نماد آخرین خبر
  1. جذاب ترین ها
  2. برگزیده
کتاب

داستان"پای بی قرارم" از شرمین نادری (قسمت شانزدهم)

منبع
آخرين خبر
بروزرسانی
داستان"پای بی قرارم" از شرمین نادری (قسمت شانزدهم)

آخرين خبر/ پارسال همين وقت‌ها به جاي تهران در بندرعباس قشنگ قدم مي‌زدم ،کنار ساحل بلند و درياي  بي‌پايانش ،بعد از رسيدن به تهران اما سرماي سختي خوردم ،تب تندي داشتم که يک ماه تمام مثل جانوري وحشي گريبانم را گرفته بود و رهايم نمي‌کرد.
بارها خودم را مجبور کردم که توي همان تب و تن‌لرزه ،توي کوچه پس‌کوچه‌هاي ونک چند قدمي راه بروم و درخت‌هاي لخت و آسمان بي‌رنگ خودمان را نگاه کنم تا پاي بي‌قرارم کمي توان نشستن پيدا کند .
بعد اما در کتابخانه دوستي کتاب اهل هواي جناب ساعدي را پيدا کردم و در بين زارها و بادهاي عجيب‌وغريبي که مردم جنوب بهشان معتقدند ،مطمئن شدم که با خودم ام گاره را آورده‌ام .
اين جور که از اين کتاب  و ازنوشته هايي که بعدها خواندم فهميدم ،ام گاره زاري است عجيب که اتفاقاً موذي نيست ،فقط گاهي دلواپس بي‌خودي نشستن است و دوست دارد راه برود و دنيا را ببيند ،پس اين زار بي‌قراري مي‌آورد براي مرکبش و بعد هم ميل به رفتن بي‌وقفه و گاهي گم و گورشدن هاي طولاني .
لابد همين هم هست که من از خيابان هفت‌تير راه مي‌افتم و سراز قائم‌مقام درمي‌آورم و يادم نيست که چرا راه افتادم و مي‌خواستم به کجا بروم .
ام گاره دارد مي‌بردم ،آسمان تهران صافِ صاف است و آفتاب خوشخوشک گرمي که شبيه آفتاب زمستاني نيست تابيده روي شانه آدم‌ها و سايه‌هاي قشنگي انداخته روي ديوارها و نقاشي‌هاي ديواري‌شان .
بعد از کوچه پس‌کوچه‌هاي خيابان قائم‌مقام مي‌روم به سمت شرق و در سر خيابان ميرزاي شيرازي چشمم مي‌خورد به زني که با لباس جنوبي و خنده صاف مردم آن سرزمين ايستاده و دارد بلندبلند توي گوشي‌اش حرف مي‌زند .
نمي‌توانم از رنگ‌هاي شاد و نخ‌هاي طلايي جومه اش چشم بردارم ،همه خاطرات جنوب جلوي چشمم رژه مي‌روند و دلم مي‌خواهد با زن از نخل‌ها و بادها حرف بزنم که مي‌شنوم زن با گويش بندري قشنگش مي‌گويد بيمارستان فيروزگر .
همان مي‌شود که ديگر حرفي از گلوي من درنمي‌آيد ، مي‌چرخم و مي‌روم به سمت خيابان ولي‌عصر که خودم را برسانم به آن خيابان بلند و پردرخت و همراه جوب هاي پرشده از آب باران به سمت فيروزگر پير و قديمي بروم ،کنار کتاب‌فروشي هاشمي ، کمي بايستم و به خاطره‌هايي که از فيروزگر و مريضي‌ها و غصه‌هاي عزيزانم  دارم فکر کنم و بعد بگذارم خاطرات جنوب همه آن سياهي‌ها و خاکستري‌ها را بشورد و ببرد .
ام گاره مي‌بردم ،جلوتر از زن که با دمپايي‌هاي سياهش روي آسفالت خيابان قدم مي‌زند هلم مي‌دهد ومي بردم به سمت بيمارستان فيروزگر وبعد هم نمي‌دانم از کجا سردربياورم ،امروزهواي تهران براي قدم زدن عالي است .

قسمت قبل:

به پيج اينستاگرامي «آخرين خبر» بپيونديد
instagram.com/akharinkhabar

اخبار بیشتر درباره

اخبار بیشتر درباره