نماد آخرین خبر

معرفی کتاب/«زنده باد زندگی»؛ یک اثر کوتاه درباره زندگی فریدا کالو

منبع
آخرين خبر
بروزرسانی
معرفی کتاب/«زنده باد زندگی»؛ یک اثر کوتاه درباره زندگی فریدا کالو

آخرين خبر/کتاب زنده باد زندگي يک اثر بسيار کوتاه از فيلمنامه‌نويس و مترجم ايتاليايي پينو کاکوچي است که درباره زندگي فريدا کالو – نقاش مکزيکي و يکي از زنان نامدار تاريخ هنر معاصر که به خاطر خودنگاره‌هاي هنرمندانه‌اش، مشهور است – منتشر شده. از نشر ثالث کتاب کامل‌تر و حجيم‌تري درباره زندگي اين نقاش مکزيکي منتشر شده است اما کتاب حاضر کمتر از صد صفحه است که شامل عکس‌ها و نقاشي‌هاي فريدا کالو نيز مي‌باشد.

فريدا کالو در سال ۱۹۰۷ در مکزيکوسيتي به دنيا آمد و زندگي پرفراز و نشيبي را از سر گذراند. پدرِ فريدا از عکاسان مشهور مکزيک بود که در دوران کودکي دخترش، عکس‌هاي زيادي از او گرفته است. اما حوادث زندگي به گونه‌اي باورنکردني براي فريدا رقم خورد؛ فقط هجده سال داشت و در دانشگاه در رشته پزشکي تحصيل مي‌کرد که در تصادف وحشتناک اتوبوس دچار آسيب‌هاي شديد بدني شد. پس از اين تصادف و بستري شدن بود که فريدا براي فرار از سکونِ بستر به نقاشي کشيدن روي آورد.

پس از حادثه تصادف، نامزد فريدا از ازدواج با او منصرف شد و اين مسئله، زمينه‌اي شد براي آشنايي فريدا با ديه‌گو ريورا، نقاش معروف مکزيکي که در نهايت اين آشنايي به ازدواج آن دو ختم شد که جريان زندگي اين دو نقاش مکزيکي به شکل خلاصه در کتاب حاضر پرداخته شده است. البته ماجراها و داستان‌هاي زندگي فريدا بسيار بيشتر از چيزي است که در کتاب زنده باد زندگي آمده است اما در اين کتاب به بخش‌هاي پررنگي از زندگي فريدا پرداخته شده است. فريدا در سال ۱۹۵۴ بر اثر انسداد جريان خون درگذشت.

پشت جلد کتاب چنين آمده است:
آندره برتون فريدا را چنين توصيف مي‌کرد: «يک بمب پيچيده شده در روبان ابريشم.» رفتاري سرکشانه با افکاري ويرانگر. با جوري از زيبايي که براي هرکس قابل درک نبود. با صداي قوي و خنده‌هايي انفجاري و چشماني نافذ و تا ابد زنده که هرگز بسته نمي‌شوند و به ما که اتوپرتره‌هايش را نگاه مي‌کنيم، خيره مانده‌اند. همان‌طور که در دفترچه‌اش کمي قبل از سيزدهم ژوئيه ۱۹۵۴ نقاشي کرد که: «من به نوشتن برايت ادامه خواهم داد، هميشه.»

کتاب زنده باد زندگي
اين کتاب شبيه اتوبيوگرافي است با اين تفاوت که نويسنده آن فريدا کالو نيست. پينو کاکوچي در کتاب زنده باد زندگي از زبان فريدا کالو از رنج‌ها و سختي‌هايي که کشيده مي‌گويد. از رنج عشق و شايد مهمتر از هر چيز ديگري از نقاشي صحبت مي‌کند. بخش دوم کتاب شامل مستندات بيشتري از زندگي و مرگ فريدا کالو است. در آخر نيز نويسنده به شکل خلاصه از رابطه خود و اين نقاش مکزيکي و از انگيزه‌اش براي نوشتن کتاب مي‌گويد.

شخصاً از خواندن کتاب زنده باد زندگي لذت بردم. اين کتاب به رغم توصيفات درد‌آورش، زيبا و لطيف بود. دنياي فريدا به رغم درد و رنج‌هايش، زيبا و رنگي بود. البته که به تصوير کشيدن زندگي فريدا کار آساني نيست و محتواي کتاب حاضر همه زندگي فريدا نبود و احتمالا کتاب سانسور هم داشت ولي با اين‌همه چيزي از زيبايي کتاب کم نشده بود. دنياي باراني فريدا، عشق باراني او، زندگي و مرگ باراني‌اش، همه و همه به‌قدري زيبا از زبان خود هنرمند نقل شده که گاهي يک پاراگراف را بارها و بارها مي‌خواندم.

در قسمتي از متن کتاب آمده است:

باران مي‌بارد. فصل باران‌هاست. تمام زندگي من فصل‌هاي باراني پشت سر هم است. در مکزيک وقتي فصل باران مي‌رسد همه‌جا گل‌ها باز مي‌شوند، گل‌هايي با زيبايي وحشي و گستاخ. نوعي انفجار زندگي است. باران بذرهاي مرده و دفن شده را احيا مي‌کند. پس زنده باد زندگي!
فريدا نه تنها به‌عنوان چهره يک هنرمند که در مقام انساني بزرگ از شخصيت‌هاي محبوب زندگي من بوده و هست. که تعريف خود از خويشن بدين‌گونه بود: «کشته شده به دست زندگي.» وقتي که سرنوشت با بي‌رحمي وحشتناک خود را بر او تحميل کرد. وقتي که زيستن سخت‌تر از مردن بود و با اين‌همه فريدا با سماجت به زندگي نشست.

فريدا توانست درد خود را به هنر تبديل کند هر چند خود معتقد بود زبان قادر به بيان درد نيست. او معتقد بود صرفاً خود واقعي‌اش را به تصوير مي‌کشد چون آدم با رنج تنهاست، چون رنج تنهايي مي‌آورد و چون او خود درد و رنج بود و حاصل اين يکي شدن، انقلابي دروني بود. انقلابي که مرز بين خيال و واقعيت و مرگ و زندگي را چنان يکي کرده بود که گويي حقيقتي جز آن‌چه او به تصوير مي‌کشيد وجود نداشت. حقيقتي که خود فريدا بود. حقيقتي که روح مکزيک بود و نمايان‌گر ريشه‌هاي آبا و اجدادي‌اش بود.

در قسمتي از کتاب مي‌خوانيم:

اما چه کسي تصميم گرفت که من بايد تمام روزها و شب‌هاي اين زندگي جنايتکار در حال جنگيدن باشم؟ براي چه و براي که بايد بجنگم؟ و مرز ميان رنج بردن شرافتمندانه و ناپسند کجاست؟ مرگ ممکن است بي‌رحم، ناروا يا خائن باشد… اما فقط زندگي مي‌تواند پوچ، مبتذل و تحقير کننده باشد. من با خوشحالي منتظر رفتنم و اميدوارم که ديگر هرگز برنگردم.
بدون ترديد نوع نگاه اين نقاش مکزيکي به زندگي، خواننده را تحت تاثير قرار مي‌دهد. درباره فريدا فيلم و مستندهاي زيادي وجود دارد اما پيشنهاد مي‌کنم اين کتاب کوتاه را نيز براي آشنايي با فريدا کالو بخوانيد.


جملاتي از متن کتاب
هفده سپتامبر ۱۹۲۵ مرگ مستقيم در چشمانم زل زد؛ بدن برهنه، خون‌آلود و پوشيده از گرد طلايم را تماشا کرد و موقعي که آماده شده بود تا در آغوشم بگيرد، نفس منجمدش را حس کردم و آن فريادي که نمي‌توانست از گلوي انساني در حال مرگ در بيايد سر دادم. فرياد خشم، فرياد عشق به زندگي‌اي که نمي‌خواستم در هجده سالگي رهايش کنم، من «زنده باد زندگي»‌ام را فرياد زدم و پلونا از اين صدا کر شد و دست کم به اندازه زنده‌هايي که به سمتم هجوم آوردند، بهتزده شد.
من… من زندگي را دريدم. زندگي خودم را. اما هيچ زندگي‌اي را آبستن نشدم. اوه، ديه‌گو… من قادر نبودم از بذر تو گنجي بسازم. اين زن تکه‌پاره حتا نتوانست پسري به تو بدهد، يک ديگيتو به دنيا بياورد… و تو مي‌داني که چقدر آرزويش را داشتم، خداي من، چقدر.
از زماني که عاشق ديه‌گو شدم فهميدم عشق چيست. عشقي با آن قدرت نوعي وادادگي مطلق بود. براي خانواده‌ام اين مصيبت به حساب مي‌آمد؛ پدرم از نگراني سکوت کرده بود و از نظر مادرم که کاتوليکي پرشور بود با آن همه وابستگي به سنت‌ها، ديه‌گو کمونيست بود، مردي بي‌ايمان و طلاق گرفته که بيش از حد مي‌نوشيد و شهرتي روزافزون در زنبارگي داشت.
موقع نقاشي کردن دنيايم، درد را تعريف نکرده‌ام، چون درد قابل توصيف نيست. زباني وجود ندارد که قادر به بيان درد باشد. من فقط خودم را مي‌کشم چون آدم با رنج تنهاست، چون رنج تنهايي مي‌آورد.
زندگي هيچ‌کس ساده نيست، اين را مي‌دانم ولي بعضي زندگي‌ها شبيه شوخي‌اند. گاهي واقعا آرزو مي‌کنم خدايان وجود داشتند (او با سر به خدايان مکزيک پيش از اسپانيا اشاره مي‌کند)، چند خداي بازيگوش براي بازي کردن با ما، چون اگر همه چيز فقط بر حسب اتفاق بوده باشد، پس اين غيرقابل تحمل خواهد بود!
نهايتا همه‌ي ما فرزندان مرگيم، زندگي از مرگ تغذيه مي‌کند و نيستي، هر شب و هر روز ما را همراهي مي‌کند.
باز فصل باران رسيده است، اما براي اولين بار اشک‌هاي من با باران آميخته نمي‌شوند. ديگر گريه نمي‌کنم، عشق من. من تا هميشه با چشم‌هايم برايت مي‌نويسم.
آدم مي‌تواند بابت احساسات شخصي خودش دچار نفرت شود؟ مي‌تواند از رنج متنفر باشد؟ من از رنج متنفر نشدم و با اين حال… در برابرش جنگيدم، من مبارزه کردم، من جنگ‌هاي روزانه را بردم و باختم. ولي نهايتاً خستگي پيروز ميدان شد. خستگي اراده‌ي مقاومت مرا پودر کرد، بخار کرد. خستگي. من خودم را تسليم خستگي کردم. نااميدي. نااميدي چنان قوي که لغتي براي توصيفش وجود ندارد. و با اين همه… من ميل به زندگي کردن داشتم. خسته و نااميد، نهايتاً دوباره شروع به نقاشي کشيدن کردم… زنده باد زندگي!

مشخصات کتاب
عنوان: زنده باد زندگي
نويسنده: پينو کاکوچي
ترجمه: نيکو عسگري
انتشارات: ثالث
تعداد صفحات: ۸۰
قيمت چاپ سوم: ۳۲۰۰۰ تومان

نظر شما در مورد کتاب زنده باد زندگي چيست؟ اگر اين کتاب را خوانده‌ايد، آيا آن را به دوستان خود پيشنهاد مي‌کنيد؟ لطفا نظرات خود را با ما در ميان بگذاريد.


منبع: kafebook.ir

به پيج اينستاگرامي «آخرين خبر» بپيونديد
instagram.com/akharinkhabar

اخبار بیشتر درباره

اخبار بیشتر درباره