
شاعرانه/ دوستان شرح پریشانی من گوش کنید

آخرين خبر/ترکيببند مجموعهٔ چند غزل يا قصيده بر يک وزن که هر کدام قافيهٔ مخصوص به خود را دارد و بيتهاي متفاوتي در بين هر غزل، عامل اتصال غزلها با يکديگر است. تفاوت اساسي ترکيببند و ترجيعبند در اين است که در ترجيعبند، بيت ترجيع همهٔ قسمتها يکسان است، ولي در ترکيببند، بيت ترکيب متفاوت و قافيهاي هر بار بهگونهاي ديگر دارد.
در ادامه ترکيببندي از وحشي بافقي را ميخوانيد:
دوستان شرح پريشاني من گوش کنيد داستان غم پنهاني من گوش کنيد
قصه بي سر و ساماني من گوش کنيد گفت وگوي من و حيراني من گوش کنيد
شرح اين آتش جان سوز نگفتن تا کي
سوختم سوختم اين راز نهفتن تا کي
روزگاري من و دل ساکن کويي بوديم ساکن کوي بت عربدهجويي بوديم
عقل و دين باخته، ديوانهٔ رويي بوديم بستهٔ سلسلهٔ سلسله مويي بوديم
کس در آن سلسله غير از من و دل بند نبود
يک گرفتار از اين جمله که هستند نبود
نرگس غمزه زنش اين همه بيمار نداشت سنبل پرشکنش هيچ گرفتار نداشت
اين همه مشتري و گرمي بازار نداشت يوسفي بود ولي هيچ خريدار نداشت
اول آن کس که خريدار شدش من بودم
باعث گرمي بازار شدش من بودم
عشق من شد سبب خوبي و رعنايي او داد رسوايي من شهرت زيبايي او
بس که دادم همه جا شرح دلارايي او شهر پرگشت ز غوغاي تماشايي او
اين زمان عاشق سرگشته فراوان دارد
کي سر برگ من بي سر و سامان دارد
چاره اينست و ندارم به از اين راي دگر که دهم جاي دگر دل به دلآراي دگر
چشم خود فرش کنم زير کف پاي دگر بر کف پاي دگر بوسه زنم جاي دگر
بعد از اين راي من اينست و همين خواهد بود
من بر اين هستم و البته چنين خواهدبود
پيش او يار نو و يار کهن هر دو يکيست حرمت مدعي و حرمت من هردو يکيست
قول زاغ و غزل مرغ چمن هر دويکيست نغمهٔ بلبل و غوغاي زغن هر دو يکيست
اين ندانسته که قدر همه يکسان نبود
زاغ را مرتبه مرغ خوش الحان نبود
چون چنين است پي کار دگر باشم به چند روزي پي دلدار دگر باشم به
عندليب گل رخسار دگر باشم به مرغ خوش نغمهٔ گلزار دگر باشم به
نوگلي کو که شوم بلبل دستان سازش
سازم از تازه جوانان چمن ممتازش
آن که بر جانم از او دم به دم آزاري هست ميتوان يافت که بر دل ز منش باري هست
از من و بندگي من اگرش عاري هست بفروشد که به هر گوشه خريداري هست
به وفاداري من نيست در اين شهر کسي
بندهاي همچو مرا هست خريدار بسي
مدتي در ره عشق تو دويديم بس است راه صد باديهٔ درد بريديم بس است
قدم از راه طلب باز کشيديم بس است اول و آخر اين مرحله ديديم بس است
بعد از اين ما و سرکوي دلآراي دگر
با غزالي به غزلخواني و غوغاي دگر
تو مپندار که مهر از دل محزون نرود آتش عشق به جان افتد و بيرون نرود
وين محبت به صد افسانه و افسون نرود چه گمان غلط است اين ، برود چون نرود
چند کس از تو و ياران تو آزرده شود
دوزخ از سردي اين طايفه افسرده شود
اي پسر چند به کام دگرانت بينم سرخوش و مست ز جام دگرانت بينم
مايه عيش مدام دگرانت بينم ساقي مجلس عام دگرانت بينم
تو چه داني که شدي يار چه بي باکي چند
چه هوسها که ندارند هوسناکي چند
يار اين طايفه خانه برانداز مباش از تو حيف است به اين طايفه دمساز مباش
ميشوي شهره به اين فرقه همآواز مباش غافل از لعب حريفان دغا باز مباش
به که مشغول به اين شغل نسازي خود را
اين نه کاريست مبادا که ببازي خود را
در کمين تو بسي عيب شماران هستند سينه پر درد ز تو کينه گذاران هستند
داغ بر سينه ز تو سينه فکاران هستند غرض اينست که در قصد تو ياران هستند
باش مردانه که ناگاه قفايي نخوري
واقف کشتي خود باش که پايي نخوري
گر چه از خاطر وحشي هوس روي تو رفت وز دلش آرزوي قامت دلجوي تو رفت
شد دلآزرده و آزرده دل از کوي تو رفت با دل پر گله از ناخوشي خوي تو رفت
حاش لله که وفاي تو فراموش کند
سخن مصلحتآميز کسان گوش کند