نماد آخرین خبر

کتاب سه قطره خون، روایتی از قلم سورئال صادق هدایت

منبع
مجله ديجي کالا
بروزرسانی
کتاب سه قطره خون، روایتی از قلم سورئال صادق هدایت

مجله ديجي کالا/ صادق هدايت به پدر ادبيات مدرن ايران معروف است و کتاب سه قطره خون بعد از شاهکار بوف کور، گواه محکمي بر اين ادعاست.
صادق هدايت در ۲۸ بهمن ۱۲۸۱ در تهران به دنيا آمد. او آخرين فرزند از خانواده‌اي ثروتمند بود. پدرش هدايت قلي‌خان اعتضادالملک، فرزند وزير علوم دوره ناصرالدين‌ شاه بود و اجدادش از رجال سياسي معروف و تاثيرگذار عصر خود بودند.

صادق هدايت دبيرستان را در دارلفنون و بعدا در مدرسه‌ي فرانسوي‌هاي سن‌لويي به پايان رساند. مدرسه سن‌لويي دريچه‌اي جديد از ادبيات جهان به روي او گشود و با زبان فرانسه آشنا شد. پس از اخذ کمک هزينه دولتي براي ادامه تحصيلات عالي، به همراه ۹ دانش آموز ديگر راهي اروپا شد. او براي تحصيل در رشته مهندسي معماري و راه‌سازي به گنت بلژيک رفت و هشت ماه در آنجا ماند و بعد به گاريس رفت. در همان روزها بود که مقاله «مرگ» را نوشت.  او در طول اقامت چهار ساله خود در فرانسه کارهاي ارزنده‌اي نوشت و چاپ کرد؛ مقاله «فوايد گياهخواري» را در همين زمان نوشت. او در اين سال‌ها با فراز و نشي روحي زيادي روبرو شد. يک بار در ۲۷ سالگي خودش را در رودخانه مارون انداخت و توسط يک قايقران نجات پيدا کرد.

صادق هدايت در سال ۱۳۰۹ از تحصيل انصراف داد و به ايران برگشت و مجموعه داستان «زنده به گور» و نمايشنامه «پرويز دختر ساسان» را نوشت. در سال ۱۳۱۵ به هند رفت و در آنجا با زبان فارسي ميانه آشنا شد. آشنايي با اين زبان باعث شد مقالات زيادي را به فارسي ترجمه کرد و تحت تاثير اسطوره‌هايي قرار گرفت که در اين ادبيات جاري بود. در همان سالها بود که کتاب بوف کور را که در فرانسه نوشته بود، بازبيني کرد و با دست‌خط خود چند نمونه براي دوستان خود در ايران فرستاد.

صادق هدايت از زندگي کارمندي متنفر بود و اين موضوع را در نوشته‌ها و نامه‌هاي زيادي که به دوستان خود مي‌نوشت به وضوح اعلام مي‌کرد؛ با اين‌حال چند سالي در ايران کارمند بانک و اداره فرهنگ بود.
اين نويسنده در ماجراهاي سياسي فعال بود و هميشه نظر خود را به صراحت اعلام مي کرد و از نخستين روشنفکران ايراني بود که از عمل و راهکار دموکرات‌هاي آذربايجان انتقاد مي‌کرد.
سرانجام اين نويسنده در ۱۳۲۹ به پاريس برگشت.صادق هدايت در آپارتماني اجاره‌اي در خيابان شامپيونه شير گاز را باز مي‌کند، تمام نوشته‌هاي خود را آتش مي‌زند و در ۱۹ فروردين ۱۳۳۰ به زندگي خود پايان مي‌دهد. پيکر اين نويسنده نام‌آشناي ادبيات معاصر ايران، در آرمگاه پرلاشز در پاريس به خاک سپرده شد.

کتاب سه قطره خون 

صادق هدايت کتاب سه قطره خون رو با حال و هوايي شبيه به بوف کور در سال ۱۳۱۱ نوشت و چاپ کرد. اين کتاب شامل يازده داستان به عناوين «سه قطره خون»، «گرداب»، «داش آکل»، «آيينه‌ي شکسته»، «طلب آمرزش»، «لاله»، «صورتک‌ها»، «چنگال»، «مردي که صورتش را کشت»، «محلل» و «گجسته‌دژ» است. همانطور که مشخص است اسم کتاب از اولين داستان کتاب گرفته شده است. فضاي اين داستان هم مانند بوف کور حالتي سورئاليستي دارد و مرز بين واقعيت و خيال در هم تنيده است. در کتاب سه قطره خون هيچ اثري از اميد نيست و سايه تيره‌اي روي تمام داستان‌ها حاکم است، با اين حال حضور عشق همچنان در تار و پود داستان‌ها وجود دارد. در بين داست‌هاي نوشته شده، داستان «داش آکل» الهام بخش مسعود کيميايي بود و فيلمي با همين عنوان ساخت.

داستان سه قطره خون
داستان اين کتاب از زبان اول شخص بيان مي‌شود و راوي داستان ميرزا احمد خان است که در تيمارستان بستري است. در همان ابتداي داستان با شک و ترديد شروع به نوشتن مي‌کند و همين موضوع نشان مي‌دهد که با داستاني وهم‌انگيز سر و کار داريم. راوي در اين کتاب که مشخص نيست روند بهبودش تا چه حد پيش رفته است، از تمام افراد محيط اطلاعاتي مي دهد اما در مورد خودش حرفي به ميان نمي آورد. نمادهايي در اين داستان به طور مرتب تکرار مي‌شود و از اين نمادها مي‌توان به سه قطره خون و مرغ حق اشاره کرد. يکي از روايت‌هايي که در مورد مرغ حق وجود دارد اين است که يک دانه گندم از مال يتيم خورده و در گلويش گير کرده است. اين مرغ آن‌قدر حق‌حق مي‌گويد تا از گلويش سه قطره خون بچکد.

در اين داستان راوي با توصيف محيط اطراف خود و موشکافي داستان سه قطره خون زير درخت، ناگهان داستان را به زندگي خودش پيوند مي‌دهد. در ابتداي داستان ناظمي که نماد خشکي و خشونت در تيمارستان است عامل اصلي پيدا شدن اين سه قطره خون است اما در ادامه احمد اين سه قطره خون را به داستان سياوش مرتبط مي‌داند و تمام اين ماجراها در زمينه اي معلق اتفاق ميفتد. دنياي که صادق هدايت تبحر زيادي در توصيفش دارد.

در سطرهاي ابتدايي کتاب سه قطره خون مي‌خوانيم:
«ديروز بود که اطاقم را جدا کردند، آيا همانطوريکه ناظم وعده داد من حالا به کلي معالجه شده‌ام و هفته ديگر آزاد خواهم شد؟ آيا ناخوش بوده‌ام؟ يکسال است، در تمام اين مدت هر چه التماس مي‌کردم کاغذ و قلم مي‌خواستم به من نمي‌دادند.

هميشه پيش خودم گمان مي‌کردم هرساعتي که قلم و کاغذ به دستم بيفتد چقدر چيزها که خواهم نوشت…ولي ديروز بدون اينکه خواسته باشم کاغذ و قلم را برايم آوردند. چيزي که آنقدر آرزو مي‌کردم، چيزي که آنقدر انتظارش را داشتم! اما چه فايده. از ديروز تا حالا هر چه فکر مي‌کنم چيزي ندارم که بنويسم. مثل اينست که کسي دست مرا مي‌گيرد يا بازويم بي‌حس مي‌شود. حالا که دقت مي‌کنم مابين خطهاي درهم و برهمي که روي کاغذ کشيده‌ام تنها چيزي که خوانده مي‌شود اينست: سه قطره خون.»

داستان‌هاي ديگر کتاب سه قطره خون
در داستان لاله ماجراي مردي را مي‌خوانيم که دور از مردمان عادي زندگي مي‌کند و به طرز غريبي کودکي خردسال دم در او ظاهر مي‌شود. اين پيرمرد سرپرستي اين دختر کوچک را به عهده مي‌گيرد. هر چقدر از دختر مي‌خواهد صحبت کند، زبان باز نمي‌کند و به همين دليل او را لال، لالو و در ادامه لاله مي‌خواند. ماجرا به سمتي پيش مي‌رود که پيرمرد به لاله علاقه‌اي نه از جنس پدرانه پيدا مي‌کند و در کشمکش اين احساس ماجراهايي اتفاق مي‌افتد که باز هم زمينه‌اي براي نمادگرايي و خيال پيش مي‌آورد.

داستان گجسته‌دژ سرتاسر نماد است و تمام نمادها در هم تنيده است. در ميانه اين کتاب هم به سه قطره خون اشاره شده است. شخصيت خشتون در اين داستان با حالتي عصيان‌گر مي گويد:‌

«فردا شب سه قطره خون به اکسير من، به نطفه طلا روح مي دهد. سه قطره خون دختر باکره، فردا شب…! استادانم همه خون جگر خوردند و به مقصد نرسيدند. آخري آن‌ها به دست خودم کشته شد و همه اسرار جادوگران مصر و کلده و آشور براي من ماند… من نتيجه دسترنج آن‌ها را خواهم برد…»

به پيج اينستاگرامي «آخرين خبر» بپيونديد
instagram.com/akharinkhabar

اخبار بیشتر درباره

اخبار بیشتر درباره