چندلر به روایت فردریک جیمسون

شرق/ريموند چندلر از مشهورترين نويسندگان ادبيات پليسي و جنايي است که از سالها پيش در ايران هم شناخته ميشده و برخي آثارش توسط کساني چون قاسم هاشمينژاد، اسماعيل فصيح و کاوه ميرعباسي به فارسي ترجمه شده است. آثار چندلر مخاطبان گستردهاي دارد و از روي آثارش هم فيلمهاي زيادي ساختهاند. شايد اين ويژگي آثار او باعث شود تا از نگاهي انتقادي داستانهاي او بخشي از صنعت فرهنگ در نظر گرفته شود اما فردريک جيمسون، منتقد برجستهاي که به سنت چپ تعلق دارد، دقيقا نظري خلاف اين دارد و چندلر را نويسندهاي برجسته ميداند. جيمسون کتابي دارد با عنوان «ريموند چندلر: در جستوجوي کليت» که به تازگي با ترجمه شاپور بهيان به فارسي ترجمه شده است. جيمسون در اين کتاب، به سراغ نويسندگان کلاسيکي نظير بالزاک و کنراد نرفته بلکه به بررسي آثار نويسندهاي پرداخته که ممکن است او را عامهپسند تلقي کنند. اما آنطور که بهيان هم در مقدمهاش اشاره کرده، جيمسون نظري ديگر دارد: «از نظر او زبان براي چندلر مسئله است و جنبه ناخودآگاه ندارد. زبان و کلمات در آثار او طنيني غريب دارند و از اينرو ميتواند مثالي باشد از موقعيت نويسنده مدرن به طور کلي. اما با اينحال از نظر جيمسون، چندلر به لحاظ شيوه روايت در سنتي جاي ميگيرد مقابل سنتي که جويس يا وولف يا فاکنر بر مبناي آن مينوشتند. ميتوان گفت او در سنت پروست مينويسد. هرچند جيمسون چنين جملهاي را صريحا بيان نکرده است و معنياش هم اين نيست که چندلر از پروست تأثير گرفته است يا آثار پروست را خوانده است. در سنت اخير، واقعيت برخلاف سنت پيشگفته بلافاصله يا در حين تجربه زيسته بر شخصيت آشکار نميشود يا معنايي نمادين پيدا نميکند. تجربه در اينجا مغشوش، در حاشيه ادراک و بياهميت است. بعد از پايان تجربه است که شخصيت يا نويسنده با نگاهي قفانگر به گذشته شروع ميکند به درک همه آن آنات گذرنده و همگون به لحاظ اهميت. به عنوان مثال حالا کمکم کارآگاه درمييابد که او درواقع در استخدام خود قاتل بوده است، يا کسي که او را به کار گماشته است، تا فرد گمشدهاي را پيدا کند، کسي است که در ناپديدشدنش دست داشته است و غيره».
جيمسون معتقد است که شيوه بيشکل و انفجاري زندگي امريکايي ماده مناسبي براي داستان پليسي امريکايي به روايت چندلر است. او نشان ميدهد که داستان کارآگاهي چندلر تجسمي است از فرايند از توهم درآمدن و به شناخت رسيدن. درواقع پس از اتمام داستان با کليتي سروکار داريم که پيشرويمان ساخته شده و شکل گرفته است. بهيان ميگويد اين کتاب جيمسون، شرح جستوجو و به شناخت رسيدن است. جيمسون در اين اثرش نيز سنتهاي تفسيري مختلف را به کار ميگيرد و گاهي اينطور به نظر ميرسد که اين سنتها چنان قدرت گرفتهاند که سنت خوانش مارکسيستي به حاشيه رفته است.
«ريموند چندلر: در جستوجوي کليت» شامل سه فصل با اين عناوين است: خالبازي، مساحي فضا و حصاري در پايان عالم. در ابتداي کتاب، جيمسون به تلقي چندلر از داستان کارآگاهي اشاره ميکند. به اينکه چندلر به اين ژانر ادبي به عنوان چيزي بيش از يک محصول تجاري صرف نگاه ميکرده است: «اينکه داستان کارآگاهي براي ريموند چندلر دلالت بر چيزي دارد بيش از يک محصول تجاري صرف که براي اهداف سرگرمکننده عامهپسند تهيه ميشود، از اين واقعيت معلوم ميشود که او در زندگياش، دير به آن پرداخت و پشت سرش دورهاي طولاني و موفقيتآميز (در زمينههاي ديگر، از نظر مالي) داشت». چندلر در پنجاهسالگي اولين و بهترين رمانش، «خواب گران» را منتشر کرد که به قول جيمسون حدود يک دهه درباره شکل آن مطالعه کرده بود. جيمسون ميگويد داستانهاي کوتاهي که چندلر در آن دوره نوشت، تا حد زيادي طرحهايي بودند براي رمانهاي او: «اپيزودهايي که بعدها لفظ به لفظ به عنوان فصلهايي از شکلي طولانيتر در رمانها گنجانيد: و اين تکنيک را با تقليد و کار دوباره روي مدلهايي که نويسندگان داستان کارآگاهي نوشته بودند، توسعه داد: يک دوره کارآموزي عمدي و خودآگاه در زماني از زندگي که بيشتر نويسندگان (برخلاف او) خودشان را تثبيت کرده بودند».
جيمسون معتقد است که رمانهاي چندلر نه بک شکل بلکه دو شکل دارند: شکلي عيني و شکلي ذهني: «از يک طرف ساختار بيروني صلب داستان کارآگاهي و از طرف ديگر ريتم متمايز شخصيتر رويدادها که چنانکه در مورد هر رماننويس اصيلي ميبينيم، مطابق يک زنجيره مولکولي ايدهآل در سلولهاي مغزي مرتب شدهاند که در الگوي مغزنگاشتشان مثل اثر انگشت، شخصياند و مملو از اشباح رجعتکننده، انواع شخصيت وسواسي، کنشگراني در درام رواني فراموششدهاي هستند که جهان اجتماعي از طريق آن، تفسير ميشود».