خاطرات«جان کری»/ رد پای یک عمانی در آزادی سه آمریکایی!
تسنيم/ «جان کري»، وزير امور خارجه آمريکا در کتاب جديدش بهنام Every Day is Extra (هر روز موهبتي ديگر است) به شرح ماجراهاي زندگي خودش از زماني که فرزند يک ديپلمات بوده تا پايان دورانش در وزارت خارجه آمريکا پرداخته است.
«کري» فصل هجدهم اين کتاب را به موضوع خاطراتش از مذاکرات هستهاي با ايران اختصاص داده است.
بخش هايي از اين کتاب براي آگاهي مخاطبان گرامي در روزهاي يک شنبه و سه شنبه و پنج شنبه در ساعت 22:30 دقيقه منتشر مي شود.
گزارشهاي رسانهاي از اولين ديدار ما در نيويورک بهعنوان آغاز فصلي جديد بين ايالات متحده و ايران توصيف شد، اما گفتوگوي ميان کشورهاي ما در واقع قبل از آن آغاز شده بود...
مه 2011 زماني که هنوز رئيس کميته روابط خارجي مجلس سنا بودم، به يکي از فرستادههاي سلطان قابوس، پادشاه عمان معرفي شدم ــ فردي بود بهاسم سالم الاسماعيلي. سالم فردي باهوش و نافذ بود. آدم خوشمشرب و فروتني بود. در واقع، مطمئنم ترجيح ميداد نامش در اينجا آورده نشود، اما واقعيت اين است که نقش او حياتيتر از آن است که بتوان ناديدهاش گرفت.
اولين بار که «سالم» توجه من را جلب کرد زماني بود که دولت ايران سه کوهنورد آمريکايي را که بهصورت غيرعمدي وارد کوههاي ايران شده بودند دستگير کرد. ايرانيها مظنون بودند که آنها جاسوس باشند...
وقتي «سارا شورد»، اولين نفر از آن کوهنوردها در سپتامبر 2010 آزاد شد علناً به نقشي که «سالم» در آزادشدنش بازي کرده بود اشاره کرد و چند ساعت بعد از خروج از حريم هوايي ايران از «دوست عزيز» خود سالم الاسماعيلي نام برد و از او تشکر کرد. اما چند ماه بعد از آنکه سارا به وطن برگشت، دو کوهنورد ديگر يعني «جاش فاتال» و «شين باوئر» همچنان در بازداشت ايران بودند. با توجه به اينکه ايران و آمريکا از تعامل مستقيم در خصوص اين موضوع اجتناب ميکردند، سلطان قابوس و سالم نقش ميانجيهاي غيررسمي را بازي ميکردند تا آزادي دو نفر ديگر را هم تسهيل کنند.
سالم درخواست کرد براي گفتوگو درباره موضوع با من ديدار کند و پيشنهاد کرد براي انجام اين گفتوگو از واشنگتن به مسقط پرواز کنم. عليرغم سابقه موفقيت [سالم] در آزاد کردن سارا شرود، پادشاه عمان ترديد داشت که دولت آمريکا قدر او را از لحاظ اينکه تا چهحد ميتواند درباره ايرانيها اثربخش باشد، بداند.
سالم الاسماعيلي با جان کري
در پنج دقيقه اول ديدارم با سالم متوجه شدم که اهداف او فراتر از کوهنوردها هستند. ما درباره اهميت بازگرداندن فوري جاش و شين به کشور صحبت ميکرديم ولي او سريعاً بحث را به احتمال پيشرفت در حوزههاي ديگر کشاند. در صدر موضوعاتي که مطرح کرد حرکت فعلي ايران بهسمت سلاح هستهاي بود.
سالم در اولين جلسه براي من اين موضوع را روشن کرد که سلطان قابوس احساس ميکند ميتواند نقش مؤثري در پيشبرد يک راهحل دوجانبه و مورد پذيرش دو طرف داشته باشد. اين هم واضح بود که عمانيها تنها بر حسب حسن نيت وارد عمل نشدهاند. آنها ميدانستند که ايران مسلح به سلاح هستهاي ثبات منطقه را بهصورت اساسي به هم ميريزد. آنها هم مثل ما نگران بودند که تهران در حال نزديک و نزديکتر شدن به سلاح [هستهاي] بود.
شين و جاش سرانجام بهلطف تلاشهاي عمان سپتامبر 2011 آزاد شدند.از ديد من و از ديد بسياري در دولت اوباما، از جمله خود رئيسجمهور اوباما، سلطان قابوس جديت و نفوذش روي ايرانيها را به اثبات رسانده بود.
حالا که آنها دوستيشان را ثابت کرده بودند، باورم اين بود که ميتوان اين موضوع را بررسي کرد که آيا آنها ميتوانند پلي براي پر کردن شکاف ارتباطي ما با ايرانيها باشند. لازم بود اطلاعات بيشتري درباره نحوه تفکر آنها کسب کنيم. بايد ارزيابي بهتري از احتمالات ميداشتيم. سالم و من گفتوگوهاي منظمي را هم بهصورت تلفني و هم گاه به گاه بهصورت رودررو شروع کرديم.مواظب گوشهاي مزاحم و ميکروفونها بوديم.
گفتوگوهايم را با کمترين تعداد از افراد تأييدشده داخل دولت در ميان ميگذاشتم. اکثر اوقات با تام دانيلون گفتوگو ميکردم. اين توافق عمومي وجود داشت که با توجه به موفقيت در آزادسازي کوهنوردها، ارزشش را داشت که دستکم احتمال پيشرفت در عرصه هستهاي را بررسي کنيم. با تأييد رئيسجمهور اوباما، برنامهريزي براي سفر به مسقط و ملاقات با سلطان قابوس را شروع کردم به اين اميد که بتوانيم بينش بهتري درباره آنچه ممکن بود به دست بياوريم...