
داستان شب/ شازده کوچولو (قسمت دوازده)

آخرين خبر/شازده کوچولو يا شاهزاده کوچولو (به فرانسوي: Le Petit Prince) داستاني اثر آنتوان دو سنت اگزوپري است که نخستين بار در سپتامبر سال ۱۹۴۳ در نيويورک منتشر شد.
اين کتاب به بيش از ۳۰۰ زبان و گويش ترجمه شده و با فروش بيش از ۲۰۰ ميليون نسخه، يکي از پرفروشترين کتابهاي تاريخ محسوب ميشود. کتاب شازده کوچولو «خوانده شدهترين» و «ترجمه شدهترين» کتاب فرانسويزبان جهان است و به عنوان بهترين کتاب قرن ۲۰ در فرانسه انتخاب شدهاست. از اين کتاب بهطور متوسط سالي ۱ ميليون نسخه در جهان به فروش ميرسد. اين کتاب در سال ۲۰۰۷ نيز به عنوان کتاب سال فرانسه برگزيده شد.
در اين داستان سنت اگزوپري به شيوهاي سوررئاليستي به بيان فلسفه خود از دوست داشتن و عشق و هستي ميپردازد. طي اين داستان سنت اگزوپري از ديدگاه يک کودک، که از سيارکي به نام ب۶۱۲ آمده، پرسشگر سؤالات بسياري از آدمها و کارهايشان است.
ترجمه: احمد شاملو
فصل دوازدهم:
تو اخترک بعدي ميخوارهاي مينشست. ديدار کوتاه بود اما شهريار کوچولو را به غم بزرگي فرو برد.به ميخواره که صُمبُکم پشت يک مشت بطري خالي و يک مشت بطري پر نشسته بود گفت: -چه کار داري ميکني؟
ميخواره با لحن غمزدهاي جواب داد: -مِي ميزنم.
شهريار کوچولو پرسيد: -مِي ميزني که چي؟
ميخواره جواب داد: -که فراموش کنم.
شهريار کوچولو که حالا ديگر دلش براي او ميسوخت پرسيد: -چي را فراموش کني؟
ميخواره همان طور که سرش را ميانداخت پايين گفت: -سر شکستگيم را.
شهريار کوچولو که دلش ميخواست دردي از او دوا کند پرسيد: -سرشکستگي از چي؟
ميخواره جواب داد: -سرشکستگيِ ميخواره بودنم را.
اين را گفت و قال را کند و به کلي خاموش شد. و شهريار کوچولو مات و مبهوت راهش را گرفت و رفت و همان جور که ميرفت تو دلش ميگفت: -اين آدم بزرگها راستيراستي چهقدر عجيبند!
قسمت قبل: