نماد آخرین خبر
  1. جذاب ترین ها
  2. برگزیده
کتاب

داستان شب/ شازده کوچولو (قسمت نهم)

منبع
آخرين خبر
بروزرسانی
داستان شب/ شازده کوچولو (قسمت نهم)

آخرين خبر/شازده کوچولو يا شاهزاده کوچولو (به فرانسوي: Le Petit Prince) داستاني اثر آنتوان دو سنت اگزوپري است که نخستين بار در سپتامبر سال ۱۹۴۳ در نيويورک منتشر شد.

اين کتاب به بيش از ۳۰۰ زبان و گويش ترجمه شده و با فروش بيش از ۲۰۰ ميليون نسخه، يکي از پرفروش‌ترين کتاب‌هاي تاريخ محسوب مي‌شود. کتاب شازده کوچولو «خوانده شده‌ترين» و «ترجمه شده‌ترين» کتاب فرانسوي‌زبان جهان است و به عنوان بهترين کتاب قرن ۲۰ در فرانسه انتخاب شده‌است. از اين کتاب به‌طور متوسط سالي ۱ ميليون نسخه در جهان به فروش مي‌رسد. اين کتاب در سال ۲۰۰۷ نيز به عنوان کتاب سال فرانسه برگزيده شد.

در اين داستان سنت اگزوپري به شيوه‌اي سوررئاليستي به بيان فلسفه خود از دوست داشتن و عشق و هستي مي‌پردازد. طي اين داستان سنت اگزوپري از ديدگاه يک کودک، که از سيارکي به نام ب۶۱۲ آمده، پرسشگر سؤالات بسياري از آدم‌ها و کارهايشان است.

ترجمه: احمد شاملو

فصل نهم:

گمان کنم شهريار کوچولو براي فرارش از مهاجرت پرنده‌هاي وحشي استفاده کرد.
صبح روز حرکت، اخترکش را آن جور که بايد مرتب کرد، آتش‌فشان‌هاي فعالش را با دقت پاک و دوده‌گيري کرد:
دو تا آتش‌فشان فعال داشت که براي گرم کردن ناشتايي خيلي خوب بود. يک آتش‌فشان خاموش هم داشت. منتها به قول خودش «آدم کف دستش را که بو نکرده!» اين بود که آتش‌فشان خاموش را هم پاک کرد. آتش‌فشان که پاک باشد مرتب و يک هوا مي‌سوزد و يک‌هو گُر نمي‌زند. آتش‌فشان هم عين‌هو بخاري يک‌هو اَلُو مي‌زند. البته ما رو سياره‌مان زمين کوچک‌تر از آن هستيم که آتش‌فشان‌هامان را پاک و دوده‌گيري کنيم و براي همين است که گاهي آن جور اسباب زحمت‌مان مي‌شوند.
شهريار کوچولو با دل‌ِگرفته آخرين نهال‌هاي بائوباب را هم ريشه‌کن کرد. فکر مي‌کرد ديگر هيچ وقت نبايد برگردد. اما آن روز صبح گرچه از اين کارهاي معموليِ هر روزه کُلّي لذت برد موقعي که آخرين آب را پاي گل داد و خواست بگذاردش زيرِ سرپوش چيزي نمانده‌بود که اشکش سرازير شود.
به گل گفت: -خدا نگهدار!
اما او جوابش را نداد.
دوباره گفت: -خدا نگهدار!
گل سرفه‌کرد، گيرم اين سرفه اثر چائيدن نبود. بالاخره به زبان آمد و گفت:
-من سبک مغز بودم. ازت عذر مي‌خواهم. سعي کن خوشبخت باشي.
از اين که به سرکوفت و سرزنش‌هاي هميشگي برنخورد حيرت کرد و سرپوش به دست هاج‌وواج ماند. از اين محبتِ آرام سر در نمي‌آورد.
گل به‌اش گفت: -خب ديگر، دوستت دارم. اگر تو روحت هم از اين موضوع خبردار نشد تقصير من است. باشد، زياد مهم نيست. اما تو هم مثل من بي‌عقل بودي... سعي کن خوشبخت بشوي... اين سرپوش را هم بگذار کنار، ديگر به دردم نمي‌خورد.
-آخر، باد...
-آن قدرهاهم سَرمائو نيستم... هواي خنک شب براي سلامتيم خوب است. خدانکرده گُلم آخر.
-آخر حيوانات...
-اگر خواسته‌باشم با شب‌پره‌ها آشنا بشوم جز اين که دو سه تا کرمِ حشره را تحمل کنم چاره‌اي ندارم. شب‌پره بايد خيلي قشنگ باشد. جز آن کي به ديدنم مي‌آيد؟ تو که مي‌روي به آن دور دورها. از بابتِ درنده‌ها هم هيچ کَکَم نمي‌گزد: «من هم براي خودم چنگ و پنجه‌اي دارم».
و با سادگي تمام چهارتا خارش را نشان داد. بعد گفت:
-دست‌دست نکن ديگر! اين کارت خلق آدم را تنگ مي‌کند. حالا که تصميم گرفته‌اي بروي برو!
و اين را گفت، چون که نمي‌خواست شهريار کوچولو گريه‌اش را ببيند. گلي بود تا اين حد خودپسند...

قسمت قبل:



به پيج اينستاگرامي «آخرين خبر» بپيونديد
instagram.com/akharinkhabar

اخبار بیشتر درباره

اخبار بیشتر درباره