شاعرانه/ "رنگ رخسار خبر میدهد از سر ضمیر" از سعدی
آخرين خبر
بروزرسانی
آخرين خبر/ ما در اين شهر غريبيم و در اين ملک فقير
به کمند تو گرفتار و به دام تو اسير
در آفاق گشادهست وليکن بستهست
از سر زلف تو در پاي دل ما زنجير
من نظر بازگرفتن نتوانم همه عمر
از من اي خسرو خوبان تو نظر بازمگير
گر چه در خيل تو بسيار به از ما باشد
ما تو را در همه عالم نشناسيم نظير
در دلم بود که جان بر تو فشانم روزي
باز در خاطرم آمد که متاعيست حقير
اين حديث از سر درديست که من ميگويم
تا بر آتش ننهي بوي نيايد ز عبير
گر بگويم که مرا حال پريشاني نيست
رنگ رخسار خبر ميدهد از سر ضمير
عشق پيرانه سر از من عجبت ميآيد
چه جواني تو که از دست ببردي دل پير
من از اين هر دو کمانخانه ابروي تو چشم
برنگيرم وگرم چشم بدوزند به تير
عجب از عقل کساني که مرا پند دهند
برو اي خواجه که عاشق نبود پندپذير
سعديا پيکر مطبوع براي نظر است
گر نبيني چه بود فايده چشم بصير