2
0
88
آخرين خبر/ پسر جواني که جلوي تاکس نشسته بود و با موبايلش ور ميرفت، سرش را بالا آورد و گفت: «چه هوايي» بعد دوباره رفت توي گوشياش و گفت: «به ده جا ميل دادم، هيچکدام درست، حسابي جواب آدم رو نميدن.» راننده که پا به سن گذاشته بود نگاهي به پسر کرد. پسر گفت: «اصلا نميدونم ميخوام چيکار کنم. ميخوام بمونم؟ ميخوام برم؟ درسم رو ادامه بدم؟ برم سر کار؟» بعد خنديد و گفت: «حالا انگار کار ريخته، اصلا کو کار؟ راننده چيزي نگفت. جوان گفت: «همهاش دارم به آينده فکر ميکنم، ولي خيلي گيجم، انگار همه چي تو مهه» بعد از راننده پرسيد: «شما هم به آينده فکر ميکنيد؟» راننده گفت: «من به گذشته فکر ميکنم، اون هم تو مهه» مه پايين آمده بود.
برگرفته از sehat_story