نماد آخرین خبر
  1. جذاب ترین ها
کتاب

دختری که عاشق دزدی بود!

منبع
روزنامه شهروند
بروزرسانی
دختری که عاشق دزدی بود!

روزنامه شهروند/ گودبرگر برگسون، از نويسندگان معاصر ايسلند با نوشتنِ رمان «ساندويچ‌دزد» نام خود را به عنوان يکي از بزرگ‌ترين نويسندگان شمال اروپا تثبيت کرده است. ايسلند بيشترين درصد نويسندگان را نسبت به جمعيتش در جهان دارد، آن‌طور که خود ايسلندي‌ها مي‌گويند: «ما ملتي قصه‌گو هستيم.
 
به يمن منظومه‌هاي شاعرانه و افسانه‌هاي وايکينگ‌ها، همواره با داستان‌هاي مختلف احاطه‌شده‌ايم و اين ادبيات است که کمک مي‌کند هويت‌مان را تعريف کنيم.» از قرن دهم ميلادي تا امروز اين کشور محل تولد هنرمندان برجسته‌اي بوده است؛ از هالدور لاکسنسِ شاعر و نويسنده نوبليست تا بالدور راگناسون و اسنوري يرتارسون که از محبوب‌ترين نويسندگان و شاعران ايسلندي هستند.
برگسون نيز در حال حاضر شناخته‌شده‌ترين نويسنده ايسلندي است که تاکنون دو بار برنده جايزه‌ ادبي ايسلند براي بهترين رمانِ سال شده که يکي از آنها براي رمان «ساندويچ‌دزد» در سال ۱۹۹۱ بوده است.

گودبرگر برگسون يکي از پرکارترين مترجمان اسپانياييِ ايسلند هم به شمار مي‌رود و از اين‌رو نقش مهمي در معرفي نويسندگان اسپانيايي و آمريکاي لاتين در ايسلند ايفا کرده است. کتاب‌هاي او به چندين زبان ترجمه شده‌اند و رمان «ساندويچ‌دزد» در بسياري از کشورها تحسين منتقدان را به همراه داشته است.

 
او علاوه بر داستان‌هاي کوتاهش تاکنون به تأليف بيش از ٢٠ کتاب در حوزه شعر و ادبيات کودک پرداخته است. برگسون سال ۱۹۹۳ جايزه انجمن ادبي شمال اروپا و سال ۲۰۰۴ نيز براي اين رمان جايزه‌ نورديک آکادمي سوئد را که با نام «نوبل کوچک» شناخته مي‌شود، از آن خود کرد.
 
موفقيت اين رمان به‌عنوان «يک رمان کلاسيک ايسلندي» تا جايي بود که بسياري از نشريات نيز از جمله اينديپندنت آن را تحسين و رماني با اصالتي مثال‌زدني و بي‌مانند توصيف کردند.
مجله ادبي شمال اروپا نيز در ستايش آن نوشت: «ترسيم طبيعت در اين رمان به نحوي است که به ‌سختي مي‌توان رقيبي در ادبيات ايسلند براي آن يافت.»
گودبرگر براي ادامه تحصيل به اسپانيا رفت و سال ١٩٥٨ در رشته ادبيات و تاريخ هنر از دانشگاه بارسلونا فارغ‌التحصيل شد. از آن زمان او بيشتر وقت خود را در اسپانيا گذرانده است. نخستين کتاب‌هايش، رمان «موشي که غريد» و مجموعه شعر «کلمات تکراري» در سال ١٩٦١ منتشر شدند. او از آن زمان تاکنون کتاب‌هاي مختلفي در ژانرهاي متفاوت منتشر کرد و براي روزنامه‌ها و مجلات مقاله‌هايي درباره ادبيات، هنر و موضوعات اجتماعي نوشته است.

عشق دزدي!
«ساندويچ‌دزد» داستان دختر نوجواني را روايت‌مي‌کند که به دزدي عشق مي‌ورزد؛ کاري که حسي وصف‌ناپذير به او مي‌دهد؛ وجدي که فانتزي‌هاي آشفته و آغشته به خشونت او را سيراب مي‌کند. اما وقتي مچش را مي‌گيرند، به‌خاطر مجازاتي که براي او در نظر گرفته‌اند، ديگر هيچ احساس شوقي ندارد. مجازات او از اين قرار است که بايد چند ماه در مزرعه‌اي دوردست در يکي از روستاهاي ايسلند کار کند.
برگسون در اين رمان که شخصيت‌هايش همه بي‌نام هستند، روانِ دختري را واکاوي مي‌کند که در جوِ آلوده هراس‌انگيز شهرنشيني به سن نوجواني نزديک مي‌شود؛ از يک‌سو در رابطه‌اي که با کشاورز دارد و از سوي ديگر در روابطي که مردم روستا با يکديگر دارند، سعي‌مي‌کند با کشمکش ميان زندگي شهري و روستايي، بين پيشرفت تکنولوژي و ميل شديد به وفاداري به گذشته دست‌وپنجه نرم کند.
 
ميلان کوندرا در مقدمه اين ‌رمان نوشته است: «ساندويچ‌دزد، رماني دل‌انگيز درباره دوران کودکي است و چشم‌انداز ايسلند در تک‌تک سطرهايش پراکنده است. اما خواهش مي‌کنم اين اثر را به عنوان يک رمان ايسلندي عجيب‌وغريب و شگفت‌انگيز نخوانيد. گودبرگر برگسون يکي از رمان‌نويس‌هاي بزرگ اروپاست.»

در بخشي از اين‌ رمان مي‌خوانيم: «دخترکوچولو دوروبرش را نگاه‌کرد. ديد که کوه‌ها ارتفاع‌هاي مختلفي دارند. به فکرکردن ادامه داد: «اين حقيقت ندارد که يک کانال مخفي آن پايين، در عمق درياچه‌ها، توي دل کوه، همه آنها را به هم وصل مي‌کند.
 
اگر بالاي کوه درياچه‌اي باشد، حتما بالاي هر کدام‌شان يکي هست، چون درياچه‌ها هم مثل کانال‌ها هستند، حتي در جايي‌ که مردم هم زندگي مي‌کنند همين‌ شکلي هستند. ناگهان چيزي روبه‌روي چشم‌هايش ظاهر شد. به يک تپه کوچک رسيده بود. نمي‌توانست به خاطر تابش خورشيد منظره پايين کوه را ببيند، اما متوجه شد قطعه زميني هموار روي‌به‌رويش هست که چيزي شبيه به آب در خود دارد.

از وحشت درجا خشکش زد، اما کنجکاوي‌اش را از شيب تپه به پايين هل مي‌داد. بعد ديد که اشتباهي در کار نيست. يک درياچه نسبتا بزرگ، آبي-خاکستري و مملو از نوع خاصي از پوشش گياهي رو‌به‌رويش بود؛ پوشش گياهي توي آب به جلبک دريايي شبيه بود، اما نمي‌توانست جلبک دريايي همان باشد، چون از دريا بسيار دور بود. بالاي کوه بود. مگر اينکه دريا از طريق کانال‌هايي به آنجا منتقل شده باشد و کوه را به اقيانوس وصل کند.

اگر خودم را بيندازم توي درياچه، مي‌روم تهِ آب. مي‌رسم به کانال. شايد زمان زيادي طول بکشد که توي روده‌هاي زمين حرکت کنم، اما بالاخره با حرکتي تند به سطح آب مي‌آيم و مي‌بينم... مي‌بينم که برگشته‌ام به خانه.»

دختري به نام «قو»
سال ٢٠١٧ کارگردان و نويسنده ايسلندي، آساهلگا هيورليفسدوفتير فيلمي به نام «قو»، اقتباسي از کتاب «ساندويچ‌دزد» را کار کرد. فيلم‌هاي« قو»، «داستان» و «دختر است» از کارهاي بسيار معروفِ اين کارگردان به شمار مي‌روند.
 
گرچه او غالبا براي به تصوير کشيدنِ آسمان‌هاي بي‌کران و کوه‌هاي باشکوه که طبيعت را احاطه کرده‌اند، سر از پا نمي‌شناسد، اما گاهي آزادي مي‌تواند خفه‌کننده باشد، وقتي هيچ هدفي در ميان نباشد و او به عنوان کارگردان براي يافتن راه خود از طبيعت کمک مي‌گيرد. او فيلمي بسيار زيبا و آموزنده در مورد سوءاستفاده از والدين خلق کرده است و اين سوال را مطرح مي‌کند که چه کسي افراد را به هم وصل مي‌کند زماني‌که ممکن است حتي هم‌خون نباشند؟
 
براي مثال زماني‌که سه نفر در مکان‌هاي بسيار متفاوتِ زندگي خود، هر کدام به نحوي نظرِ ديگري را جلب مي‌کنند. هيورليفسدوفتير، فيلمسازي است که گرفتنِ واکنش‌هاي عاطفي اين رمان را نه‌تنها از بازيگرانش بلکه از طبيعت ضروري مي‌داند.

در رمان «ساندويچ‌دزد» دخترک با تسليم در برابر محدوديت‌ها و رنج‌هاي اجتناب‌ناپذير زندگي دورافتاده روستايي، به نوعي آزادي دست پيدا مي‌کند. نويسنده تصويري ساده از پيچيدگي‌هاي بي‌شمار زندگي پيش‌روي ما مي‌گذارد. وقتي به لحظه‌اي انتقالي که از کلمات ساخته مي‌شود، فکر مي‌کنيد، تصاويري در جريان تخيل اين دختر وجود دارد که به‌وضوح در خطوط داستان ديده مي‌شود. او هرگز در مورد هيچ مسأله‌اي قضاوت نمي‌کند.

از منظر کارگردان، اين رمان درواقع مانند کاشت يک دوربين در جايي بيرون از داستان عمل مي‌کند و فقط دنيا را در حال آشکارشدن مي‌بيند که براي خواننده جنبه‌اي سينمايي پيدا مي‌کند. اين جريان احساسات، نظرِ همه را به خود جلب مي‌کند، درواقع طبيعت در ايسلند انسان را به حيرت مي‌اندازد.
 
دريا هميشه حضور دارد و کوه‌ها هرگز دور نيستند و اين احساس همواره نزديک ما است. نيازي نيست خيلي دور شويد تا طبيعتي کاملا منحصربه‌فرد و زيبا را تجربه کنيد.
نويسنده در مورد چگونگي عملي که در طبيعت رخ مي‌دهد، به نوعي از آنچه در سفرهاي عاطفي کاراکترها اتفاق مي‌افتد، صحبت کرده است. اتفاقات غيرمنتظره‌اي رخ مي‌دهد و شما هميشه وقت نداريد آنچه را که مي‌خواهيد به دست آوريد، اما ترکيبي از مسائل برنامه‌ريزي شده و همچنين مناظر طبيعت نگاه ما را به سوي خود مي‌کشد.
 
احساسي خاص به وجود مي‌آورد که به دنبالِ آن همواره از خودمان مي‌پرسيم «خب، کجاي اين رودخانه مي‌توان حس ترس پيدا کرد؟» يا «کجا در اين کوه مي‌توان اضطرابي يافت؟» به معناي واقعي کلمه در تلاش براي پيدا کردن احساسات در تصاوير رمان هستيم. رماني که در آن برگسون به بهترين شکل ممکن از احساسات طبيعي انسان در تقابل با مدرنيته عصر حاضر براي خواننده تصاويري بديع به ارمغان مي‌آورد.

به پيج اينستاگرامي «آخرين خبر» بپيونديد
instagram.com/akharinkhabar

اخبار بیشتر درباره

اخبار بیشتر درباره