌تدريج کاتبان و ناسخان بيت‌هايي را بدان افزوده‌اند. نصاب الصبيان يک فرهنگ لغت عربي به فارسي و نيز دايرة المعارفي است از آگاهي‌هاي مختلفِ ديني، ادبي، نجومي و طبيعي. ابونصر فراهي کتاب را به اوزانِ عروضي مختلف و در نُه بحر عروضي سروده است. نمونه‌اي از متن نصاب‌الصبيان در ادامه آمده است. در اين بخش که در بحر رمل سروده شده، ناظم پس از معرفيِ بحر رمل، معني واژه‌هاي مختلف عربي به فارسي را آموزش داده است:

«اي ز باريکي ميانت همچو مويي در کمر /// غنچه از رشک دهانت مي‌خورد خون جگر

فاعِلاتٌ فاعِلاتٌ فاعِلاتٌ فاعِلات /// خيز از بحر رمل اين قطعه را برخوان ز بَر

جِيد، گردن؛ صَدر، سينه؛ رُکبَه، زانو؛ رَأس، سَر /// ثَوب، جامه؛ رِزق، روزي؛ زاد، توشه؛ باب، دَر

عَرش، سقف و بَيت، خانه؛ کُحل، سرمه؛ رَمل، ريگ /// حُسن، خوبي؛ قُبح، زشتي؛ جافّ، خشکي؛ رَطب، تَر...». [۱۶]

«نصاب» در لغت به معني حد و مقدار معين از هر چيزي است و در ادب شرعي نيز مراد از آن، مقداري از مال است که زکات بدان تعلق مي‌گيرد [۱۷]. صبيان نيز جمع صَبي، به معني کودک و خردسال مي‌باشد [۱۸]. مرحوم استاد محمدجواد مشکور که کتاب «نصاب الصبيان» را تصحيح کرده است، درباره نامِ اين کتاب و رابطۀ آن با تعدادِ ابياتِ اصيل کتاب که دويست بيت بوده، توضيحِ درخوري داده است:

«نصابِ نقره، يعني حدّي که زکات بر آن تعلق گيرد و صاحب آن غني شمرده شود، دويست درهم است. از اين‌رو ابونصر فراهي کتاب خود را نصاب الصبيان نام نهاده و غني شدن کودکان را در لغت عرب پس از به خاطر سپردنِ آن ابيات، در آن معنيِ استعاره آورده است. ابونصر فراهي ابيات خود را تلويحاً در صفا و جلا، به نقره تشبيه و هر بيت را به يک درهم نقره تمثيل نموده و گويا در نظر داشته که هر کودکي اين دويست بيت را فراگيرد، به منزله آن است که معلومات او به حدّ نصاب و اندازه کمال رسيده و بايد که زکاتِ آن مقدار از معلومات را به فقراي علم و ادب نثار نمايد». [۱۹]

صاحبِ «نصاب الصبيان» اين سه بيت را هم در آموزشِ نام‌هاي قرآن کريم سروده است:

«اي تو را در فهم معني داده حق طبعِ سليم /// هيچ داني چند دارد نام قرآن عظيم؟

هم کتاب است و کلام و هم مبارک هم شفا /// عهد و فرقان و مُبين و حَبل و بُشري و حکيم

باز تِبيان و بَلاغ و رحمت و ذِکر و هُدي /// موعظه نور و بيان است و صراط‌المستقيم». [۲۰]   

از ترکه تا دادنِ اعتماد به‌نفس به «معلمان کوچک»

اگر دوباره به حکايت گلستان بازگرديم و رفتارِ آن معلمِ تندخوي داستان را پيش چشم داشته باشيم، يکي ديگر از لوازم مکتب‌ها را نيز درخواهيم يافت: تَرکه. ترکه چوپ‌هاي نازکي بود که از شاخه‌هاي درختاني چون انار و آلبالو تهيه مي‌شد و معلم مکتب از آن براي تنبيه بچه‌هاي درس‌نخوان يا بازيگوش و شيطان بهره مي‌برد. مرحوم شهري نوشته است که «پهلوي دست مکتبدار هميشه دو ترکه وجود داشت؛ يکي کوتاه، براي بچه‌هايي که پاي ميز آمده، در دسترسش بودند؛ و يکي بلند، جهتِ آنان که اجازه گريز به‌خود داده، کنار مي‌کشيدند يا مکانشان دورتر قرار گرفته بود. [و اين ترکه‌ها] غير از ريگ‌هاي زير تشک، براي لاله‌هاي گوش و مدادهاي لاي انگشتان [بود] که ملّا قبل از نشستن، بود و نبودشان را دقت مي‌نمود». [۲۱]

نکته درخور ديگري که بايد درباره مکتب‌خانه‌ها درنظر داشت به شيوه تعليم بازمي‌گردد. افرادي که سابقه تدريس داشته‌اند، گواهي خواهند داد که تدريس کردن، يکي از بهترين شيوه‌ها براي فراگرفتنِ مطلبي است؛ چراکه معلم براي آنکه بتواند درسي را به ديگري بياموزد، بايد نخست خود، به‌خوب آن را فرابگيرد و بر آن مسلّط شود تا بتواند به‌درستي نيز آن را به ديگري انتقال دهد. در مکتب‌ها نيز وقتي شاگردي به حدّي مطلوب از فراگيري مي‌رسيد، به تشخيص و زير نظر معلم، مأمور مي‌شد که آموخته‌هاي خود را به شاگرداني که نسبت به او تازه‌وارد بودند، بياموزد؛ شيوه‌اي که به‌درستي اعتماد به‌نفس کودک را تقويت مي‌کرد.

مؤلف «اردبيل در گذرگاه تاريخ» نوشته است که «درست است که آخوندباجي تعليم‌دهنده و مسوول درس بچه‌ها بود، ولي غالباً تعليمات را به‌وسيله شاگردان خود انجام مي‌داد. بدين معني، وقتي شاگردي براي يادگرفتن به مکتب مي‌آمد، به يکي از شاگردان بالاتر سپرده مي‌شد تا الفبا را به او و به همدرسانش بياموزد. اين شاگرد يا معلمِ کوچک که با اين عمل احساس شخصيتي نيز مي‌نمود، باتوجه به اينکه خودش تقريباً همسنّ‌وسالِ شاگرد تازه‌اش بود، با علاقه و پشتکار خاصي انجام وظيفه مي‌کرد. با اين‌حال آخوندباجي به‌طور غيرمستقيم امر تعليم را زير نظر مي‌داشت تا مبادا وقت بيهوده بگذرد و دو همسالِ کوچولو، يکي به عنوان معلم و ديگري به نام شاگرد، به‌جاي درس، بازيگوشي نمايند. اين بود که علاوه بر مراقبت‌هاي روزانه، يک نوع بازرسي مستقيم نيز داشت و هر هفته يکي دو بار به درس بچه‌ها شخصاً رسيدگي مي‌نمود؛ بدين طريق که در عرض هفته، آنها را يک‌يک پيش خود مي‌خواند و به درس آنها گوش مي‌داد». [۲۲]

طفل مکتبي ديروز و دانشجوي امروز

اين هم سزاوار تامل است که نبايد چنين باشد که تا نامِ مکتب و مکتب‌خانه به گوشمان مي‌خورد، به ياد چوب و فلک و ترکه بيفتيم؛ که متأسفانه براثر ناآگاهي يا غرض‌ورزي، تصوير عمده‌اي که از مکتب‌خانه در کتاب‌ها و فيلم‌ها پيش چشم مخاطب به نمايش درآمده، همين تصوير سياه است. اگر به اين نکته توجه کنيم که آنچه ديروز در مکتب‌ها آموزش مي‌داده‌اند، امروز دارند در دانشکده‌هاي ادبيات تدريس مي‌کنند، قدر و ارجِ علمي مکتب‌ها و مکتب‌خانه‌ها را بهتر درخواهيم يافت. مگر نه اينکه کتاب‌هايي چون کليله و دمنه و بوستان و گلستان را که طفلان مکتبيِ ديروز نزد ملاها و ملاباجي‌ها مي‌خوانده‌اند، امروز جزو واحدهاي درسي رشته زبان و ادبيات فارسي در دانکشده‌هاي ادبيات درآمده و به دانشجويان مقطع کارشناسي تدريس مي‌شود؟ و مگر نه اينکه بسياري از دکترها و مهندس‌ها و عالي‌رتبگان و رئيسان و وکيلان و مديرانِ امروزي به سبب دوري از مطالعه، حتي از درست روخواني کردن و دريافت معنيِ چنين متوني عاجزند؟ متوني که همه يک‌سره درس زندگي و مديريت و انسان‌بودن است.

پس بايد بپذيريم که مکتب و مکتب‌خانه در حدّ خود نقشي بسيار مهم در پرورش و تعليم کودکان و نوجوانان داشته است. البته اين نيز طبيعي است که در مکتب‌ها نيز معلمان بي‌سواد و حقّه‌باز و بي‌اخلاق بوده‌اند، هم‌چنان‌که امروز نيز در مدارس هوشمند و بر سر کلاس‌هاي دانشگاه، در کنار شمار بسياري از معلمان و استادانِ باسواد، دلسوز و بااخلاق، شماري افرادِ بي‌سواد و اشتباهي نيز يافت مي‌شود.

به قول مرحوم باباصفري، «آنچه در برنامۀ آن روز بود، به‌نحو مطلوب و شايسته‌اي تعليم مي‌گشت و طفلي که مکتبخانه را به پايان مي‌رسانيد، از جهت آشنايي با اصول زندگي و اجتماعيِ عهدِ خود، کامل‌تر مي‌نمود و به قول قدما ارزش‌هاي اجتماعي روز، يعني «بلي و خير» را درمي‌يافت، موارد استعمال «عرض کردن و فرمودن» را مي‌دانست، «احترام بزرگان» و «همراهي و معاضدت» با کوچکان را آشنا بود؛ «حلال و حرام» و «حق و ناحق» را از هم تميز مي‌داد». [۲۳] جالب اينکه امروز با همه پيشرفت‌ها و نوآوري‌ها، باز هم برخي افرادِ تحصيل‌کرده در مکالمه‌هاي خود، «عرض کردن» را به جاي «فرمودن» و «فرمودن» را در عوضِ «عرض کردن» به کار مي‌برند!  

گفته است که  هم از همين گلستان خود يکي از متوني بوده که معلم به شاگردان مي‌آموخته و شاگردان آن را مي‌خوانده‌اند.  

به پيج اينستاگرامي «آخرين خبر» بپيونديد
instagram.com/akharinkhabar