نماد آخرین خبر

«هیچکاک و آغاباجی»؛ اثری درخشان که دیده نشد

منبع
خبرگزاري کتاب ايران
بروزرسانی
«هیچکاک و آغاباجی»؛ اثری درخشان که دیده نشد

خبرگزاري کتاب ايران/علي علي‌آبادي، عضو انجمن داستان‌نويسان اصفهان در يادداشتي از کتاب «هيچکاک و آغاباجي و داستان‌هاي ديگر» اثري از «بهنام دياني» با تصويرگري «آيدين آغداشلو» نوشت؛ اثري که در سال 1373 منتشر شد و با وجود داستان‌هايي به گفته او کم‌نظير، آنچنان که بايد، ديده نشد.
 
خبرگزاري کتاب ايران (ايبنا) در اصفهان - علي علي‌آبادي: در کتاب  «هيچکاک و آغاباجي و داستان‌هاي ديگر» با نويسنده‌اي روبرو هستيم که از دنياي سينما پا به دنياي ادبيات گذاشته و ردپايي از خود به جاي گذاشته که در نوع خود منحصر به فرد و بسيار درخشان است. نويسنده کتاب، بهنام دياني پس از مشارکت در نوشتن چند فيلمنامه ازجمله شامل «مهماني خصوصي»، «کشتي آنجليکا» و «روز فرشته» و در آخر انتشار اين کتاب در سال 1373 همراه با کتاب «يوزپلنگاني که با من دويده‌اند»  اثر بيژن نجدي، برنده قلم زرين بهترين مجموعه سال مجله گردون شد.

کتاب، دنيايي دارد که در آن راوي به خاطر علاقه بسيارش به سينما، همه چيز را از دريچه دوربين مي‌بيند و به همين دليل، فضاهاي روايت شده در اين کتاب بسيار شبيه به تصاوير سينمايي هستند. نويسنده با چيرگي بسياري که در تصويرگري دارد، ما را در فضايي زنده و گيرا قرار مي‌دهد.

در بيشتر داستان‌هاي اين مجموعه، راوي يک نوجوان است که با زاويه ديد منِ راوي، شخصيت و فضاها را مي‌سازد و با لحن ساده و معصومانه خود، باورپذيري و همذات پنداري خواننده با داستان را ممکن مي‌سازد. در داستان‌هاي اين کتاب با سکانس‌هايي از زندگي راوي آشنا مي‌شويم که مانند يک فيلم از جلوي چشمان ما عبور مي‌کند. اگرچه هر کدام از داستان‌هاي اين مجموعه براي خود شخصيت مجزا و درخشاني دارند اما براي رسيدن به يک نماي کلي از زندگي و سرنوشت راوي، بايد تمامي داستان‌هاي اين مجموعه را بررسي کرد.

در ابتداي داستان نخست «هيچکاک و آغاباجي»، از يک ترفند روايت‌گونه استفاده شده و راوي قصه، داستان را در يک پلان (پاراگراف) تعريف مي‌کند تا خواننده از درگيري اتفاقات فارغ شده و به ساير جزئيات توجه کند؛ البته با اين توضيح که در پشت اين سادگي، پيچيدگي‌هاي فراواني هست و سپس به تشريح داستاني که تعريف کرده مي‌پردازد.

سبک روايت بسيار روان است و طنز مخصوص به خود را دارد. طنزي که بسيار دلنشين است و بسيار دقيق در داستان تنيده شده است تا خواننده با لذت بيشتر متن را بخواند. زمان در داستان‌هاي اين مجموعه جايگاه ويژه‌اي دارد چه از لحاظ زمان روزانه و چه از لحاظ زمان تاريخي داستان که به خواننده اين امکان را مي‌دهد که همزمان با شناخت زندگي راوي، به شناخت اجتماعي و تاريخي زمان روايت هم آگاه شود.

تصاوير استفاده شده در داستان، جملات و ديالوگ‌ها کاملاً آگاهانه انتخاب و دستچين شده است. همزمان با روايت داستان، شخصيت راوي، مادربزرگ و آغاباجي ساخته و پرداخته مي‌شود.

در قسمت روايت زندگي آغاباجي از زبان مخصوص مادربزرگ استفاده شده است (راوي گاهي با باز کردن پرانتز توضيحاتي به روايت مادربزرگ اضافه مي‌کند). به‌نوعي دو روايت در اين داستان هست. روايت راوي از شناخت آغاباجي در زمان حال و راويت مادربزرگ از زندگي آغاباجي در زمان گذشته تا حال که با خواندن اين دو روايت، شناخت اين شخصيت در داستان کامل مي‌شود.

اوج داستان و لحظه گره گشايي را بايد در پاراگراف آخر داستان جستجو کرد. زماني که در آن راوي نوجوان به لحظه کشف وشهود داستان زندگي آغاباجي مي‌رسد:
«بلند مي‌شوم و چند بار بي‌هدف اين طرف و آن طرف مي‌روم. مي‌گويم: مک گافين، تو جعبه حتماً مک گافين بوده. مثل اينکه فحشي به گوشش خورده باشد چهره اش را در هم مي‌کشد و مي‌گويد چي چي بوده؟ مي‌گويم: محک کافي، دست جف، يادتون نيست. سرجايش خشک مي‌شود. بدون آنکه پلک بزند، چشم‌ها را به اين سو و آن سو مي‌چرخاند. لابد مشغول زير و رو کردن گذشته‌هاست. ظاهرش نشان مي‌دهد که به شک افتاده. اما بعد چند بار سرش را به چپ و راست تکان مي‌دهد. مثل اينکه دارد لوح ذهنش را از چيز ناخوشايندي پاک مي‌کند.»

اصطلاح مک گافين که معمولا در سينما استفاده مي‌شود، به موضوع يا مفهومي اشاره مي‌کند که در طول داستان همه شخصيت‌ها در جست‌وجوي آن هستند، اما در نهايت هيچ اهمتي ندارد. در واقع مک گافين بهانه‌اي است براي اينکه شخصيت‌ها ابعاد مختلف خود را نشان دهند و در قالب يک درام کلي، روابط و داستان‌هايي را با يکديگر شکل دهند. اجازه دهيد به شکل ديگري اين مساله فلسفي را توضيح دهم. برخي از اهداف بزرگ ما در زندگي ممکن است مک گافين باشند.

به عنوان مثال درآمدزايي و کسب پول که بخش بزرگي از عمر و انرژي ما را صرف خود مي‌کند مي‌تواند نوعي مک گافين باشد. به بيان ديگر پول به خودي خود اهميت چنداني ندارد. تلاش ما در اين بين و لذت‌ها و دردهايي که در مسير زندگي تحمل مي‌کنيم در درجه اهميت بالاتر قرار دارند. بسياري از اهداف ما در زندگي احتمالا مک گافين هستند.

اکنون پرسشي که براي من خواننده پس از خواندن اين داستان مطرح مي‌شود اين است که «مک گافين» نويسنده در اين اثر چيست؟ چه کاربرد و تاثيري در خلق اين داستان‌ها دارد و چه موقع راوي به وجود «مک گافين» زندگي خود پي مي‌برد و به کشف و شهود اين مهم مي‌رسد؟ احتمالا پس از خواندن آخرين داستان اين مجموعه  «من و اينگريد برگمن»، به پاسخ اين پرسش مي‌توان دست يافت.

در داستان دوم، داستان جشن روز مردم، راوي با استفاده از تکرار موتيف «راه بزرگ آبي يا شمشير شکسته» که از زبان کمال شنيده مي‌شود، تناقض موجود از وضعيت روز جشن و اتفاقات ناگواري که بر راوي، دوستانش و مردم در اين روز مي‌افتد را  به تصوير مي‌کشد.

در اين داستان هم تصاويري داريم از دو روز تاريخي که باز از زبان راوي نوجوان بدون پيش داوري و با ظرافت روايت شده تا خواننده خود به قضاوت بنشيند. لحن طنز و ساخت و پرداخت فضاهاي دوربيني و شخصيت‌ها (کمال، باباي مدرسه، ناظم آقاي اختياري و. ..) نيز بسيار خوب و با ظرافت مانند ساير داستان‌ها در اين داستان شکل گرفته اند. گريزي که راوي درصفحه 35 کتاب به رويداد تاريخي قيام ملي 28 مرداد مي‌زند، نشانه اي است براي تامل و جستجوي لايه‌هاي زيرين داستان:
«به ميدان مخبرالدوله که مي‌رسيم، نفسم بريده. کمي کند مي‌کنم و چشمم به مجسمه ميان ميدان مي‌افتد. يادبود قيام ملي 28 مرداد. سربازي پوتين به پا و کاسکت به سر، همراه با مرد ديگري که دگمه‌هاي پيراهنش تا روي ناف باز است، پرچمي را سر دست بلند کرده‌اند.»

در سکانس آخر اين داستان، ديدار راوي با دوستش کمال در روز 22 بهمن 57 که کاپشن نظامي به تن دارد و يک قطار فشنگ مسلسل را مثل شال گردني دراز دور گردن و سينه‌اش پيچيده و کفش مخصوص تظاهرات را پوشيده و صحنه‌هايي از اين رويداد تاريخي که توسط راوي به صورت تصاوير گذرا نشان داده مي‌شود، نقطه‌ي پاياني است بر فضاي متناقض داستان و به نوعي در اين روز است که معناي جشن روز مردم مشخص مي‌شود.

در داستان سوم شزم، صاعقه، کبوتر جلد داود، هشت تصويري که راوي در ابتداي داستان روايت مي‌کند فضاي داستان را به سمتي مي‌برد تا به انگيزه «پرواز» و تاثير آن در شخصيت راوي و ساير شخصيت‌هاي داستان از جمله داود آگاه شويم. تاثيري که قهرمان فيلم‌ها بر شخصيت‌هاي داستان مي‌گذارند. ماجراي عشق داود و رساندن نامه با کبوتر نامه رسان! به نظر مي‌رسد کبوتر در اين داستان نمادي از ميل جنسي است و پرواز به نوعي گذار از دوره کودکي و رسيدن بلوغ جنسي شخصيت‌هاي داستان.

صحنه توصيف فرار داود و راوي از دست کارآگاهان و رساندن خود به آزمايشگاه (توصيف آزمايشگاه) و گذشتن از سوراخ دريچه‌ها و رسيدن به پشت بام مدرسه در اين داستان بسيار درخشان است. و در آخر پريدن داوود از روي پشت بام و نحوه برخوردش در بيمارستان با نقاب چرمي که راوي براي او درست کرده به نوعي گذار از دوران کودکي و رسيدن به بلوغ جنسي است که البته با درد و رنج فراواني همراه شده است:
«به نظرم مي‌رسد داوود هنوز بوي درخت کاج مي‌دهد. همان کاج‌هايي که از مرگ نجاتش دادند. نقابي که از چرم سياه براي او درست کرده‌ام درمي‌آورم و به دستش مي‌دهم. سرد و بي‌تفاوت آن را مي‌گيرد و روي ميز کنارتخت مي‌اندازد. خوب نگاهش مي‌کنم. 10، 15 کيلويي لاغر شده. شور و حالش را از دست داده. از آن لبخند بي‌معنايي که هميشه گوشه لبش بود خبري نيست. مي‌فهمم اين داوود، داوود ديگري است. قديمي‌ها راست گفته‌اند که طوقي آمد نيامد دارد.»

اين نمادها (کبوتر و پرواز) در داستان‌هاي ديگر هم استفاده شده است. (صفحه 24 داستان هيچکاک و آغاباجي). استفاده داوود از طوقي براي رساندن نامه به معشوق خود و در آخر کشف دليل خودکشي استوارمحبي پس از خواندن نامه داوود و عشق جواني اش از ديگر نشانه‌هاي قابل تامل اين داستان هستند.

يکي از نکات اين کتاب، احترام به شعور مخاطب توسط راوي است که همه اتفاقات و دلايل آن را بيان نمي‌کند و به خواننده فرصت مي‌دهد با جستجو در متن و يافتن نشانه و نمادها در ذهنش، به کشف لايه‌هاي زيرين داستان برسد.

به نظرم داستان «باله درياچه قو» شاخص ترين اثر اين مجموعه است. روايتي از کودتاي 28 مرداد که به دور از جبهه گيري و ديدگاه‌هاي سياسي، از زبان راوي 8 يا 9 ساله ساخته و پرداخته مي‌شود. طنز ظريفي که در روايت سلسله حوادث قبل و بعد از يک رويداد تاريخي و اثرگذار (کودتاي 28 مرداد) در همه جاي داستان مشاهده مي‌شود بسيار زيبا به کار گرفته شده تا از بار سنگين فضاي داستان کم کند. سکانس‌هاي اوليه اين داستان، روايت‌هايي هستند مقدمه اي، که زمينه را براي روايت اصلي آماده مي‌کنند.

نشان دادن فضاي چند قطبي جامعه توسط همين روايت‌ها در داستان شکل مي‌گيرد. بيشتر شخصيت‌ها در اينداستان به نوعي نماد تيپ‌هاي اجتماعي آن زمان هستند (حاج حسن، حيدر حنا، حبيب بلشويک، آقاي مقدم و اوس عباس حليمه و جناب سرهنگ، مهران و خانواده اش، روحاني و. ..) که گاهي ما به ازاي بيروني هم دارند و داستان هر کدام از اينشخصيت‌ها به نوعي کشمکش اين تيپ‌ها در فضاي کلي جامعه را تداعي مي‌کند.

توصيف صحنه مرگ حبيب بلشويک و ساخت فضاي آن، يکي از صحنه‌هاي درخشان اين داستان است. (اوايل کوچه کنار آبراهه بر زمين افتاده. پيراهن سفيدش بر زمينه خاکي کوچه، سبز درختها و آب آسمان تکه اي ناهمرنگ است.ص 98 ) استفاده کاربردي از خالکوبي‌هاي او با نشانه‌هاي شير بالدار، ستاره و ماه و خورشيد (لايه اي از خون، مثل تکه ابري سرخ، روي خالکوبي خورشيد و ماه و ستارگان دست راستش را پوشانده. ص 99 ) و در آخر ساعت حبيب بلشويک که پس از مرگ او هنوز کار مي‌کند!

در سکانس آخر داستان، فضاي توصيف شده براي روز کودتا بسيار درخشان است و با آوردن نشانه‌ها آغاز مي‌شود:
«بزرگترها وقتي صبحي را نحس شروع مي‌کنند و تمام روز را بد مي‌آورند، آخر شب مي‌گويند که از دنده چپ بلند شده اند. امروز هنوزآفتاب نزده، همه از دنده چپ بلند شده اند. هوا تاريک است که از صداي تق و توق تيراندازي بلند مي‌شوم. اول فکر مي‌کنم خواب ديده‌ام. اما نه، خواب نديده‌ام. صدا از طرف پادگان باغ‌شاه مي‌آيد. چند بار مي‌غلطم و خوب گوش مي‌دهم. حالا صدا از طرف رشديه مي‌آيد. تق تقي پوک و جدا جدا. مثل نک زدن دارکوب به تنه ي درختي خشک در جنگلي ساکت. بعد همه چيز آرام مي‌گيرد. به فکر جنگل ساکت و دارکوب و تنه درخت خشک فرو مي‌روم. دوباره خوابم مي‌برد.» 

پس از بيدار شدن راوي گل قاصدکي را روي بالش مي‌بيندمي بيند (با نقطه‌اي سياه در وسطش که سوراخ است) و انگار برايش خبري آورده! اما چه خبري؟ و صداي تيراندازي جوابش را مي‌دهد. (به نشانه‌ها توجه کنيد) تکيه بر شعار (از جان خود گذشتيم، با خون خود نوشتيم، يا مرگ يا مصدق) از زبان راوي که در روايت اول (سينما ديانا و ديدن فيلم باله درياچه قو) اين داستان هم از زبان راوي شنيده مي‌شود و تغيير انتهاي شعار به صورت (يا مرگ يا شاه) از زبان تظاهرکنندگان يکي ديگر از نشانه‌هايي است که بايد به آن توجه کرد.

توصيف صحنه‌اي که در آن دختر با چادر سرمه‌اي با خال‌هاي سفيد، خرمهره‌هاي آبي رنگ را به گردن شيرهاي سنگي (که دم‌هايشان را بالا گرفته‌اند، يک قدم پيش گذاشته‌اند و نعره مي‌کشند) در سکوهاي روبروي دانشگاه جنگ مي‌اندازد و در کوچه دانش ناپديد مي‌شود نيز با استفاده از نمادهاي استفاده شده از نکات قابل تامل اين داستان است.

توصيف فضاي بعد از اتفاق مهم توسط راوي (چند رشته دود در آسمان زنجيره بسته. حتما چند نقطه در ميان شهر مي‌سوزد. هوا دم کرده و بي حرکت است. خيابان‌ها ساکت و لخت اند) به نوعي نشان از اين است که زمان ايستاده. و سپس فرود آوردن ضربه نهايي براي نشان دادن پايان اتفاق با توصيف ديدن مرد صندلي به سر! استفاده نمادين از صندلي (مقام و قدرت) و تنگ بلور که پر از يخ و آب است از ديگر نشانه‌هاي ظريفي است که در اينجا به کار رفته ( تنگ کشيده و ظريف و پر از تکه‌هاي يخ و آب است.مي گذارد لب دهانش و شروع مي‌کند قورت قورت خوردن. ص 117 ). و در جواب مردي که از او مي‌پرسد اين چيزها را از کجا آورده خيلي ساده و مختصر مي‌گويد: «از خونه پيرکفتار».

ديدار راوي با دوستش مهران که پريشان است و به دنبال خلاص شدن از شر روزنامه‌هايي که برادرانش مي‌خوانده اند نشان از وضعيت اجتماعي اقشار مختلف پس از کودتا دارد. پس از ديدن پدر گيج ونگران مهران و صحبت‌هاي او، درگيري ذهني راوي براي پيدا کردن معني جمله‌هاي (طرفدار نون سنگي و ديزي آبگوشت بودنِ) و بعد (سرت به آخور خودت باشه) شروع مي‌شود! در روايت آخر اين داستان خوردن (آبچاله) توسط راوي و مست شدن و کجکي ديدن همه چيز و احساس سبک بودن و آواز خواندن (اسم من شبنمه/ عمر من يکدمه) ودر نهايت ضرب المثل (چيزي که عوض داره گله نداره) همه به نوعي نشانه هستند و قابل تامل.
 
داستان «من و اينگريد برگمن» نيز دربرگيرنده بلندترين زمان زندگي راوي است. در اين داستان سير درازي داريم در زمان و مکان. از تهران تا کرمانشاه، بندرعباس، دبي، هند و دست آخرد  زادگاه برگمن. زمان داستان از چهار پنج سالگي راوي شروع مي‌شود تا سي و پنج سالگي. بزرگ شدن و مسير زندگي راوي و تاثير سينما در تعيين تصميمات زندگيش را در اين داستان شاهد هستيم. راوي از دوران نوجواني گذر کرده و حالا ديگر در ميان سالي زندگي است و باتوجه به ديدگاه‌هايش در مورد مسايل اظهار نظر مي‌کند.

اينگريد برگمن در اين داستان مانند نخ تسبيحي است که پيوند مهره‌ها (روايت‌ها) را محکم مي‌کند. تقريبا در انتهاي داستان است که راوي صحنه‌اي را در آپارات خانه سينمايي در هند توصيف مي‌کند:
«ميان فيلم‌ها مي‌نشينم. حس مي‌کنم در دريايي از اينگريد برگمن شناورم. به خرافات اعتقادي ندارم ولي جنبه اسرارآميز هر چيزي توجهم را به شدت جلب مي‌کند. فيلم‌ها را آرام در دستهايم مي‌گيريم. بر اين باورم که به شکلي ماوراءالطبيعه در حال برقرار کردن ارتباط با برگمن هستم. در آن تاريکي و شرايط غيرعادي به نظرم مي‌آيد چنين کاري امکان پذير است. نوار فيلم به صورت يک سيم يا طناب يا رشته اي دراز ما را به هم وصل مي‌کند. من در يک سر اين رشته ام و او در سر ديگر. خاطرات مشترکمان را از اول يادآوري مي‌کنم. نمي‌دانم چه مدت مي‌گذرد. شايد يک لحظه شايدهم خيلي بيشتر. به هر حال پس از پايان مراسم حس مي‌کنم بسيار به هم نزديکتر شده ايم.»

در اين قسمت است که با بهانه روايت روبه‌رو مي‌شويم و مي‌فهميم تمام روايت‌هاي قبلي در اين لحظه از ذهن راوي گذشته و توصيف شده است. بعد از آن مي‌رسيم به آخرين سکانس اين داستان. سپس راوي در مورد سردرگمي و بحران‌هايش پس از تلاش‌هاي بسيار براي رسيدن به هدف زندگي‌اش (سينما) صحبت مي‌کند.

و به اين ترتيب روزها از پي هم مي‌گذرند. صبح‌ها دانشکده، عصرها کار. در دانشکده 10 واحد سينما گرفته ام. هيچ کم و کسري ندارم. ولي نمي‌دانم چرا ناراضي‌ام. چرا دلم گرفته. چرا سردرگمم. شايد دچار يکي از بحران‌هاي مربوط به سن و سال هستم. نمي‌دانم چه چيزي اززندگي مي‌خواهم. نمي‌دانم سوالم چيست. حتي مي‌ترسم از اينکه سوالي داشته باشم.

اين کتاب در سال 1373 از سوي خود مولف منتشر و توسط نشر چشمه در بازار نشر توزيع شده است. همچنين آيدين آغداشلو جلد کتاب را طراحي کرده است و چاپ جديدي از آن به بازار نيامد و چنان که بايد ديده نشد.

به پيج اينستاگرامي «آخرين خبر» بپيونديد
instagram.com/akharinkhabar

اخبار بیشتر درباره

اخبار بیشتر درباره