شاعرانه/ آسوده خاطرم که تو در خاطر منی
آخرين خبر
بروزرسانی
آخرين خبر/آسوده خاطرم که تو در خاطر مني
گر تاج ميفرستي و گر تيغ ميزني
اي چشم عقل خيره در اوصاف روي تو
چون مرغ شب که هيچ نبيند به روشني
شهري به تيغ غمزه خونخوار و لعل لب
مجروح ميکني و نمک ميپراکني
ما خوشه چين خرمن اصحاب دولتيم
باري نگه کن اي که خداوند خرمني
گيرم که برکني دل سنگين ز مهر من
مهر از دلم چگونه تواني که برکني
حکم آن توست اگر بکشي بيگنه وليک
عهد وفاي دوست نشايد که بشکني
اين عشق را زوال نباشد به حکم آنک
ما پاک ديدهايم و تو پاکيزه دامني
از من گمان مبر که بيايد خلاف دوست
ور متفق شوند جهاني به دشمني
خواهي که دل به کس ندهي ديدهها بدوز
پيکان چرخ را سپري باشد آهني
با مدعي بگوي که ما خود شکستهايم
محتاج نيست پنجه که با ما درافکني
سعدي چو سروري نتوان کرد لازم است
با سخت بازوان به ضرورت فروتني
سعدي