خودت باش و چندتایی دروغ بگو/ نقد کتاب "خودت باش دختر"
ترجمان/ريچل هاليس از زنان ميخواهد تا دروغهايي که دربارهٔ خود باور کردهاند را دور بريزند. اما دروغهايي که خودش ميگويد چه؟
بايد دروغهايي که دربارهٔ خودت باور کردهاي را دور بريزي. اين اصليترين چيزي است که خودت باش دختر، کتاب محبوب اين روزها، از خوانندگانش ميخواهد. براي اينکه بتواني در اين کار موفق شوي ، بايد خودت را باور کني، بايد هر طوري هست به چيزهايي که ميخواهي برسي و اگر چنين نکني، بياراده و ترسو و قابلترحم هستي. اين توصيهها قرار است ما را از شر «دروغ» آزاد کنند، اما با نگاهي دقيقتر، شايد خودشان هم چيزي بيش از دروغي فريبکارانه نباشند.
لارا ترنر،بازفيد— ممکن است اين حرف به گوشتان خورده باشد که ۱۰درصد زندگي، اتفاقاتي است که برايتان ميافتد و ۹۰درصد آن، واکنش شما به آن اتفاقات. اگر قرار بود اين حرف را فقط يک نفر بزند، آن شخص کسي نبود جز ريچل هاليس. اجازه بدهيد او را به شما معرفي کنم. هاليس که اکنون وبلاگنويس، سخنران و نويسندهٔ موفق کتاب خودت باش دختر با فروشي ميليوني است، براي رسيدن به جايگاه فعلي راه درازي را طي کرده است: او از شهر کوچک ويدپَچ در ايالت کاليفرنيا آمده، اجتماع جداافتادهاي در جنوب شرقي بيکرزفيلد که يکي از فقيرترين مناطق کِرن کانتي با ۲۳۹۴ نفر جمعيت و ميانگين درآمد خانوار ۲۸۴۵۱ دلار است.
شايد نام اين شهر را از يکي از صحنههاي رمان خوشههاي خشم۱ به ياد بياوريد که در آن يکي از نگهبانهاي اردوگاه کار مهاجران در ويدپَچ، براي خانوادهٔ جود ماجراي «مذهبيان پرسروصدا»۲-کشيشهاي پنطکاستي- را تعريف ميکند که به شهر ميآمدند. آنها مرتباً تقاضاي پول ميکردند، بنابراين کميتهٔ مرکزي تصميم گرفت که «’همهٔ کشيشها ميتوانند در اين اردوگاه موعظه کنند، اما هيچکس نميتواند در اين اردوگاه پولي جمع کند‘. و اين تصميم براي مردم بهنوعي غمانگيز بود، ’چون از آن به بعد ديگر هيچ کشيشي به آنجا نرفته بود‘».
هاليس دختر و نوهٔ آن مذهبيان پرسروصداست؛ خانوادهٔ او از ايالتهاي اُکلاهما، آرکانزاس و کانزاس مهاجرت کردند تا درنهايت در ويدپَچ ساکن شوند. او در اين کتاب دربارهٔ ترکگفتن خانه پس از دبيرستان و عزيمت به لس آنجلس مينويسد، جاييکه شيفتگياش به مت ديمون باعث شد تا براي شغلي در [شرکت فيلمسازي] ميراماکس (که «گود ويل هانتينگ»۳ را توليد کرده بود) درخواست بدهد (و آن را بگيرد). آن شغل منجر به ملاقات ريچل با همسرش، و درنهايت راهاندازي يک شرکت برگزاري رويداد بسيار موفق به نام «شيک ايونتس» شد، که بهتدريج به يک وبلاگِ سبکِ زندگي به نام شيک سايت استحاله يافت، که آن نيز بهنوبۀخود منجر به شکلگيري يک امپراتوري تجاري سحابيشکلِ در حال تکامل شد؛ نخست شرکت برندسازي و ارتباطاتي به نام «شيک مديا»، و اکنون شرکت هاليس، که ازطريق آن هاليس و همسرش ديو (که اينک مديرعامل شرکت است) بر دورههاي سخنرانيهاي انگيزشي و پادکست هاليس، در کنار همايشهاي «رايز» براي زنان و زوجها نظارت ميکنند. آيا به کتابها اشاره کردم؟ هاليس که در ۳۵ سالگي در نزديکي آستين زندگي ميکند، تاکنون سه رمان، دو کتاب آشپزي و امسال، کتاب خودت باش دختر را نوشته است که در صدر فهرست پرفروشترين کتابهاي نيويورک تايمز قرار گرفته است.
خودت باش دختر که در ماه فوريهٔ سال ۲۰۱۸ توسط توماس نلسون، يکي از نشانهاي تجاري انتشارات هارپر کالينز که مختص «محتواي مسيحي» است منتشر شد، ملغمهاي است از داستان، نصيحتهايي در مايههاي «به خودت بيا» از جانب زني که خودش هم اين چيزها را از سر گذرانده و تشويقهايي که بهنحو مبهمي کتاب مقدس را به ياد ميآورند. ساختار اين کتاب براساس پرداختن به «دروغ»هاي گوناني است که هاليس معتقد است او را -و شايد شما را هم؟- عقب نگه داشتند؛ او فصل به فصل اين دروغها را واسازي۴ ميکند: «من در رابطهٔ جنسي بدم»، «تا حالا بايد موفقتر از اين ميبودم»، «وزن من معرف من است»، و ازاينقبيل. هاليس مينويسد «تشخيص دروغهايي که بهمرور آنها را دربارهٔ خودمان پذيرفتهايم، اصل کليدي رشد و تبديلشدن به نمونهٔ بهتري از خودمان است».
آگهي تبليغاتي موجود روي وبسايت ناشر در وصف کتاب ميگويد: «خودت باش دختر به شما نشان ميدهد که چگونه، با ايماني راسخ، شورمندانه و پرکار زندگي کنيد، و چگونه، همچون کوه سرسخت، بدون تسليمشدن باوقار باشيد». اين کار بهزعم هاليس آسان است: از زدن زير قولهايي که به خودتان ميدهيد دست برداريد. شما، عليرغم همهچيز، تنها کسي هستيد که کنترل جريان زندگيتان را در دست داريد.
اغراق در محبوبيت اين کتاب سخت است. بنا به گزارش پابليشرز ويکلي، خودت باش دختر، از زمان انتشارش در ماه فوريه، هفتماه در ميان ۱۰ کتاب پرفروش کشور جايگاهش را حفظ کرده است و از اين هفت ماه، ۱۲ هفته رتبهٔ اول را به خود اختصاص داده است (اکنون در ردهٔ هشتم است)، همچنين مجموعاً بيش از ۸۸۰ هزار جلد در آمريکا به فروش رسيده است. اين کتاب تقريباً ۷ هزار مرور در سايت آمازون دارد که اکثر آنها پنج ستارهاند؛ تا چهارم نوامبر، اين کتاب هنوز پرفروشترين کتاب غيرداستاني در آمازون و هماينک دومين کتاب محبوب سال آمازون (تنها آتش و خشم نوشتهٔ مايکل وُلف بيشتر از آن به فروش رسيده) است. اما اگر شما آشنايي قبلي با اين کتاب يا هاليس نداشته باشيد، ميتوان کنجکاويتان را دربارهٔ اين که او دقيقاً چه ميگويد که مردم چنين مشتاق شنيدن آن هستند، بخشيد.
طي چند سال گذشته اينترنت باعث ظهور پديدهاي شده است که من نام آن را «نقص نمايشيشده»۵ ميگذارم، و هاليس يکي از استادان پيشکسوت آن است. هاليس براي بيش از ۸۲۵ هزار دنبالکنندهٔ اينستاگرامياش مرتباً گزينگويههاي انگيزشي از نوشتههاي خود («شما براي کوچکبودن آفريده نشدهايد») منتشر ميکند، سلفيهايي که در آنها به دوربين نگاه نميکند اما کتابش را رو به دوربين بالا گرفته است، و عکسهايي با همسرش که به شما يادآوري ميکند تا مشترک پادکست او شويد يا همايش ازدواج او را بررسي کنيد (که هاليس به آن «تعطيلات آخر هفتهاي» ميگويد و براي هر زوج، بدون احتساب هزينهٔ هتل و بدون امکان بازگشت پول، ۱۷۹۵ دلار آب ميخورد).
هاليس همچنين جريان ثابتي از ويدئوهايي دارد که آنها را براي بيش از ۷۱ هزار مشترک يوتيوبياش بارگزاري ميکند، با موضوعاتي از خبرهاي تازهٔ زندگي شلوغ خانوادگياش («با ماشين برونکوي جديد ديو آشنا شويد») گرفته تا، بهتازگي، مونتاژهاي انگيزشي که از سخنرانيهاي او بههم دوخته شدهاند («آيا ميخواهيد تسليم شويد؟»). در صفحهٔ اول شيک سايت از اواسط اکتبر، دستور تهيهٔ لاتهٔ کدويي با ادويه بهوسيلهٔ آرامپز، متني دربارهٔ اينکه چطور ساپورتهاي برند اسپنکس را در ظاهرِ پاييزي خود بگنجانيد، و ويدئويي دربارهٔ اين که چگونه ميزبان يک «ميهماني شبانهٔ زنانه» باشيد (با حمايت مالي رابرمِيد) جلوهگري ميکنند.
حتي وقتيکه هستهٔ تجارت هاليس از آنچه بهزعم خودش «اينفلوئنسري سبک زندگي» است تغيير ميکند، کماکان چيزي که عمدتاً ميفروشد همين سبک زندگي است. او ميخواهد قابلمقايسه باشد، و براي هزاران زن، در نوشتههاي وبلاگي و سخنرانيها و کتاب پرفروشش، همينطور هم هست. هاليس در ماه سپتامبر به آسوشيتد پرس گفت «من متخصص نيستم. مرشد نيستم. همهٔ کاري که تا حالا کردهام، کاري که انجام دادهام، هميشه مثل اين بوده که دوستدختر شما به شما بگويد که از چه چيزهايي خوشش ميآيد تا انجام دهيد». هاليس همهٔ ماست؛ پرمشغله، خسته، با لبي خندان در روزهاي طولاني کار، مراقبت از کودک، آمادهکردن غذا و فرازونشيبهاي رابطهٔ عاطفي. تنها تفاوت اين است که او اصلاً مجبور نيست تلاش کند. يا اينکه دارد بيشازهمه تلاش ميکند؟
هاليس «سوگند خورده تا در زندگي آنلاينش واقعي و صادق» باشد، و بههميندليل است که مينويسد «بهازاي هر تصويري که از کاپکيکي گذاشتهام که بهزيبايي تزئين شده، عکسي هم از خودم به اشتراک گذاشتهام که در آن دچار فلج عصبي صورت هستم». (او طي دورهاي به فلج بل۶ مبتلا شد که ناشي از استرس است). هاليس در اولين فصل کتاب، لباسپوشيدن و شرکت در مراسم اسکار همراه با همسر وقتش که مدير اجرايي ديزني بود را توصيف ميکند. «در چنين موقعيتهايي، عکسهايي از ما روي اينستاگرام و فيسبوک ظاهر ميشوند که در آنها بهخوبي آراستهايم و بسيار مجلل بهنظر ميرسيم، و همه در اينترنت هيجانزده ميشوند».
به استفاده از فعل مجهول در اينجا دقت کنيد: «عکسها ظاهر ميشوند»، نه اينکه «عکسها براساس راهبردهاي مشخصي در زمان درستِ هر روز توسط تيم شبکههاي اجتماعي من بهاينقصد منتشر ميشوند تا کاربران را به بيشترين ميزان ممکن درگير کنند». اما حتي عکسهاي «شلختهٔ» هاليس نيز دوستداشتنياند، پس شايد اهميت اينکه او شلوار راحتي پوشيده يا لباس يکي از برندهاي معروف را، به اندازهٔ باور مخاطبانش به واقعيبودن آن، نباشد. واقعي. صادقانه. آيا اين فريبکارانه است؟ معناي صداقت چيست وقتي زندگي شما برندتان است؟
اما گويي سوگند هاليس براي واقعيبودن، بيش از حد مشخصي در گفتوگوهاي دشوار سياسي ادامه پيدا نميکند؛ البته اين امر براي شخصي که برندِ سبکِ زندگيِ محبوبي دارد و بايد آن را حفظ کند، جاي تعجب ندارد. در ويدئوي يوتيوبي متعلق به آگوست سال ۲۰۱۶، او به وضعيت «وحشتناک» سياست در ايالات متحده اشاره کرد - درست پيش از گفتن اين که «قرار نيست من دربارهٔ عقايد يا وابستگيهاي سياسيام حرف بزنم، چون ميدانم که بعضي از ما بناي مخالفت دارند و ترجيح من اين است که مخالفت شما را نشنوم».
اما بهنظر من، هستهٔ اصلي فلسفهٔ او نمادي است از انشقاق بزرگي در تفکر آمريکايي که بر گفتمان ملي ما سيطره دارد: آيا مردمي که مشکل دارند خودشان مسئول برطرفکردن اين مشکلاتاند؟ يا اين که مسئوليتي جمعي وجود دارد که داريم از زير آن شانه خالي ميکنيم؟ آيا جامعه چيزي به تمام اعضايش بدهکار است؟ در تبديل هر چيز به مسئلهٔ مسئوليت شخصي، که هاليس روي آن تعصب دارد، دلالتهاي غمافزايي وجود دارد. او از ما ميخواهد دروغهايي که دربارهٔ خودمان باور کردهايم را بررسي و واسازي کنيم، و من ميخواهم بدانم اگر اين ذرهبين را روي دروغهايي که خود او در خودت باش دختر ترويج ميکند برگردانيم، چه ميشود.
دروغ اين است: «تو، و تنها تو، درنهايت مسئول اين هستي که چه کسي ميشوي و چقدر شاد هستي».
من با حسن نيت معتقدم که منظور هاليس (که قبول نکرد براي اين گزارش با من مصاحبه کند) اينجا چيزي شبيه به «من ناخداي روح خويشام»، در شعر «اينويکتوس»۷است: بايد تصميم بگيرم که شاد باشم؛ هيچکس ديگري اين کار را برايم نميکند. و اين تا حدودي منطقي است. سلامت رواني، جسماني و عاطفي شما متأثر از ذهنيت شماست. اما ذهنيت تنها چيزي نيست که بر سلامتتان اثرگذار است.
مثلاً همهٔ افراد بهاندازۀکافي پول ندارند تا توانايي اين را داشته باشند که آننوع ريسکهاي حرفهاي و مالياي را بکنند که ممکن است به شادي بيشتر بيانجامد. چيزهايي مثل نژادپرستي نهادينهشده ميتواند بعضي از انسانها را بهحدي خسته و درمانده کند که باعث بيماريشان شود، درحاليکه همزمان دسترسي آنها را به نظام درماني خوب محدود ميکند، و نتيجهٔ اين فرايند نرخ بالاتر بيماريهاي مزمن و اميد به زندگي پايينتر در زنان سياهپوست نسبت به زنان سفيدپوست است.
آيا ميتوانيد به زني که بچهٔ توي شکمش را از دست داده، بهايندليل که مقامات ايالتي بحران مسموميت آب در منطقهاي که اغلب ساکنان آن سياهپوست بودند را ناديده گرفتند، يا مادري پناهجو که کودکش را در مرز از او جدا کردهاند، بگوييد که «درنهايت اين تويي که مسئول اين هستي که چه کسي باشي و چقدر شاد باشي»؟ بله ميتوانيد، اما اشتباه ميکنيد. و بيرحمايد. هاليس به اين احتمال توجهي نميکند که براي برخي از انسانها، موانعي که بر سر راه شاديشان وجو دارد، واقعاً خارج از کنترل آنهاست. و همين که مجبور نيست به اين توجه کند، اثباتي است بر امتيازي که دارد و با مشقت به دست آورده است.
هاليس در يکي از پستهاي اينستاگرامي اخيرش از دنبالکنندههايش بهخاطر اينکه کمک کردند تا مجموع فروش کتاب خودت باش دختر از يک ميليون نسخه فراتر رود تشکر ميکند. او در اين پست به ما بينشي ميدهد دربارهٔ اينکه مخاطب هدف خود را چه کساني ميداند و ارتش کوچک خوانندههايي که کمک کردند تا کتاب او دهانبهدهان معرفي شود را چه کساني ميسازند: «متشکرم از شما که براي کتاب مرور نوشتيد! متشکرم که به ساير دختران تيم بازاريابيتان نهيب زديد تا اين کتاب را بخوانند! متشکرم از شمايي که به ساير همسران شاغل در شرکتتان گفتيد که ارزش وقتشان را دارد!»
من براي اين گزارش با حدود بيست زن صحبت کردم -دوستان دوستانم، کساني که در شبکههاي اجتماعي به من پاسخ دادند و دستکم دو زن که در فضاي عمومي آنها را مشغول مطالعهٔ اين کتاب شناسايي کردم- تا سعي کنم بفهمم که دقيقاً چه چيز در بشارت هاليس نهفته است که برايشان جذابيت دارد.
الکس اِتريج، متخصص بازاريابي ۲۷ سالهٔ ساکن ميسوري گفت «فکر ميکنم فلاکتي که خودش از سر گذرانده به او اعتبار زيادي ميدهد». (هاليس تربيت خانوادگي سختي داشته است -خودش به آن «آسيبزا» ميگويد- و زمانيکه برادر بزرگترش، رايان را پس از خودکشي پيدا ميکند، فقط ۱۴ سالش بوده است. اليسا جانسون، مادر ۳۵ سالهاي از سنت لوييس که همراه با همسرش صاحب کسبوکاري کوچک است، به من گفت که قدردان نگرشِ به خودت بياي هاليس است: «در جهان پساحقيقت، در ازريشهکندن دروغهايي که ممکن است به خودت بگويي چيز روحبخشي وجود دارد... اينطور بهنظر ميرسد که امروز در جهان چيزهاي زيادي خارج از کنترل ما هستند، اما چيزهاي زيادي هم در دسترسمان هستند».
براي کريسي مالسون، يکي از ويدئوهاي هاليس بهطور خاصي مفيد بود. مالسون که دانشجو و دستيار معلم در نزديکي پئوريا در ايالت ايلينوي است، به من گفت که هميشه خودش را «آخر فهرست» ميگذاشته و موقعيت شغلياش را به خاطر شغل همسرش کنار گذاشته بود. او سال گذشته تصميم گرفت به دانشگاه برگردد و مدرک کاردرماني بگيرد. گفت «اين براي من وحشتناک بود. برگشتن به دانشگاه ترسناک است». اما تماشاي ويدئوي هاليس که در آن دربارهٔ بهدستگرفتن کنترل زندگياش حرف ميزند، الهامبخش مالسون بوده است. «اين يک يادآوري است که... ميتوانم از پس کارهاي سخت برآيم. ميتوانم کارهايي را بکنم که مرا ميترسانند. بله، من خانوادهاي دارم، کودکي دارم که به مراقبتهاي ويژه نياز دارد، همسري که به سفرهاي بينالمللي ميرود، اما ميتوانم اين کار را بکنم. من هستم که واقعيتم را تعريف ميکنم».
اين ويدئو تصويري از هاليس را نشان ميدهد که در اتاقي شلوغ ميدود و با افرادي که جمع شدهاند تا سخنرانياش را بشنوند، خوشوبش ميکند. صداي روي تصوير ميگويد «شما انتخاب ميکنيد، همين الآن، که ميخواهيد چه کسي باشيد». در آن حقيقتي نهفته است، و شنيدن آن از جانب يک زن ارزشمند است، دستکم براي کسي که از نوعي امتياز ويژه بهره ميبرد. ميخواهم به خودم بگويم که واقعاً من هستم که تصميم ميگيرم. و من ميتوانم تصميم بگيرم. اين متن را در پاسيويي در هواي آزاد در فضاي کار اشتراکياي که عضو آن هستم و ماهي ۲۵۰ دلار خرج بر ميدارد مينويسم. در شهر سان فرانسيسکو، يکي از گرانترين شهرهاي جهان که بهخاطر حقوق همسرم که شغلي در بخش فناوري دارد، ميتوانم از پس مخارج زندگي در آن برآيم.
توانمندبودن براي رهاکردن اضطراب يا انتقاد از خودم بهعنوان يک زن سفيدپوست ثروتمند قطعاً برايم مفيد است و در سطحي مشخص قدردان اين پيام از جانب هاليس هستم. اما اضطراب من عمدتاً ريشه در هراسهاي غيرواقعي دارد، درحاليکه بسياري از زنان اين فرصت را ندارند تا به دانشگاه برگردند يا خانهاي ندارند تا از آن آزاد شوند. کتاب هاليس از جنبههاي بسيار بازگشتي است به موج دوم فمينيسم که به آزادسازي زنانِ سفيدپوستِ دگرجنسخواهِ طبقهٔ متوسط از سپهر خانگي اهميت ويژه ميداد و در همان حال حقوق و نيازهاي فقرا و دگرباشان و زنان غيرسفيدپوست را بهکلي ناديده ميگرفت (يا حتي با آن سر عناد داشت).
هاليس که چهار فرزند دارد در کتاب هيچ اشارهاي به مراقبت از آنها نميکند مگر در قسمت قدررانيها که از پرستار بچهها تشکر ميکند: او مينويسد «مردم از من ميپرسند چطور همهٔ اين کارها را انجام ميدهم، و حقيقت صادقانه اين است که من مطلقاً هيچکار نميکنم. در پشت صحنه يک دوست و خواهر دوستداشتني و فوقالعاده وجود دارد که زماني که کار يا سفر مرا از بچهها دور ميکند، از آنها مراقبت ميکند».
هاليس در يکي از حکايتهاي کتاب دربارهٔ هدفگذاري، دلمشغولياش را براي خريد يک کيف اسپيدي لويي ويتونِ هزار دلاري تعريف ميکند. نوشته «آن را ميخواستم چون بازنمودي از آن نوع زني بود که آرزو داشتم باشم». روزي که اولين چک ۱۰ هزار دلاري حق مشاورهاش را گرفت، به فروشگاه لويي ويتون در بورلي سنتر رفت و با کيف مورد نظرش از آنجا خارج شد.
هاليس در اينجا هيچ تلاشي نميکند تا اشتياقش براي داشتن کيف گرانبهاي مُدِ روز را واکاوي کند، درست همانطور که هيچ کوششي نيز براي بررسي اشتياقش به داشتن خانهاي تفريحي در هاوايي تا قبل از ۴۰ سالگي نميکند. اَمبر سِسَک، مادري ۳۲ ساله و ساکن آستين ميگويد «صادقانه بگويم بهنظرم اين بهنوعي شرمآور است و چيزي نيست که بشود به آن افتخار کرد». اين کتاب چشم سِسَک را در يکي از فروشگاههاي محلي تارگت گرفت و در آن چند تايي «گزينگويهٔ الهامبخش» پيدا کرد. اما آنچه بهنظر او تشويق دائمي هاليس براي داشتن چيزهاي بزرگتر و گرانتر بود، ذوقش را کور کرد. سِسَک گفت «انگار او بهنحو باورنکردنياي اصلاً توي باغ نيست».
هنگاميکه هاليس «موفقشدن» را با توانايي ريختوپاشِ پول بالاي کيفي که نماد موقعيت اجتماعي است مساوي ميگيرد و با اين کار از قدرت خريد بهعنوان راهي براي تحقق خويشتن استفاده ميکند، چيزي بيش از اشارهاي گذرا به فمينيسم شرکتي از نوع #گرلباس۸ آن در کار است. او اين نوع خاص از فمينيسم را با انداختن آن در آغوش مسيحيت قدمي جلوتر ميبرد، و کل اين قضيه ماهيتاً نسخهاي درخور پينتِرِست از انجيل کاميابي است.
اين نگرش زمينهاي تاريخي در سنت مذهبي پنطيکاستي دارد که هاليس در آن پرورش يافته است. پنطيکاستيسم همواره آن بُزِ گَرِ خجالتآور در ميهماني خانوادگي اوانجليکها بوده است؛ ابراز ايمانهاي احساساتي و فيلترنشدهٔ آن ممکن است بهنظر کساني که از بيرون مينگرند اندکي نامناسب بيايد. و پنطيکاستيها مدتهاست که موهبتهاي معنوي را با ثروت مادي مرتبط دانستهاند؛ اين امر ميتواند به توضيح اينکه چرا براي هاليس آن کيف لويي ويتون چيزي طلسمگون است کمک کند: نشان ميداد که کار سخت و هدفگذاري راهبردياش، آندست ايمان فروتنانه را بهطريقي هدايت کرد که خدا به آن پاداشي در هيئت چکهاي حق مشاورهٔ ۱۰ هزار دلاري داد.
يکي ديگر از نشانههاي پنطيکاستيسم، وجود تنوع نژادي در آن بوده است، هرچند طي دوران جنبش حقوق مدني، نژادستيزيِ رهبران سفيدپوست اين کليسا موجب انشقاقي شد که تا سالهاي ۱۹۶۰ ادامه يافت، و حتي امروزه نيز در بخشهايي از کشور ادامه دارد. اين جنبش در آغاز قرن بيستم در ايالات متحده بهخاطر چندين گردهمايي ديني مشهور، بهويژه گردهمايي ديني خيابان آزوسا در سال ۱۹۰۶، شتاب گرفت. رهبر اين گردهمايي کشيش سياهپوستي به نام ويليام سيمور بود. از همان زمان گردهمايي ديني خيابان آزوسا، پنطيکاستيهاي سفيدپوست نسخهاي مذهبي از اقتباس فرهنگ سياهپوستان را به نمايش گذاشتند. چارلز فاکس پرهم، کشيش و يکي از نخستين مبلغان پنطيکاستيسم، اخباري شنيد مبنيبراينکه «مردم سفيدپوست از گفتارهاي زمخت و نابخردانهٔ برابريخواهانهٔ سياهپوستان ساوثلند تقليد ميکنند و آن را به روحالقدس نسبت ميدهند».
جالب است که اين نوع اقتباس در سراسر خودت باش دختر پژواک مييابد. محال است خواندن اين کتاب و توجهنکردن به استفادهٔ مکرر هاليس از گويش مخصوص آمريکاييان آفريقاييتبار، که در عنوان آن نيز موجود است. عنوان مقدمهٔ کتاب «سلام دختر، سلام» است و هاليس از نسخهٔ تکهپارهشدهاي از نقلقولي از مايا آنجلو («بهتر که دانستي، بهتر عمل ميکني») استفاده ميکند تا توضيح بدهد که چرا ميخواهد رقص هيپهاپ را بهتر ياد بگيرد.
اُشتا مور زماني که در لس آنجلس زندگي ميکرد، دنبالکردنِ ريچل هاليس را شروع کرد. مور که کشيش و نويسنده است، گفت «من پس از نقلمکاني که از اينسوي کشور به آنسوي آن داشتم يک دورهٔ انزوا را سپري ميکردم و نياز به کمي الهام داشتم. قبلاً هاليس دربارهٔ کشمکشهاي خانوادگي و اتفاقاتي که ميافتاد، روراستتر بود، و اين براي من واقعاً مسرتبخش بود». مور چنان از آثار هاليس ملهم شده بود که درنهايت توانست چندين ماه در سال ۲۰۱۶، درست پيش از انتشار کتاب خودش، يک دورهٔ کارآموزي در شيک مديا بگذراند. پس از کارکردن در شيک و دنبالکردن هاليس از فاصلهاي نزديکتر، مور رفتهرفته متوجه شد که هاليس متأثر از «آموزههاي کاميابي» و افرادي مثل توني رابينز است.
مور که سياهپوست است، گفت زمانيکه کارآموزي ميکرد ديد که «آنجا محيط کاري بسيار متفاوتي است». او احساس ميکرد مسائل نژادي نقطهٔ کور هاليس است، اما تنوع تيمي را که با آنها کار ميکرد دوست داشت. هرچند، زماني فرا رسيد که مور -زني که زماني اميدوار بود تا با تلاش به سايز ۱۴ برسد، سايزي که هاليس گفت در چاقترين حالتش آن اندازه بوده- فهميد «براي ادامهٔ کار در آنجا يا بايد بهنوعي برخي از انتظاراتم را تعديل کنم، يا برخي از ديدگاههايم را دربارهٔ بدن خودم عوض کنم».
مور گفت «لحظهاي که قضيه برايم واقعاً خطرناک شد زماني بود که متوجه شدم در دستورالعمل هاليس بخشي وجود دارد که ميگويد ديگران را بابت چاقبودن خجالت بدهد. حرفهاي زيادي دراينباره زده ميشود که چطور اضافهوزن از دستيابي شما به رؤياهايتان جلوگيري ميکند، يا اينکه ’اگر رژيمتان را رعايت نکنيد، پس آدم صادقي نيستيد.‘ اين جزءِ خجالتدهنده واقعاً مضر است».
هاليس در مقدمهٔ خودت باش دختر مينويسد «شما يک و تنها يک بار فرصت زندگي داريد، و زندگي دارد از مقابلتان ميگذرد. دست از سرزنش خود برداريد، و محض رضاي خدا، اجازه ندهيد که ديگران نيز اين کار را بکنند». اما هرکسي که اين کتاب را بخواند احتمالاً رعايت قسمت آخر اين نصيحت را دشوار بيابد. مشکل، و جذابيت نقايص نمايشيشده اين است که فرض بگيريم همهٔ آن نقايص چيزهايي مربوط به گذشتهاند؛ يعني ظاهراً آنها را فهميدهايم، با آنها روبهرو شدهايم و از آنها درس عبرت گرفتهايم، تا زمانِ حالي را خلق کنيم که خوشبختانه عاري از آن اشتباهات پيشين است. و هاليس در بدترين حالت خود، کشمکشهاي (بهوضوح حلشدهٔ) خود را به توصيههايي تحت لواي توانمندسازي زنان و به خود آمدنشان تبديل ميکند که به طرز عجيبي دشوارند.
هاليس در فصلي از خودت باش دختر که دربارهٔ «پرخوري عاطفي» و اشتياق او به کاهش وزن است، به خواننده هشدار ميدهد: «اينجاست که بايد به شما بگويم که من ارزشمندم و آنطور که هستم دوست داشته ميشوم. اين حقيقت محض است، اما آنچه در اين فصل ميخواهم بگويم اين نيست». طي چند صفحهٔ بعد، او به خجالتدادن افراد چاق ادامه ميدهد: «انسانها براي بيريختبودن و اضافهوزن بيشازاندازه آفريده نشدهاند. تو ميتواني انتخاب کني که به سوءاستفاده از بدنت ادامه بدهي زيرا تمام دانش تو همين است... تو ميتواني انتخاب کني که راضي به يک زندگي نصفهونيمه باشي چون حتي نميداني که راه ديگري هم وجود دارد ... اما لطفاً، لطفاً براي دلايلت بهانه نتراش».
هاليس در خودت باش دختر وقت زيادي را صرف تصوير بدن ميکند، اما احتمالاً هيچکجا بهاندازهٔ زمانيکه افرادي که «به تعهداتشان عمل نميکنند» را تحقير ميکند، آسيبزننده و نابخردانه نيست، بهويژه زماني که از مثال رژيمگرفتن استفاده ميکند. مايکل هابز بهتازگي در مقالهاي در هافينگتون پست دربارهٔ سوءبرداشتهاي مضر دربارهٔ چاقي افراطي در ميان پزشکان حرفهاي و همچنين افراد يکي از مرورهاي برتر آمازون در وصف کتاب ميگويد «صفحه به صفحه هاليس مکرراً خودنمايي ميکند و گاهگداري نيز به خدا اشارهاي ميکند»
عادي، نوشت «رژيمها فايدهاي ندارند. نه فقط پالئو يا اتکينز يا ويت واچرز يا گوپ۹، بلکه تمام رژيمها. از سال ۱۹۵۹، تحقيقات نشان دادهاند که ۹۵ تا ۹۸ درصد تلاشها براي کاهش وزن شکست ميخورند و دو سوم کساني که رژيم ميگيرند، بيش از وزني که از دست ميدهند را مجدداً کسب ميکنند».
عليرغم اين، بنا به گفتهٔ هاليس، ما نبايد احترامي براي زناني قائل باشيم که به رژيمشان پايبند نيستند زيرا نميتوانيم روي حرفشان حساب کنيم. او چاقي را آکنده از شرم شکست اخلاقي ميکند و زناني را که تقلا ميکنند تا -يا نميخواهند که- وزنشان را کاهش دهند، تحقير ميکند. اين احتمالاً واضحترين خلاصهسازي از شقاوتي است که در فلسفهٔ هاليس جاي گرفته است. اما مسلماً اين تنها مثال نيست.
هاليس و همسرش در سال ۲۰۱۷، پيشازآنکه دخترشان نوآ که اکنون يکسالونيمه است را به فرزندي بپذيرند، دوران دشواري را از سر گذراندند. آنها ثبت نام کرده بودند تا والديني باشند که بچهها را از مراکز سرپرستي به فرزندي ميگيرند، و هاليس در سراسر کتاب دربارهٔ تجربهٔ آزاردهندهٔ فرايند فرزندپذيري سخن ميگويد. هاليس در ميانهٔ اين چند سال پرآشوب که پر از روزهايي بود که در وضعيت بقا سپري شدند، شروع به بيشتر نوشيدن کرد. مينويسد «کمکخلبان من ودکا بود، و من قدردان حضورش در زندگيام بودم».
اما او براي والدين اصلي کودکاني که او و همسرش فکر ميکردند قرار است براي هميشه به فرزندي بپذيرند، يا هيچ همدلياي ندارد يا همدلياش بسيار ناچيز است. هنگاميکه هاليس انتظار براي سررسيدن والدين اصلي يکي از کودکان را تعريف ميکند، نگرش برتريطلبانه و جهالت ارادياش تقريباً نفسگير است:
چطور ميتوانيد نوزادان را مداوماً به ديدن والديني ببريد که آنها را تربيت نميکنند؟ چطور از خير نصف يک روز شنبه ميگذريد تا در زمين بازي مکدونالد منتظر معتاداني بمانيد که شايد بيايند و شايد نه، سپس نوزاد معصوم را به آنها تحويل ميدهيد و نگاه ميکنيد که چطور هر پيشرفتي را که در پرورش دخترشان داشتهايد نيست و نابود ميکنند؟ چطور همهٔ اين کارها را ميکنيد با علم به اينکه آنها دوباره به هم ميرسند و کاري از شما ساخته نيست؟ اگر مثل من باشيد، راهي پيدا ميکنيد. اما شبها، وقتي کسي به شما نگاه نميکند، مينوشيد، و وقتي اوضاع واقعاً خراب ميشود، يک زاناکس هم ميخوريد.
هاليس مسائل گذشتهٔ مرتبط با نوشيدنش را پنهان نکرده است؛ در مصاحبهاي در ماه سپتامبر گفت «من دچار سوءمصرف الکل بودم. تصميمات خيلي بدي ميگرفتم، و فکر ميکردم خداوندا، نميخواهم باقي زندگيام را هم اينطوري بگذرانم». اما در کتابش مشخص است کسي که خواننده بايد با او همدلي کند هاليس است و والدين «معتاد» آدمهاي بد داستاناند. هاليس آنقدر گستاخ است که آنها را بهخاطر فرزنددار شدنشان، و همچنين بهصورت غيرمستقيم، بهخاطر سوءمصرف خودش از الکل، سرزنش ميکند. اين مسئله سؤالي را پيش ميکشد: هنگاميکه دو نفر دردسرهاي مشابهي دارند اما يکي سفيدپوست است و ديگري نيست، وقتي يکي پولدار است و ديگري نيست، وقتي يکي کتاب و پستهاي وبلاگي مينويسد و همايشهاي خودش را برگزار ميکند و آنيکي به مکدونالد ميرود تا براي يک ساعت در هفته فرزندش را ببيند، کداميک قرار است آن مادرِ خوب باشد؟
خودت باش دختر، عليرغم محبوبيت انکارناپذيرش، تحسين همگاني را به همراه نداشته است. يکي از نشانههاي اين که اين کتاب تا چه اندازه ايجاد دوگانگي کرده است، اين است که تعداد زيادي از مرورهاي آن در سايت آمازون که «مفيدترين» دانسته شدهاند -عليرغم نمرهٔ کلي ۴.۸ ستاره- به اين کتاب تنها يک ستاره دادهاند: در آخرين شمارش، ۴۳ مرور از ۵۰ مرور برتر. يکي از اين مرورها اينگونه آغاز ميشود: «من از اينهمه اغراق دربارهٔ اين کتاب سر در نميآورم. تجربيات زندگي ريچل هاليس آنقدر به بينقصبودن نزديک است و آنقدر با تجربيات زنان معمولي فاصله دارد که تقريباً هيچچيز در اين کتاب نيست که واقعاً قابلمقايسه با بقيه باشد». (زير اين مرور بيش از ۵۰ نفر نظر دادهاند و تقريباً تمام آنها موافقاند».
يکي ديگر از مرورهاي محبوبْ اين کتاب را «اباطيل رياکارانه» ناميده و پرسيده است که هاليس براي زناني که سختيهاي واقعي کشيدهاند چه چيزي براي عرضه دارد؟ «زناني که فرزند از دست دادهاند چه؟ آنهايي که کتک خوردهاند، تحقير کلامي شدهاند، به آنها تجاوز يا شليک شده چه؟ آنهايي که مسير زندگيشان نه در برنامهريزي مهماني، بلکه در مشاغلي پيش ميرود که غالباً مردانه است چه؟» مرورنويس سوم ميگويد هاليس «وقتي يک ساعت دربارهٔ رابطهٔ بهشدت بدي که درگيرش بوده حرف ميزند و بعد افشا ميکند که آن شخص بدرفتار اکنون همسرش است، مرا بهکلي گيج کرد».
يکي از مرورهاي برتر آمازون در وصف کتاب ميگويد «صفحه به صفحه هاليس مکرراً خودنمايي ميکند و گاهگداري نيز به خدا اشارهاي ميکند»، و شمار زيادي از ناراضيان را ميتوان در مجامع آنلاين مسيحي پيدا کرد. آليسا چايلدرز، وبلاگنويس و خواننده و آهنگساز مسيحي نوشته است «خواندن خودت باش دختر خيلي خستهام کرد. اشتباه نشود خواهران، اين کتاب همهاش دربارهٔ شماست ... مسيح به ما شادي و آرامش ارزاني ميدارد، اما تنها پسازاينکه فهميديم که مرکز زندگيهايمان نيستيم و ديگر چيزي در ارادهٔ ما نيست». وبلاگنويس مسيحي ديگري نوشت که هاليس «نميتواند آن ’دروغها‘ را بهمنزلهٔ جهانبيني سکولار با هرآنچه در پي دارد تشخيص بدهد، و راهحلهايش به درد خودش ميخورد و مسيحباورانه نيست».
من حيرت کردم از اينکه هاليس چقدر آزادانه آيههاي کتاب مقدس را براي مناسبشدن با پيامش تفسير به رأي ميکند؛ مثلاً در يکي از فصلهاي کتاب دربارهٔ رابطهٔ جنسي، از رساله به عبرانيان آيهاي (۱۳؛۴) را نقل ميکند («نکاح به هر وجه محترم باشد و بسترش غيرنجس»۱۰) و ميگويد «چيزي که من از خواندن اين خط متوجه ميشوم اين است که آنچه در تختخواب من با همسرم رخ ميدهد نميتواند عجيب يا بد يا خطا باشد». هيچکدام از محققان کتاب مقدس در اين کرهٔ خاکي، اين قسمت را چنان نميخواند که آنچه هاليس ميگويد از آن برداشت شود، اما انگار الهيات سنتي براي هاليس بهاندازهٔ يافتن آيههايي اهميت ندارد که ظاهراً تقويتکنندهٔ پيامي هستند که ميخواهد برساند.
بهنظر ميرسد ستارهٔ بخت هاليس در حال طلوع است -کتاب بعدي او به نام دست از عذرخواهي بردار دختر۱۱ در ماه مارس منتشر خواهد شد- و نشانهاي مبنيبر کاهش محبوبيت او ديده نميشود؛ بليطهاي همايشهاي رايز بعدي او در ماه ژوئن، تماماً فروش رفتهاند. هاليس دارد از خاکستر زندگي پيشينش بهعنوان اينفلوئنسر سبک زندگي سر بر ميآورد تا ارتشي از زنان باانگيزه را رهبري کند، هم در مقام سخنران انگيزشي، هم مرشد رسانهاي، هم مشاور تجاري و هم بهترين دوستي که حرفهاي مسئولانه ميزند. او تبديل به واعظي نيمهسکولار شده است و گلهٔ خود را پيدا کرده است.
هاليس که قدم در راه استادان پيشين نصيحتهاي به خودت بيا گذاشته است، مخاطباني دارد که عمدتاً زنان سفيدپوست طبقهٔ متوسطاند و احتمالاً خشنود ميشوند از داشتن کسي که به آنها بگويد چه کار کنند يا چگونه رؤياهاي خود را دنبال کنند که به آنها اجازه بدهد تا هرگز زير قولي که به خودشان دادهاند نزنند. اما در زمانهاي که بهنظرِ خيليها لحظهٔ بحرانِ فرهنگيِ تمامعيار در ايالات متحده است، آيا زنان سفيدپوست طبقهٔ متوسط همانهايياند که بيشترين نياز را به قهرماني داشته باشند که به آنها بگويد اولويت خود را بالاتر از همگان بدانند؟
سيستمهاي بسياري وجود دارند که تضمين ميکنند آنهايي که پاييناند پايين بمانند: زندانيکردنهاي تودهاي، گرفتن حق رأي، هزينههاي روبهرشد سلامتي، فقدان آموزش عمومي، راه باريکشوندهٔ دريافت شهروندي براي مهاجران؛ اين فهرست ادامه دارد. و باوجوداين، تعداد زيادي از سفيدپوستان طبقات کارگر و متوسط (اگر ميلياردرها را فاکتور بگيريم) گويي بهنحو فزايندهاي در چمبرهٔ اضطرابي ناشي از اين ايدهاند که آنچه دارند کافي نيست، يا آنچه استحقاق آن را دارند بهنحوي توسط کساني که استحقاقش را ندارند از آنها دريغ شده است.
هاليس مينويسد «خواهر جان، تو مسئول زندگي خودت هستي، و هيچچيزي در زندگي تو نيست که تو اجازهٔ بودن به آن نداده باشي». اما چربزباني هاليس اين را مشخص ميکند که «خواهران» او فقط وقتي خواهر اويند که شبيه او باشند و حساب بانکي پروپيماني مثل او داشته باشند (و اولويتهايي همچون او)، و اين خطر را به جان نخرند که بيشازاندازه به ميان سختيهاي واقعي و آزارندهٔ زندگي بروند.
کتاب او هرگز به توضيح اين نکته نميرسد که معناي «صورتت را بشور» چيست، اما شما اين ايده را در مييابيد که حسن تعبيري است براي قويتر شدن، و در آينه نگاهي دقيق و سختگيرانه به خود انداختن، و مواجهه با دنيا با نوعي عزم عاري از توهم. ريچل هاليس دراينباره واقعاً خوب مينويسد. اما کاش خودش هم اين کار را بکند.