نماد آخرین خبر

داستانک/ حرفهای دایه‌ام از من

منبع
آخرين خبر
بروزرسانی
داستانک/ حرفهای دایه‌ام از من

آخرين خبر/ زنگ ‌زدند و دعوتش کردند ميهماني؛ نرفتش!
پشت تلفن گفت: «نمي‌شود که بيايم، مهمانِ ظريف، سرد، ترسناک و بسيار شفافي دارم
وقتي روي زمين مي‌نشيند، فقط زمين را مي‌‌بينم. وقتي روي صندلي مي‌نشيند، فقط صندلي را مي‌بينم. وقتي هست انگار نيست. هميشه هست و نيست‌ش يکي‌ست. هميشه دارم پذيرايي‌اش مي‌کنم. مخصوصاً در مقابل جمع‌هاي خطرناک، جمع‌هاي مسموم‌شده با شادي و خانواده. نمي‌خواهم شاد باشد، اگر شاد باشد ديگر آنچه من مي‌خواهمش نيست، مجبورم دربرابر شادي محافظش باشم. غمش که زياد باشد گم مي‌شود بعد نيست مي‌شود بعد همانطور که بخواهم هست مي‌شود. ميهمانم را از خردي همينطور کلان دارم...»


اينها حرفهاي دايه‌ام بود از من. يک عمر با همين حرفها شاد و ناشاد ‌چرخاندم.

برگرفته از اينستاگرام alie_ataee

به پيج اينستاگرامي «آخرين خبر» بپيونديد
instagram.com/akharinkhabar

اخبار بیشتر درباره

اخبار بیشتر درباره