نماد آخرین خبر
  1. جذاب ترین ها
کتاب

چرا کافکا می‌خواست با سوزاندن دست‌نوشته‌هایش فراموش شود؟

منبع
شرق
بروزرسانی
چرا کافکا می‌خواست با سوزاندن دست‌نوشته‌هایش فراموش شود؟

شرق/در مقاله‌اي از نوآم تيروش با ترجمه‌ پيمان چهرازي ميتوانيد جواب اين سوال را پيدا کنيد. 


شخصيت‌هاي اصلي کافکا در «محاکمه» و ديگر آثارش به‌خاطر فراموشي زجر مي‌کشند، ولي گاهي فراموشي عملا امکان نجات را فراهم مي‌کند.

«حس مي‌کند بر روي اين زمين زنداني‌ است... هيچ تسلايي نمي‌تواند او را تسلي بدهد، چراکه اين صرفا تسلا است، تسلاي آرامش‌بخشِ دردسرسازي که واقعيتِ بي‌رحمانه‌ي زنداني‌بودن را مي‌پوشانَد. ولي اگر از او بپرسند واقعا چه مي‌خواهد نمي‌تواند جواب بدهد، چون – يکي از قوي‌ترين دلايلش اين است - هيچ درکي از آزادي ندارد».
 فرانتس کافکا، «پندهاي سورائو»
طي همه‌گيري ويروس کرونا همه‌ي ما «بر روي اين زمين زنداني» شده‌ايم. ولي برخلاف زندانيِ کافکا، که هيچ مفهومي از آزادي ندارد، آزادي براي من شامل امکان و توان پرداختن به امور والا و هرآن ‌چيزي است که زندگي روزمره را تعالي مي‌بخشد. تلاش براي فهم لايه‌ي ديگر آثار بي‌زمان کافکا مجال کوتاهي براي آزادي ذهني و فکري در اين زمانه ايجاد مي‌کند، زمانه‌اي که در آن زندگي معمول عمدتا شامل شستن ظرف‌ها، تلاش براي حفظ سلامت و اعتدال بچه‌ها و نشست‌هاي اجتماعي در فضاي مجازي است.
تصميم گرفتم «محاکمه» را يک‌بار ديگر بخوانم، که از طريق آن مي‌توان نشان داد حافظه -و در دلِ آن فرايند يادآوري و فراموشي- نقشي محوري در آثار اين نويسنده‌ي يهودي چک‌تبار ايفا مي‌کند. کافکا فراموشي، و به‌طور اخص فراموشيِ خود و گذشته‌ي خود، را به‌عنوان فرصت برخورداري از مرحمت مي‌فهميد؛ چه‌بسا، به تبعيت از کافکا، خودفراموشي باعث تسلاي ما شود وقتي همه‌چيز از سر گذشته باشد.
به‌گفته‌ي ويلي هاس، دوست کافکا و يکي از اولين ناشران آثار او، کافکا «ديوانه‌ي حافظه» بود. وقتي آن‌ها، پس از يک وقفه‌ي هفت‌ساله، هم‌ديگر را در 1919 ملاقات کردند، هاس از کافکا پرسيد؛ «چي مي‌خوني؟»، و نويسنده جواب داد؛ «هنوز دارم کتابي رو مي‌خونم که توي آخرين ملاقات‌مون پيشنهاد کردي.» و هاس جا خورد، حيران از اين‌که کافکا آن پيشنهاد را به ياد دارد. به هر حال، «در اين بين آن جنگ عظيم روي داده بود [ولي] او هنوز آن مطلب را در ذهن داشت».
از مَنظرِ هاس، اين حکايت گوياي چيزي فراتر از حافظه‌ي پديداري کافکا بود. به‌گفته‌ي او، براي کافکا، حافظه معادل «وجدان‌، اخلاق‌، و حتي دين او» بود. هاس، در پرتو اين ماجرا، توصيه کرده که «محاکمه» را به‌عنوان داستاني درباره‌ي فراموشي و تأثير آن بر آدمي بخوانيم.
والتر بنيامين در متن تأثيرگذاري که در 1934، در دهمين سالگرد مرگ کافکا، درباره‌ي او نوشته نقل‌قول‌هايي از هاس را آورده، و رويکرد هاس را اتخاذ کرده است. با اين حال، در کمال تعجب، اين تأويل در نهايت، حتي از طرف خودِ بنيامين، کنار گذاشته شد: او، گذشته از تأييد فحواي اظهارات هاس، ترجيح داد بر وجوه ديگرِ آثار اين نويسنده‌ي مشهور تمرکز کند.
«او بايد هر حرکت و واقعه‌ي کوچک کل زندگي‌اش را به ياد مي‌آورْد، آن‌ها را از همه‌ي جنبه‌ها وارسي مي‌کرد و مي‌سنجيد و مورد بازنگري قرار مي‌داد. که کار شاق خيلي نااميدکننده‌اي هم بود».
کافکا، «محاکمه»
خوانشي بر مبناي وارسيِ سازوکار حافظه، يادآوري و فراموشي، در «محاکمه» نشان مي‌دهد که حق با هاس بوده. در اين داستان، که در اتاق خود از خواب بيدار مي‌شود و درمي‌يابد که متهم است. خواننده هم، مثل خود ک.، تا رسيدن به آن فرجام تلخ، نمي‌فهمد که او چرا متهم است و چه دلايلي باعث شده در چنگال قانون مورد تعقيب و آزار دائمي قرار بگيرد و در انتها «مثل يک سگ» به قتل برسد. ک. يک‌روز صبح در دل فراموشيِ مطلق بيدار مي‌شود - او نمي‌داند چه‌چيزي باعث شده مورد اتهام قرار بگيرد. او گذشته‌ي خود، حکايت زندگي خود، را فراموش کرده. تخطي او از همين فراموشي نشئت مي‌گيرد.
ما هم، در زمانه‌‌ي خود، گرايش به اين داريم که فراموشي را گونه‌اي قصور تلقي مي‌کنيم. ما در گوشي‌هاي همراه خود تصاوير بي‌شماري را از لحظاتي که آرزو داريم براي هميشه به ياد بمانند ذخيره مي‌کنيم. هر سال در روز يادبود هولوکاست به ما توصيه مي‌شود که «به ياد بياوريم و هيچ‌وقت فراموش نکنيم»، و کل بشر دائما درگير صيقل‌دادن و ارتقاء ظرفيت‌هاي حافظه‌ است.
از اين منظر مي‌توان فهميد چرا که تصميم گرفت زندگي‌نامه‌ي خود را به‌مثابه سند دفاعيه‌ي خود بنويسد. اگر گناه او مربوط به يکي از اين فراموشي‌هاست، پس بازنويسي داستان زندگي خود معادل رسيدن به جواب است. اين دفاعيه‌ي مکتوب «شامل شرح کوتاهي از زندگيِ اوست و توضيحي دراين‌باره که چرا او در هر واقعه‌اي که به‌نوعي مهم بوده به‌شيوه‌اي که برايش ممکن بوده عمل کرده، بي‌آن‌که در آن لحظات به اين‌که کار درست يا غلطي کرده، و دلايل هرکدام از آن کارها، فکر کرده باشد».
که مهار گذشته‌ي خود را از دست داده. او به ياد نمي‌آورَد چه‌چيزي باعث دردسرهايي شده که از سر مي‌گذرانَد. ازاين‌رو، سعي مي‌کند به ياد بياورد، و داستان زندگي‌اش را بازنويسي کند، تا با اتهاماتي که به او وارد شده مقابله کند و از اين طريق هويت خود را بازيابي کند، و ذات خود را، که از وقتي حافظه‌اش را از دست داده از وجودش محو شده. با اين حال، او خيلي زود درمي‌يابد که «بعيد بود هيچ‌وقت تمام‌اش کند» .چه بي‌روح و يکنواخت خواهد بود چنين متن خودزندگي‌نامه‌ا‌يِ مبهمي، که همه‌ي جزئيات گذشته‌ي فرد را وارسي مي‌کند؛ وظيفه‌اي محال.
از آن‌جا که حافظه براي کافکا ضرورتي اخلاقي است، به نظر مي‌رسد ک. مرتکب تخطي شده چون گذشته‌اش و، از اين رهگذر، خودش را فراموش کرده. يوزف هايم يِروشالمي، مورخ يهودي، ترس فلج‌کننده‌ از نسيان و تأثيرات آن را «دِهشت فراموشي» ناميده. اين دهشت، در واقع، ايده‌اي است که «محاکمه» را پيش مي‌برد. اگر نتوانيم به ياد بياوريم چه‌کسي هستيم، اگر گذشته‌مان را فراموش کنيم، محکوم به سفر هميشگي سخت و کاهنده‌اي در راه تلاش براي يادآوري هستيم که ضرورتا به مرگ ختم خواهد شد - خواه مرگي عيني، خواه رواني يا نمادين.
با اين حال، کافکا در اين رمان سازوکارِ ديگري را پيشنهاد مي‌کند که تأويل فوق را کم‌رنگ مي‌کند. تصور مي‌کنم احتمالا فراموشي آن تخطي‌اي است که ک. به‌خاطرش مورد مزاحمت و آزار قرار مي‌گيرد، ولي فراموشيِ مطلق حالتي است که در آن ک. از رنج خود خلاصي مي‌يابد.
ک. گفت؛ «ولي من گناهکار نيستم. اشتباه شده. اصلاً چطور ممکن‌اه کسي گناهکار باشه؟ اين‌جا همه‌‌مون آدمي‌زاديم، همه مثل هم».
ک. نمي‌داند اتهامش چيست. از آن‌جا که او گذشته‌اش را فراموش کرده و قادر نيست زندگي‌نامه‌ي خود را بنويسد، محکوم به محبوس شدن در يک وضعيت بغرنجِ غيرقابل‌درکِ قانوني است. با وجود اين، در سراسر اين داستان، ک. اطمينان دارد که بي‌گناه است. در اواخر داستان، وقتي ک. کشيش را در کليساي جامع ملاقات مي‌کند، در موقعيتي که مي‌توان آن را به مراسم قرائت حُکم او تعبير کرد، بر بي‌گناهي‌ خود تأکيد مي‌کند و اصرار دارد که آدم‌ها نمي‌توانند به‌جرم فراموشي گناهکار باشند.
اصرار ک. بر بي‌گناهيِ خود و بر اين نکته که هيچ‌کس نمي‌تواند «به‌جرم فراموشي» گناهکار باشد در صورتي اهميت و معنا پيدا مي‌کند که تخطيِ او واقعا فراموشي گذشته‌ي خود باشد. کافکا هم مي‌گويد؛ ک. واقعاً دچار فراموشي شده، ولي چه‌چيزِ اين موضوع تا اين حد هولناک است؟
واقعيت اين است که فرايندِ فراموشي يکي از عوامل برسازنده‌ي فرايند يادآوري و حافظه‌ي اجتماعي است. بدون فراموشي امکان يادآوري و ادامه‌ي يک زندگي عادي وجود ندارد. (مثلا، شخصيت اصليِ داستان بورخِس، «حافظه‌ي فونز»، همه‌چيز را به ياد مي‌آورد ولي قادر نيست اطلاعات وسيعي را که به ياد مي‌آورد شرح بدهد، چون نمي‌تواند هيچ‌چيز را فراموش کند.)
در خيلي از موارد، اين در واقع فراموشي است که براي کليتِ روانيِ ما، در مقام افراد يا در مقام يک جامعه، حياتي است - ايده‌اي که چندي‌پيش در «حق فراموش‌شدن» گنجانده شده، که امروزه در قانون و مقررات اروپا به رسميت شناخته شده (و تصريح مي‌کند در شرايط معين، اطلاعاتِ شخصيِ افراد را مي‌توان به‌طور قانوني از اينترنت و ديگر منابع پاک کرد.)
ولي اگر «فراموشي» گاهي ايجابي و ضروري باشد، چرا ک. متهم مي‌شود، و چرا در نهايت به قتل مي‌رسد؟ جواب حيرت‌آور است. تصور مي‌کنم قتلِ ک. نماد گناهکاري او نيست بلکه، عملا، نماد بي‌گناهي و برائت اوست. قانون، با قتل او، فرصتي براي لطف و مرحمت به او مي‌دهد: توقف کاملِ تلاشِ بي‌ثمرِ او براي به ياد آوردن و به ياد آورده شدن. آزادي.


فراموشي مطلق
«يادم رفت بپرسم؛ چه‌جور برائتي مي‌خواي؟ سه تا انتخاب داري؛ برائت مطلق، برائت ظاهري و تأخيري».
يکي از شخصيت‌هاي مسحورکننده‌ي «محاکمه» تيتُورِليِ نقاش است، که وظيفه دارد انتخاب‌‌هاي ممکن براي برائت را براي ک. توضيح بدهد. در مورد برائت ظاهري، فرد مي‌توانسته اتهام وارد به خود را کاملا مردود بداند، ولي مهم چيز ديگري است. همان‌طور که تيتُورِلي گفته؛ «اگه از بيرون نگاه کنيم، گاهي ممکن‌اه اين‌طور به نظر برسه که همه‌چيز مدت‌هاست فراموش شده، مدارک معدوم شده‌ن، و برائت تمام‌وکمال‌اه. ولي هيچ‌کدوم از کَسايي که با سازوکار دادگاه آشنائَن اين رو باور نمي‌‌کنه. هيچ مدرکي هيچ‌وقت معدوم نمي‌شه، دادگاه هيچ‌چيز رو فراموش نمي‌کنه».
برخلاف آن، در برائتِ مطلق، که فقط وقتي ممکن است که متهم واقعا بي‌گناه باشد، «کل اقامه‌ي دعوا بايد متوقف بشه، همه‌چيزِ اين فرايند محو مي‌شه، نه‌فقط کيفرخواست، بلکه محاکمه و حتي برائت محو مي‌شه، همه‌چيز خيلي ‌راحت محو مي‌شه». به‌بيان ديگر، تفاوت ميان برائت مطلق و برائت ظاهري در ميزان مطلق‌بودن فراموشي‌اي است که دستگاه قضائي پيشنهاد مي‌کند. برائتِ محدود فقط وقفه‌‌اي زماني در آزمون سخت محاکمه ايجاد مي‌کند، ولي برائتِ مطلق معادل فراموشي مطلق و نابودي متهم است.
ژيل دُلوز و فِليکس گُتاري در کتاب خود، «کافکا: به‌سوي ادبيات اقليت»، همين ايده را مطرح مي‌کنند که «برائت مطلق» معادل مرگ است. استدلال آن‌ها اين است که فراموشيِ مطلق فقط وقتي ممکن است که فرد مُرده باشد. اگر برائت مطلق همان فراموشي مطلق، يعني مرگ، باشد، پس چه‌بسا اين برائت مطلق همان چيزي است که ک. با آن‌که به‌ظاهر اعدام مي‌شود، به دست مي‌آورَد.
تصور مي‌کنم مرگ ک.، يعني برائت مطلق او، شگرد کافکاست تا ما را متوجه پيچيدگي فراموشي کند. از يک طرف، ک. با فراموش‌کردن گذشته‌‌اش و حکايت زندگي‌اش مرتکب جُرم شده؛ و از طرف ديگر، فراموشي مطلق آن چيزي است که ما را از زير بار سنگين يادآوري‌ها رها کرده. از اين مَنظر فراموشي واجد نيروي رهايي‌بخش است.
به نظر مي‌رسد متن‌هاي ديگر کافکا هم ناظر بر همين ايده‌ي نيروي فراموشي‌اند. مثلا، در «مسخ» گِرِگُور سامسا در هيئتِ يک حشره‌ي غول‌پيکر در تخت‌خواب خود بيدار مي‌شود. در اين داستان هم گذشته نقش مهمي دارد. سامسا شديدا با تلاش خواهر خود مخالفت مي‌کند که با خالي‌کردن اتاق از اثاثيه باعث مي‌شود او، به‌عنوان يک حشره‌، فضاي بيشتري براي گذران داشته باشد:
«آيا او واقعا مي‌خواست اتاق‌اش را به يک غار تبديل کند؟ اتاق گَرمي مجهز به اثاثيه‌ي خوبي که به ارث برده بود؟ آن کار به او امکان مي‌داد آزادانه در هر جهتي به اطراف بخزد، و در عين حال باعث مي‌شد خيلي سريع گذشته‌ي خود را فراموش کند، زماني که هنوز انسان بود [...] هيچ‌چيز نبايد جابه‌جا شود؛ همه‌چيز بايد سرِ جاي خود بماند».
ناتواني سامسا در فراموشي گذشته‌ي خود، و پذيرشِ موجوديت خود به‌عنوان يک حشره، او را در موقعيتي تحمل‌ناپذير گرفتار مي‌کند: موقعيت نيمه‌حشره، نيمه‌انسان. آزادي‌اي که به او پيشنهاد مي‌شود در فراموشي خانه دارد، ولي او ترجيح مي‌دهد تا آخرين لحظه به ياد بياورد.
برخلاف سامسا، ميمونِ داستان «گزارش به دانشگاه» فراموش کرده است. اين ميمون، که چندي‌پيش انسان شده، از گردن‌نهادن به درخواست صورت‌گرفته از جانب «آقايان محترمِ» دانشگاه مبني بر شرح گذشته‌ي ميمون‌وار خود امتناع مي‌کند. اگر از گذشته‌اش رها نمي‌شد، و آن را فراموش نمي‌کرد نمي‌توانست انسان بشود. «اگر مي‌خواستم با سماجت به ريشه‌هايم، به خاطرات جواني‌ام بچسبم چنين دستاوردي محال ‌بود».
گِرِگُور سامسا نپذيرفته که گذشته‌ي انساني‌ِ خود را فراموش کند، و در نتيجه فقط به‌بهاي مرگ خلاصي مي‌يابد، ولي ميمونِ کافکا فهميده که اگر مي‌خواهد به‌عنوان يک انسان اِحيا بشود رابطه‌‌‌ي او با گذشته‌اش مانعي است که او بايد از ميان بردارد.
اگر کافکا بر اين باور بوده باشد که فراموشي معادل آزادي است، در آن صورت شايد بهتر بتوانيم بفهميم چرا او آرزو داشت با سوزاندنِ نوشته‌هايش فراموش بشود.
«بطالت، خودفراموشي براي چندين روز»
کافکا، «يادداشت‌هاي بِلو اُکتاوُو»
براي کافکا، به‌مانند شماري از شخصيت‌هاي اصلي‌اش، فراموشي منشأ فرصتي براي رِضا و پذيرش، و چه‌بسا در عين حال فرصتي براي حُب نفْس بود. چه‌بسا فراموشي همان آزادي مطلق باشد. به نظر مي‌رسد فراموشي براي کافکا در عين حال منشأ مشقت و يأس بوده (آيا ترس از فراموشيِ گذشته‌ي يهودي‌اش نبود که وجود او را تسخير کرده بود؟) ولي به‌موازات آن، فراموشي منشأ آزادي از رنجي است که حافظه‌ي سِمِج و يادآوري مستلزم آن‌اند.
کافکا ما را به بازانديشي در باب نقش حافظه، يادآوري و فراموشي، در زندگي فردي و اجتماعي فرا مي‌خوانَد. حافظه تا ابد در قلمروهايي که پذيرش‌شان ضرورتا مستلزم رنج و بي‌قراري است ساکن و ميخکوب مي‌مانَد. فراموشي، برخلاف آن، واجد نيرويي خلاق، فعال، و هميشگي است. يک فراموش‌شده، همان‌طور که والتر بنيامين مي‌گويد، فردي است که زنده مي‌مانَد، پذيراي خلق مجدد، شکل‌گرفته با نيروي تخيل و جَعل.
او دقيقاً پس از آن‌که فراموش بشود، مي‌تواند اميدوار باشد آثارش در فضاي خَلقِ مداوم مقيم شوند. کافکا، اين «ديوانه‌ي حافظه»، از خود پرسيده که آيا ابديت و حافظه‌ي ابدي همان فراموشيِ حقيقي‌ نيستند. ورطه‌اي که همه‌ي به‌يادماندگان و خودآشکارگان به آن پا مي‌گذارند.
براي ما هم فراموشيِ گاه‌به‌گاه مفيد است. با اين همه، ما به‌نام «گذشته» خطاهاي امروزمان را توجيه مي‌کنيم که هيچ بخشايش و جبراني برايشان در کار نخواهد بود. و اين ايده‌اي است که يِهودا اِلکانا چند دهه‌ پيش در جستار خود، «نياز به فراموشي»، مطرح کرده است. ويروس همه‌گيرِ فعلي هم مسلما فراموش مي‌شود. کافکا در نامه به پدرش مي‌نويسد؛ «با اين همه، لزومي ندارد که درست به وسطِ خورشيد پَر بکشيم، بلکه لازم است به نقطه‌ي کوچک پاکي روي زمين بخزيم که گهگاه خورشيد مي‌تابد و آدم مي‌تواند خودش را کمي گرم کند».
و ما باز خود را در آن نقطه‌ي کوچک گرم خواهيم کرد، خيلي زود، پس از آن‌که خُردک زماني گذشته باشد، و فراموش مي‌کنيم.

به پيج اينستاگرامي «آخرين خبر» بپيونديد
instagram.com/akharinkhabar

اخبار بیشتر درباره

اخبار بیشتر درباره