درس هایی از «جنایات و مکافات» در قرنطینه
![درس هایی از «جنایات و مکافات» در قرنطینه](https://app.akharinkhabar.ir/images/2021/02/02/7424078c-5a8b-44b4-8090-236c8b362321.png)
وينش/ در آخرين صفحات کتاب جنايت و مکافات که نوشتنش در ۱۸۶۶ به پايان رسيد، قهرمان داستايوفسکي، روديون رومانويچ راسکولنيکف رويايي ميبيند که انعکاس بسيار خوبي از آشفتگيهاي پاندمي خودمان است:«او خواب ديد که گويي تمام عالم محکوم است به اينکه قرباني مرضي شوم و وحشتناک و ناشنيده بشود. مرضي که از اعماق آسيا به اروپا آمده بود. همه ميبايستي از بين بروند بهغير از عدهاي معدود از برگزيدگان. قارچهايي جديد و ذرهبيني پيدا شدند که در بدن مردمان رخنه مينمودند، اما اين موجودات ارواحي بودند داراي عقل و اراده. مردمي که آنها را در خود ميپذيرفتند بيدرنگ ديوانه و جنزده ميشدند. اما آنقدر که اين مبتلايان خود را عاقل و مطمئن در يافتن حقيقت ميدانستند هرگز کسي خود را محقق نميدانست. هرگز کسي بيش از آنان راي و نظريه علمي و معتقدات اخلاقي و مذهبي خود را آنقدر شکستناپذير نميشمرد. شهرها و ملتهاي بسيار به اين مرض دچار ميشدند و ديوانگي مينمودند. همه در نگراني بودند و سخنان يکديگر را نميفهميدند، هرکس تصور ميکرد که حقيقت فقط با اوست و از مشاهده ديگران رنج ميبرد، به سينه خود ميکوفت، ميگريست و دستهاي خود را بههم ميساييد. نميدانستند چگونه در مورد ديگران داوري کنند و نميخواستند توافق کنند که چه چيز را شر و چه چيز را خير بشمارند. نميدانستند که را تبرئه کنند و که را مقصر بشمارند.»
آخرين رويا، در انتهاي رمان جا داده شده است. اين رويا يک ابتکار ترسناک است که ژانرهاي وحشت و علمي-تخيلي را تداعي ميکند: «اينجا و آنجا مردم با هم متحد ميشوند، با هم توافق ميکنند که کاري انجام دهند و قسم ميخورند که هرگز از هم جدا نشوند، اما بلافاصله شروع به کاري کاملاً متفاوت از آنچه خودشان پيشنهاد داده بودند ميکنند، شروع ميکنند به متهم کردن يکديگر، جنگيدن و چاقوکشي». اين تنازع يک پايان شوم دارد: معدود بازماندگان اين بيماري «پاک و برگزيده هستند تا نسل جديدي از مردم و يک زندگي جديد را شروع کنند».
براي ما، در مورد اين رويا يک سوال نيشدار پيش ميآيد: آيا اين فقط يک جمعبندي عجيب و ناخوش از رمان است يا يک پيشبيني ناخواسته از سرانجام ما؟ داستايوفسکي نابغهاي بود که فروپاشي اجتماعي در زمانه خودش از دغدغههايش بود. او قاطعانه نوشت که روياي راسکولنيکف بيانگر آن چيزي است که هستيم و ميترسيم بشويم.