دلهره جهان مدرن در کتابی با نام «حیوان درون»

شرق/ «او ميخواهد خود را آزاد کند، قصد ميکند ديوارها را بکشد و باز کند، ولي لاي ديوارها به چارميخ کشيده شده، آنجا در اين کشيدگي، در اين تنگنا باقي خواهد ماند و کار ديگري نمانده جز زوزهکشيدن، او تا ابدالدهر چيزي نخواهد بود جز همين کشيدگي و همين زوزه، هر چيزي که او بوده حالا ديگر نيست، هر چيزي که برايش ممکن بود حالا ناممکن شده، حتي دنياي موجود هم بالکل برايش ناموجود شده است. آنها او را درون اين لحظه قرار دادهاند، و با اين کار از لحظه قبلي حذفش کردهاند، و همينطور از لحظهاي که از پي خواهد آمد، او با يک نفس زوزهاي ميکشد، محذوف از زمان گير افتاده در فضايي که با تناسباتش جور نيست...». اين آغاز کتابي است با عنوان «حيواندرون» از لاسکو کراسناهورکاي با که با همکاري مکس نويمان منتشر شده است. «حيواندرون» مدتي پيش با ترجمه نيکزاد نورپناه در نشر نظر منتشر شد.
نويسنده کتاب، لاسکو کراسناهورکاي، رماننويس اهل مجارستان و برنده جايزه ادبي بوکر در سال 2015 است. او پس از انتشار رمان «تانگوي شيطان» در سال 1985 شهرتي جهاني پيدا کرد و بلاتار، فيلمساز مشهور، بر اساس اين کتاب فيلمي هفت ساعته ساخت. «اسب تورين» که يکي ديگر از فيلمهاي بلاتار است بر اساس فيلمنامهاي از کراسناهورکاي ساخته شده است. همانطور که اشاره شد کراسناهورکاي در کتاب «حيواندرون» با مکس نويمان همکاري کرده است. مکس نويمان هنرمندي آلماني است که تصاويري مرتبط با متن اين اثر کشيده است. از سطور ابتدايي متن هم برميآيد که کراسناهورکاي در اين اثر به روايت اضطراب و دلهره انسان مدرن پرداخته است. کراسناهورکاي نويسندهاي است که در چند دهه اخير بيش از هرچيز ديگري به «زوال» پرداخته و از اينرو به قول مترجم کتاب، شايد انتخاب او توسط کميته داوران جايزه بوکر انتخابي عجيب بوده باشد. در بخشي ديگر از اين کتاب ميخوانيم: «هر فضايي برايم زيادي تنگ است. به اطراف حرکت ميکنم، ميجهم، خودم را پرت ميکنم اينور آنور اما کماکان درون همان فضاييام که برايم زيادي تنگ است، جور غيرقابل تحملي کوچک، البته گاهي اوقات دقيقا فقط کمي برايم زيادي تنگ است، و دقيقا در همان اوقات، که دقيقا فقط کمي برايم زيادي تنگ است، غيرقابل تحملترين است؛ من ميجهم و کماکان درون چيزي هستم، چيزي که ابعادش را ميتوان زيادي ناکافي ناميد، چراکه فقط بحث ابعاد نيست بلکه موضوع بيشتر اين است که وقتي ميجهم، و درون آن فضا هستم، بلافاصله گير ميافتم، آن فضا مرا دربر گرفته، فضايي که بيدفاع داخلش جهيدم، و اصلا بحث اين نيست که قدر کافي محتاط نيستم، از قضا به قدر کفايت محتاطم، حتي شايد بيش از مقدار مقتضي، اما فرقي نميکند کجا بجهم، بهطور قطع از فضايي سر درميآورم که برايم زيادي تنگ است، و گاهي دقيقا برايم فقط کمي زيادي تنگ است، عجيب است ولي بيشتر اوقات دقيقا همينقدر، غيرقابل تحمل، احساس ميکنم هرجا حرکت ميکنم آن فضا مثل قفس دورم ميپيچد، بلافاصله به انتها ميرسم، واقعيت اين است که تا بخواهم جم بخورم انتهاي فضا به من ميرسد، به نظرم، آنقدر شبيه درون قفس است، که انگار تنها کاري که ميتوانم بکنم جهيدن به درون يک قفس است، و هيچ کار ديگري نميتوانم انجام دهم، بايد بجهم، بااينحال اگر بجهم بلافاصله از آن فضايي سر درميآورم که، همانطور که گفتم، بيشتر اوقات به نحو ديوانهکنندهاي تنگ است...».