
آلبر کامو، قهرمان لذت بردن از سادگی های زندگی

ايلنا/ آلبر کامو، نويسنده و فيلسوف فوق العاده خوشتيپ و خوش قيافه فرانسوي/الجزايري در قرن بيستم بود. رمانهاي «بيگانه»، «طاعون»، «سقوط» و «مرگ خوش»، نمايشنامههاي «کاليگولا»، «حکومت نظامي» و «دادگسترها» و کتاب «اسطوره سيزيف» از مهمترين و تأثيرگذارترين آثار اين نويسنده جريان ساز به حساب ميآيند.
کامو، عقيده داشت که انسانها در دنيايي بي معني زندگي ميکنند اما اين عقيده، هيچ وقت براي او به مانعي براي لذت بردن از زندگي تبديل نشد.
آلبر کامو در سال 1957 برنده جايزه نوبل ادبيات شد و در سن 46 سالگي از دنيا رفت. او در ابتدا قرار بود به همراه خانوادهاش به سفر برود اما در آخرين لحظات، پيشنهاد ناشرش، ميشل گاليمار، را پذيرفت و به سفر نرفت. ماشين آنها با درختي برخورد کرد و کامو، گاليمار و راننده خودرو، جانشان را از دست دادند. در اين مقاله سعي شده است که با نگاهي به دو مورد از مهمترين آثار آلبر کامو، رمان «بيگانه» و کتاب «اسطوره سيزيف»، بيشتر با فلسفه و جهان بيني اين نويسنده بزرگ و مبتکر آشنا شويم و علاوه بر آن، اطلاعات جالبي در مورد زندگي شخصي آلبر کامو نيز به دست آوريم.
نام و آوازه آلبر کامو با رمان بيگانه به گوش همگان رسيد و همچنان به عقيده بسياري، مهمترين اثر او به شمار ميآيد. اين رمان که در شهر الجزيره، پايتخت الجزاير و محل زندگي کامو در کودکي، ميگذرد، داستانِ قهرماني کم حرف و منزوي به نام مورسو را روايت ميکند.
او، مردي است که نميتواند معاني و مفاهيمي چون عشق، شغل و يا دوستي را درک کند. روزي مورسو، تقريباً به شکلي اتفاقي، مردي عرب را بدون داشتن انگيزهاي مشخص با شليک گلوله ميکشد و به اعدام محکوم ميشود؛ پس از اين اتفاق، هيچ نشانهاي از پشيماني و عذاب وجدان در مورسو ديده نميشود اما نه به خاطر اينکه او انسان شرور و خبيثي است بلکه به اين دليل که چگونگي رقم خوردن سرنوشت، برايش ديگر هيچ اهميتي ندارد.
رمان بيگانه، وضعيتي روحي را به تصوير ميکشد که در جامعه شناسي با نام «آنومي» به معني «فقدان هنجارها و قوانين» شناخته ميشود. «آنومي»، وضعيتي آکنده از بيتفاوتي، انفعال و احساس بيگانگي است و باعث ميشود که فرد کاملاً از اطرافيان خود بريده شود و نتواند به هيچ شکلي با احساسات و ارزشهاي آنها همزادپنداري کند.
گرچه برخي از منتقدين اعتقاد دارند که مهمترين موضوعات و پيرنگهاي رمان بيگانه با ورود به بزرگسالي قابل درک و همزادپنداري هستند، مدتهاست که خواندن اين رمان در ميان نوجوانان فرانسوي و البته ساير نوجوانان در اقصي نقاط دنيا بسيار رواج دارد و به گونهاي به يک رسم تبديل شده است.
مورسو، قهرمان کتاب بيگانه، نميتواند هيچ يک از جوابهاي مرسوم به سؤالات زندگي و چگونگي روند حاکم بر دنيا را بپذيرد. او به هر جا که مينگرد، فقط دورويي و اندوه ميبيند و قادر نيست که اين موضوع را ناديده بگيرد. او انساني است که نميتواند تفاسير رايج براي توضيح دادن موضوعاتي چون سيستم آموزشي، محل کار، روابط و ساز و کارهاي حکومتي را قبول کند. مورسو، بيرون حلقه زندگي عادي و بورژوا قرار دارد و شديداً از اخلاقگرايي دروغين و دغدغههاي پست و بيارزش اين زندگي انتقاد ميکند.
آلبر کامو در متن پايانيِ نسخه آمريکاييِ کتاب بيگانه مينويسد
مورسو، درگير بازي نميشود. او از دروغ گفتن امتناع ميکند... او چيزي که واقعاً هست را به زبان ميآورد و احساساتش را پنهان نميکند؛ و در پي آن، جامعه بيدرنگ احساس خطر ميکند.
بدون شک، لحنِ خون سرد و غيرصميمي مورسو در سراسر کتاب، يکي از منحصر به فردترين ويژگيهاي اين اثر به حساب ميآيد که به شکل عجيب و غيرمعمولي، جذاب از آب درآمده است.
اولين جمله رمان بيگانه، يکي از خارق العادهترين و به ياد ماندنيترين شروعها در ميان آثار ادبي قرن بيستم است و مخاطب را به خوبي با حال و هواي داستان آشنا ميکند:
امروز مادر مرد. شايد هم ديروز، نميدانم.
پايان بندي کتاب نيز به اندازه شروع داستان، تأثيرگذار و جسورانه است. مورسو پس از محکوم شدن به اعدام، تمامي دلداريها و تسليهاي اطرافيانش را پس ميزند و قهرمانانه، بيتفاوتي تمام و کمال جهان هستي نسبت به بشر را ميپذيرد:
مثل اينکه خشم بيش از اندازه، مرا از درد تهي و از اميد خالي ساخته باشد. در برابر اين شبي که پر از نشان ستارهها بود، من براي اولين بار خود را به دست بيقيدي و بيمهري جذاب دنيا سپردم و از اينکه درک کردم دنيا اين قدر به من شبيه است و بالاخره اين قدر برادرانه است، حس کردم که خوشبخت بودهام و باز هم خواهم بود. براي اينکه همه چيز کامل باشد، و براي اينکه خودم را هر چه کمتر حس کنم، برايم فقط اين آرزو باقي مانده بود که در روز اعدامم، تماشاچيان بسياري حضور داشته باشند و مرا با فريادهاي پر از کينه خود، بدرقه کنند.
عليرغم تفاوتهايي که مورسو با مخاطبين خواهد داشت، حال و هواي رمان بيگانه، ما را به ياد تجاربي از زندگي خودمان خواهد انداخت: زماني که آن قدر آزادي داريم که بفهميم در قفس هستيم، اما آن قدر آزاد نيستيم که بتوانيم از آن فرار کنيم؛ زماني که انگار هيچکس، درکمان نميکند و همه چيز نااميد کننده به نظر ميرسد.
علاوه بر رمان بيگانه، مقالهاي با عنوان «اسطوره سيزيف» هم تأثير بسزايي در شناخته شدن کامو داشت.
«اسطوره ي سيزيف» که در سال انتشار رمان بيگانه به چاپ رسيد، مانند اين رمان، شروع فوق العاده تأثيرگذاري دارد:
تنها يک مسئله فلسفي واقعاً جدي وجود دارد و آن هم خودکشي است؛ تشخيص اينکه آيا زندگي ارزش زيستن دارد يا نه، که در واقع بنياديترين سؤال فلسفي است. باقي چيزها، مثلاً اينکه جهان داراي سه بعد و عقل داراي نه يا دوازده مقوله است، مسائل بعدي و دست دوم را تشکيل ميدهند. اينها بازي است. نخست بايد پاسخ قبلي را داد.
کامو اعتقاد دارد به محض اينکه ما به شکلي جدي شروع به فکر کردن کنيم، مانند فلاسفه درخواهيم يافت که زندگي هيچ معنايي ندارد و بنابراين به اين فکر خواهيم کرد که آيا ميخواهيم با اين موضوع کنار بياييم يا اين که ديگر توان تحمل آن را نداريم.
براي اينکه بهتر معناي اين نظريه را درک کنيم، ابتدا بايد به بررسي جايگاه کامو در تاريخ متفکرين بپردازيم. کامو را بايد در صف طويل متفکريني چون کييرکگور، نيچه، هايدگر و سارتر قرار داد؛ متفکريني که با درکي شوکه کننده درباره عدم وجود معنايي از پيش مقرر شده براي زندگي دست و پنجه نرم ميکنند. اين نظريه بيان ميکند که ما فقط مادهاي زيستي هستيم که بدون هدفي خاص، بر روي تکه سنگي کوچک در گوشهاي از کهکشان در حال چرخشايم؛ هيچ نقشه راه و مقصود بزرگتري وجود ندارد. اين همان درکي است که عامل اصلي بسياري از بحرانهاي بيان شده توسط متفکريني است که امروزه با عنوان «متفکرين هستي گرا يا اگزيستانسياليست» شناخته ميشوند.
آلبر کامو اذعان ميکند که زندگي انسان در مقياسي بزرگتر، پوچ و بيمعناست اما برخلاف برخي از فلاسفه، درنهايت در برابر نااميدي و پوچ گرايي، يا نيهيليسم، از خود مقاومت نشان ميدهد. او بيان ميکند که ما بايد با درک اين موضوع کنار بياييم که عمده تلاشهايمان در نهايت بيثمر باقي خواهد ماند، داستان زندگيمان فراموش خواهد شد و نوع بشر به شکل تغيير ناپذيري فاسد و جنگ افروز باقي خواهد ماند، اما با اين حال بايد به زندگيمان ادامه دهيم و اين مشکلات را به گونهاي تحمل کنيم. در نظر کامو، ما انسانها همانند سيزيف هستيم، اسطورهاي يوناني که خدايان به او فرمان داده بودند که تا ابد تخته سنگي را به بالاي کوهي ببرد و پايين آمدنش را تماشا کند.
اما در نهايت، کامو بيان ميکند که ما بايد در تمام طول عمر خود، براي کنار آمدن با مشکلات زندگي بيشترين تلاشمان را بکنيم. ما بايد بنياد پوچ هستي را بپذيريم و پس از آن، بر احتمال هميشگي نااميد شدن غلبه کنيم. کامو، قاعده و اصل سرشناس خود را اين گونه بيان ميدارد.
انسان بايد تصور کند که سيزيف، خوشحال و راضي است.
اين جمله، ما را با جذابترين و جالبترين جنبه ذهن کامو آشنا ميکند؛ انديشمندي که ميخواهد به خود و همه انسانها يادآوري کند که چرا زندگي، ارزش تحمل کردن مشکلات را دارد. در واقع کامو، نويسندهاي است که در فرآيند «تحمل کردن مشکلات زندگي»، آثاري استثنايي و بينظير درباره روابط انساني، طبيعت، عشق و دوستي خلق کرده است.
آلبر کامو را ميتوان بهترين راهنما براي درک دلايل ادامه زندگي دانست. بسياري از فلاسفه، به ظاهر و زندگي خود چندان اهميت نميدادند؛ اما در مقابل، کامو بسيار خوشتيپ و خوش قيافه بود، در روابط اجتماعي و شخصياش با زنان، فوق العاده موفق بود و تحت تأثير جيمز دين و هامفري بوگارت، سليقه خيلي خوبي در انتخاب لباس داشت. به خاطر همين مسائل، اصلاً جاي تعجب نداشت که مجله آمريکايي Vogue از کامو درخواست کرد که عکسي اختصاصي براي طرح جلد اين مجله از او بگيرد.
اين که کامو به تيپ و قيافه خود اهميت ميداد، به معني ظاهرپرستي و شهرت طلبي او نبود. به محض اين که انسان به درک درستي از بيمعنايي زندگي برسد، در آستانه يأس و نااميدي قرار ميگيرد؛ اما علاوه بر آن، اين درک ميتواند باعث شود که آدمي از زندگي خود بهره بيشتري ببرد. از اين رو، کامو نسبت به لذتهاي معمولي و روتين زندگي، بسيار متعهد و فوق العاده جدي بود. او فلسفه خود را «دعوتي آشکار براي زندگي و خلق در دل بيابان» ميدانست.
کامو، قهرمان بزرگ زندگي روزمره و معمولي است. او پس از ارائه مطالبي فلسفي و چالش بر انگيز، زماني که شروع به تمجيد از نور آفتاب مخاطب را به گونهاي وادار ميسازد تا نفسي به راحتي بکشد و بتواند زيبايي لذتهاي معمولي را درک کند.
کامو در دوران نوجواني نيز، ورزشکاري فوق العاده بود. زماني يکي از دوستان کامو از او پرسيد که بين فوتبال و تئاتر، کدام را ترجيح ميدهد؛ گفته ميشود که کامو پاسخ داده است: «بدون ترديد، فوتبال.» او در نوجواني، دروازه بان يک تيم فوتبال محلي در شهر الجزيره بود و با اين تيم، قهرمان جام قهرمانان آفريقاي شمالي در دهه ي 1930 شد.
احساس روحيه تيمي، برادري و هدف مشترک براي کامو بسيار دلنشين و جذاب بود. در دهه 1950، اين نويسنده در مصاحبه اي با يکي از مجلات ورزشي گفت:
پس از گذشت سالها و تجربه کردن بسياري از چيزها، محکمترين عقايدي که درباره ي اخلاقيات و رسالت آدمي دارم را مديون ورزش هستم.
علاوه بر فوتبال، آلبر کامو، عشق و علاقه خاصي به آفتاب داشت. آفتاب در بسياري از نوشتههاي او، نقشي تأثيرگذار دارد و نماد بسيار مهمي تلقي ميشود. کامو در برخي از صحبتهاي خود، آن چنان توصيفات شاعرانهاي از نور و گرماي آفتاب ارائه ميکند که به وضوح، بيان گر دلباختگي و ذوق او نسبت به موضوعي به ظاهر ساده، يعني لذت بردن از آفتاب است.
کامو به شدت از کساني که اين گونه لذتهاي ساده را بي اهميت و بيهوده تلقي ميکردند و دنبال چيزي والاتر، بهتر و کمياب تر بودند، انتقاد ميکرد و ميگفت:
اگر يک گناه در زندگي وجود داشته باشد، آن گناه، اميد به داشتن يک زندگي ديگر و فرار از زندگي فعلي خواهد بود و نه نااميدي از زندگي.
کامو همچنين، در نامهاي بيان ميکند:
آدمها به اندازه اشتياق و ميلي که نسبت به زندگي و خوشحالي دارند، من را به خود جذب ميکنند.
کامو در طول زندگي خود، موفقيتهاي بسيار زيادي کسب کرد اما جامعه روشنفکران پاريس، هميشه با شک و ترديد به او مينگريست. کامو هيچ وقت به عنوان روشنفکري پاريسي شناخته نشد. او، فقط مردي از طبقه کارگر بود که در الجزاير به دنيا آمده بود و اصل و نسبي اروپايي داشت؛ پدرش در زمان نوزادي آلبر بر اثر جراحات جنگ از دنيا رفته بود و مادرش هم، نظافتچي بود.
اتفاقي نيست که فيلسوف مورد علاقه ي آلبر کامو، ميشل دو مونتني بود؛ مردي فرانسوي که درست مثل کامو، بسيار واقع بين و عملگرا بود و علاوه بر خلق آثاري ماندگار، شخصيت بسيار دوست داشتني و جالبي نيز داشت.