داستان کوتاه/اولین جلسه در اولین روز کلاس اول
![داستان کوتاه/اولین جلسه در اولین روز کلاس اول](https://app.akharinkhabar.ir/images/2021/04/24/728e51da-b240-4617-898b-311ea37b2664.png)
آخرين خبر/يادم است اولين جلسه در اولين روز کلاس اول بود. آقا معلم وارد کلاس شد. بچه ها با بي حالي بر پا کردند. آقا معلم گفت: بنشينيد. بعد هم فوري پاي تخته حرف
الف و ب را نوشت و گفت: اين الف است، بگوييد الف.
همه گفتند: الف. گفت: اين ب است. همه بگوييد: ب.
همه گفتند: ب. گفت: حالا کاغذ و قلم را در بياوريد و بيست بار الف و بيست بار ب بنويسيد. اول مهر بود و هواي يزد، دلکش و دل انگيز و باغچه مدرسه پر از انار بود. پنجره کلاس هم باز بود. آقا معلم صندلياش را گذاشت کنار پنجره، رو به روي حياط و خودش پشت کرد به بچه ها و روي صندلي نشست. بچه ها هم تقلا مي کردند که شکل الف و ب پاي تخته را روي کاغذ بنويسند. البته من و چند نفر ديگر که پيش ملا رفته بوديم، نوشتن برايمان راحت تر بود. نيم ساعتي آقا معلم در تفکر بود. بعد بلند شد و سري به ميزهاي بچه ها زد. يکمرتبه آقا معلم، سيلي محکمي به اصغر زد. طوري که اصغر سرش خورد به سر همکلاسي پهلويي. چرت بچه ها پاره شد، همه هاج و واج که؛ اصغر چه کار کرد که آقا معلم اين طور محکم توي صورتش زد. آقا معلم گفت: «بچه دست راستت را کردي تو جيبت و با دست چپ مي نويسي؟ بيا بيرون.»اصغر، ضعيف و نحيف و مردني از روي نيمکت بلند شد و از رديف دوم ميزها جلوي تخته سياه آمد. آقا معلم گفت: «کره خر، احمق, کودن! هنوز هم که دست راست را کردي تو جيبت!» و با لگد محکم به پشت اصغر زد؛ اصغر بيچاره به شدت به طرف ديوار پرت شد و ناخودآگاه دست راستش را از جيبش بيرون آورد. او دستش را حايل خودش و ديوار کرد.
دست راست اصغر از مچ، قطع بود.
اين تلخترين خاطره ي تحصيلي از اولين روز کلاس ابتدايي، باعث شد که هروقت چپ دستي را ميبينم، ياد معلم کلاس اول و اصغر بيفتم و همه چپ دستها را دوست بدارم.
شازده حمام
دکتر محمدحسين پاپلي يزدي