خاطرات مصطفی رحماندوست از «عمو راستگو»

ايسنا/ مصطفي رحماندوست در يادداشتي ضمن بيان ماجراي آشنايي خود با حجتالاسلام والمسلمين محمدحسن راستگو و ذکر خاطراتي از او، درگذشت اين مجري و مربي مذهبي در حوزه مسائل کودک و نوجوان را تسليت گفت.
اين شاعر و مترجم ادبيات کودک و نوجوان در متن يادداشت خود آورده است: «من برنامه کودک تلويزيون را داشتم و راستگو را نميشناختم. يک روز ديدم آخوند جوان کوتاهقدي يکراست آمد کنارم نشست و سلامعليکم و بعد گفت من آمدهام براي بچهها برنامه اجرا کنم. آن روزها کاملا اوضاع انقلابي بود. منشي داشتم، ولي قاعده بر اين بود که منشي مانع ورود کسي نشود.
من که دل خوشي از آخوندهاي جوان و بيتجربه نداشتم که به نام انقلاب مدعي هر کار و تخصصي شده بودند، گفتم آقاجان سن و سالي هم نداري که بگويم حاجآقا اين کارها به شما نيامده. تلويزيون و توليد در آن دستگاه، حرفهاي تخصصي است. همين که دوربين را از استوديو خارج کردهايد و جلو منبر گذاشتهايد کافي است. لطفا برويد به جنگ زيد و عمر ادامه دهيد و درستان را بخوانيد.
اما راستگو ميدان را خالي نکرد و گفت من حاضرم با بهترين هنرپيشهها و مجريان برنامه کودک مسابقه بدهم و فيالبداهه برنامه اجرا کنم.
پيشنهاد تفريحي خوبي بود. تا چشم باز کنم ديدم همکاران قرتي تکستور گروه کودک توي اتاق جمع شدهاند تا به آخوند جواني که ادعاي فلان و بهمان دارد بخندند.
يک ربع نگذشته بود که راستگو کار خودش را کرد. آنهايي که براي مسخره کردنش آمده بودند هر کدام براي بهتر شدن برنامهاش پيشنهادي ميدادند... راستگو هم کم نميآورد و درباره پيشنهادها اظهارنظر ميکرد.
راستگو دلش ميخواست با عبا و عمامه برنامهش را اجرا کند، آن هم هفتگي و مرتب و با حضور بچهها و پخش مستقيم. من ميگفتم که فقط يک بار اجرا کن آن هم توليدي، نه پخش مستقيم که فيلمش امکان ويرايش داشته باشد و حتما با لباس عادي. اختلاف نظر ما باعث شد که برنامهاي توليد نشود.
دو سه هفته بعد آمد و به اجراي بدون عبا و قبا و عمامه و همچنين به توليدي بودن برنامه، نه پخش مستقيم آن تن در داد. من و همراهانم هم قول داديم که اگر برنامهاش را پخش کرديم و گرفت «چند برنامه ديگر!» هم ادامه بدهيم... چند جلسه با پيراهن شلوار اجرا کرد... يواش يواش وسط برنامه نصف لباسش را پوشيد و خلاصه در برنامه اعلام کرد که روحاني است و ...
با هم دوست شديم. خيلي هم دعوا ميکرديم چون اختلاف سليقه داشتيم. همديگر را دوست داشتيم. مرا دعوت ميکرد براي طلبههاي نوآموز کلاسهايش ادبيات کودکان يا قصهگويي درس بدهم. به خانه هم ميرفتيم. در روزگاري که بازيهاي کامپيوتري جرم بود، با هم تا صبح آتاري و... بازي ميکرديم.
جز اين روزگار اخير که پس از درگذشت ناگهاني همسرش دل و دماغي نداشت، با هم زياد درد دل ميکرديم و به خاطر اختلاف سليقههاي سياسي و مذهبي، به پر و پاي هم ميپيچيديم.
حيف شد که رفت. حالا حالاها جاي کار داشت. اين سالهاي اخير خيلي اذيتش کردند. خدا لعنتشان کند. آسيب زيادي از دست هملباسهايش خورد. کارش به آنجا رسيد که محتاج کار شده بود. بيمعرفتها حتي بعضي از شاگردانش چوب لا چرخش ميگذاشتند.
او که کار خدا پسندانهاش را کرد و رفت؛ اما اينها را براي آنهايي ميگويم که از امروز در اندوه از دست رفتنش اشک تمساح ميريزند و ديروز در پي اين بودند نام و نانش را آجر کنند.
خوب است کرونا هست و مراسمي براي جولان اينگونهها اتفاق نميافتد. بگذريم و با يک خاطره تمامش کنم.
بيست و چند سال پيش خانه ما نزديک فرودگاه مهرآباد بود. شب بود و آماده خواب بودم که تلفن خانه زنگ زد. راستگو بود. گفت ميايي مرا از فرودگاه به خانهات ببري؟
سر به سرش گذاشتم که اي بابا تاکسي بگير و بيا ... بگذار آقايان علما و شخصيتها يک بار هم شده سوار تاکسي شوند و از اين حرفها. شوخيهايم که تمام شد گفت بابا جيب علما خالي است. پول ندارم. زود بيا و منتظر جواب من نشد و تلفن را قطع کرد.
سوار پيکان جوانانم شدم و رفتم فرودگاه. آوردمش خانه. شام هم نخورده بود. نيمرويي رو به راه کرديم و تا اذان صبح تعريف کرديم. صبح پرواز داشت به مشهد. در آنجا هم برنامه داشت.
ماجرا از اين قرار بود که از قم آمده بود مهرآباد تهران از آنجا پرواز به شهري و سه روز اجراي برنامه و حاج آقا لطف کرديد و خوش آمديد و پرواز به شهر ديگر و شهر بعدي.
در هيچ يک از شهرها به او پول نداده بودند. يک جا يک کيلو چاي داده بودند. يک جا يک تخته پتو و... آن روزها پول دادن به معلم مدرس و سخنران جماعت زشت بود و اينجور نبود که پيش از منبر پاکت داده شده باشد!
خلاصه چاي و پتو را که هر دو بسيار به درد بخور بودند و در زمان جنگ ناياب، به ما داد و رفت. بردمش فرودگاه تا به مشهد برود و کلاسهايش را اداره کند و حاج آقا خداحافظي بشنود و برگردد... بله. حاج آقا خداحافظ.
آنچه را هم که گرفته بودي نبردي. حاج آقا خداحافظ. خوش به حالت که اندوختههاي نگرفته بسياري را بردي.»
حجتالاسلام والمسلمين محمدحسن راستگو (متولد ۱۳۳۲ در مشهد) روحاني و پژوهشگر فقه، اصول، تعليم و تربيت بود. او مبتکر شيوه خاصي از آموزش و اجراي برنامه براي کودکان بود. راستگو همچنين به عنوان کارشناس در برنامههاي تلويزيوني حضور داشت. محمدحسن راستگو در دوم آذرماه ۱۳۹۹ درگذشت.