دلنوشته دختر سردار سلیمانی در فراق پدر از کتاب «از چیزی نمیترسیدم»
خبرآنلاين/ تسنيم نوشت: کتاب «از چيزي نميترسيدم» حاوي دست نوشتههاي سردار سپهبد حاج قاسم سليماني، در روزهاي اخير منتشر شده است.
زينب سليماني دختر فرمانده شهيد نيروي قدس سپاه در مقدمه کتاب «از چيزي نميترسيدم» نوشته است:
روز چهارشنبه ۲۶ آذر ۱۳۹۹، خداوند مهربان توفيق زيارت رهبر معظم انقلاب را که جانم فدايشان باد، روزيمان فرمود. ديدار معظمله با اعضاي ستاد بزرگداشت شهيد قاسم سليماني و ما افراد خانوادهاش بود.
من، به نمايندگي از پدرم، براي ايشان هديهاي برده بودم. اين هديه، زندگينامهاي بود به قلم حاجقاسم که قصد داشتيم به مناسبت سالروز شهادتش، در قالب کتابي منتشر کنيم. آنچه همراهم بود، در واقع ماکت يا نمونه اوليهاي از کتاب بود. در پايان ديدار، متن را تقديم آقا کردم. ايشان پرسشهايي درباره آن پرسيدند و اين هديه را با مهر پذيرفتند.
چند روز بعد از آن ديدار و در دقايق پاياني نهايي شدن کتاب، متني از دفتر رهبر معظم انقلاب به دستم رسيد. ايشان منت گذاشته و قبل از مطالعه يادداشتي به ياد «سرباز وفادار» خود نوشته بودند. متني بود پر از عطوفت و بزرگواري که چون روح بر کالبد اين کتاب نشست.
خداوند حکيم را به دشتن نعمت وجود مبارکشان، هزاران بار سپاس ميگويم و به ياد ميآوردم که حاجقاسم در وصيتنامهاش اين طور نوشته بود: خداوندا، تو را شکرگزارم که پس از عبد صالحت خميني عزيز، مرا در مسير عبد صالح ديگري که مظلوميتش اعظم است بر صالحيتش، مردي که حکيم امروز اسلام و تشيع و ايران و جهان سياسي اسلام است. خامنهاي عزيز که جانم فداري جان او باد، قرار دادي.
و اينک چند خطي درباره اثر حاضر:
نوشتن اين مقدمه براي من کار آساني نيست. دخترها بهتر ميدانند که به قلم آوردن آن حجم سنگين محبت و علاقه که ميان پدر و دختر هست، آن هم در آغاز کتابي بعد از شهادت پدر، چقدر دشوار است! پدرم حتي وقتي ميان ما بود، «شهيد» بود. اين را همه ما انگار ميدانستيم و حقيقتي بود که با آن زندگي ميکرديم. هر وقت به اين فکر ميکردم روزي بيايد که او نباشد و من زنده باشم، تلي از بهت و درماندگي بر همه وجودم سرازير ميشد. اين کابوسي بود که هميشه از آن فرار ميکردم.
قاسم سليماني در زندگي، آن چنان که يک فرمانده نظامي بايد باشد، منظم و دقيق بود. او براي دقيقههاي زندگياش برنامه داشت. ساعتهاي کاري و فشردگي مسئوليتهايش، بيشتر اوقات وقتي براي امور شخصياش باقي نميگذاشت؛ اما يک چيز در اين ميان استثنا بود: مطالعه کردن و نوشتن. حاج قاسم، هم خودش و هم ما بچههايش را موظف به خواندن ميدانست. دايره کتابهاي انتخابياش وسيع بود: از شعر فارسي و رمان خارجي تا کتابهاي تاريخي وسياسي، و از خاطرهها و شرح حالها تا کتابهاي نظامي.
روش خواندنش هم، در نوع خود، جالب بود: کتاب را با دفت ميخواند. بر ابتدا و ميانه و انتهاي کتاب يادداشت مينوشت. گاهي حتي يادداشتهاي مفصلترش را در دفتر جداگانهاي ثبت ميکرد. بسياري کتابها را با ماژيک رنگي نشانهگذاري ميکرد و خط ميکشيد. بله، اينطور با کتابها مانوس ميشد.
از چيزي نميترسيدم زندگينامهاي است که حاجقاسم با دست مجروحش نوشته است؛ شرح زندگي مردمي از دل روستايي دورافتاده در کرمان که چند دوره از زندگي ساده و گيراي خود را برايتان روايت کرده است. اين داستان شکلگيري شخصيت مردياست که از چوپاني به جايگاهي رسيد به بلنداي وسعت آسمانها. در طول يک سال گذشته، تلاشهاي بسياري براي نوشتن زندگينامه حاجقاسم از سوي نويسندگان و پژوهشگران متعدد صورت گرفته است. همه آنها تلاشهايي است برخاسته از دغدغههايي مقدس و محترم؛ اما با توجه به ناپيدايي بخشهاي مختلفي از زندگياش، اغلب اطلاغاتي مخدوش و نادقيق دارد. و حالا پرکردن اين خلا، شدنيتر مينمايد.
خيلي دوست دارم آناني که حاج قاسم سليماني را فقط در لباس نظامي ديدهاند، بدانند او چطور بزرگ شد. «از چيزي نميترسيدم» آغاز رسالتي است عظيم: شناختن مردي بزرگ.