نماد آخرین خبر

بررسی و تحلیلی کتاب «هرس» / جنگ که تمام شد…

منبع
آخرين خبر
بروزرسانی
بررسی و تحلیلی کتاب «هرس» / جنگ که تمام شد…

آخرين خبر/«جنگ که تمام شد…» اين جمله را مي‌توان ابتداي هر پارگراف هرس گذاشت. نسيم مرعشي از جنگي مي‌گويد که تا عمق جان آدم‌هاي خوزستان نفوذ کرده است. نفوذي آنچنان خردکننده که ديگر بعد از جنگ هيچ به روال معمول خود برنگشت. زندگي که بعد از جنگ زندگي نيست، درست مثل خرمشهر و آباداني که از رونق افتادند و شب‌هاي‌شان خالي از ستاره شد. اما اين تنها درد نويسنده نيست. اين بک‌گراندي است که نويسنده انتخاب کرده است تا درد بزرگتري را به تصوير بکشد.

رسول و نوال، شرهان را در اولين روز جنگ از دست داده‌اند. از روز کشته شدن شرهان در زندگي يک روز خوش به خودشان نديده‌اند. نوال بيش از 5 سال مي‌شود که به روستايي بنام دارالطلعه پناه برده است. جايي که رسول از ديدن اين همه «زنيّت» کنار هم مي‌ترسد. هيچ مردي در دارالطلعه نيست. همه زن‌هاي تنها بازمانده از جنگ هستند. حالا رسول سوار بلم شده است و به روستا رفته است تا نوال را به سر خانه و زندگيش برگرداند. رسولي که خود بعد از سال‌ها زندگي نوال را از خانه خودش بيرون کرد. درست روزي که فهميد نوال تهاني را با يک پسر در بيمارستان طاق زده است! اما گناه نوال چه بود؟ اينکه مي‌خواست بهترين هديه را به رسول بدهد. رسول يک پسر مي‌خواست و نوال مي‌خواست زندگيش رنگ بگيرد. خود رسول به او گفته بود امل و انيسه برايشان کافي است. صدام که به کويت حمله مي‌کند و رسول براي مهار چاه‌‌هاي نفتي کويتي  سه ماه به ماموريت مي‌رود يک بار ديگر نوال به سونوگرافي مي رود و دکتر مي‌‌گويد بچه‌اش دختر است. دنيا بر سر نوال آوار مي شود. اما پرستاري او را نجات مي‌دهد. مهزيار پسرش است که حالا بزرگ شده. موهاي مهزيار نه شبيه رسول است نه شبيه نوال. تهاني همان دختري که نوال ولش کرد، بعد از آن که رسول او را پيدا مي‌کند و به خانه مي‌آورد، مي‌ميرد و همه چيز براي رسول تبديل به کابوس مي‌شود.

رسول در دارالطلعه ميزبان ام عقيل زن همسايه خرمشهرشان است. شب نشسته است و پک به قليان مي‌زند و تمام هفده سال گذشته بعد از کشته شدن شرهان را پيش چشم‌هايش مي‌بيند. روزي که اسيرهاي جنگ آزاد شدند، رسول نوال را به ديدن‌ آن‌ها مي‌برد اما نوال در اهواز تنها زن عبا به سر، زن مانتويي، زن روسري قرمز، زن روسري آبي، کوتاه، بلند، چاق و لاغر مي‌بيند. رسول هيچ وقت با امل و انسيه بيرون نرفت. ام عقيل در مورد دارالطلعه مي‌گويد «ئي جا همه مثل هميم؛ گاوميشا، زنا، نخلا. همه عقيم تنها و بي دنباله…» داشتن فرزند پسر تنها آرزوي نوال بود که با رفتن شرهان دود شد و به هوا رفت. وقتي مادر رسول مي‌فهمد نوال باردار است و يک پسر در راه دارد فريزر خانه نوال را پر مي‌کند…

همه در درالطلعه اميدوارند. نخل‌هاي سوخته‌اي که نوال به آن‌ها رسيده است حالا سبز شده‌اند و خدوج و ام عقيل و ديگر زن‌هاي درالطلعه نوري در دل‌شان روشن شده است. «شايد گاوميشا هم بچه دادن، شايد زنا بچه آوردن، شايد يه مردي زاييدن». روزي که نسيبه مهزيار را در بغل نوال گذاشت همه بچه‌هاي تازه به دنيا آمده دختر بودند درست مثل همه آدم‌ها که زن بودند…

زن بودن تم اصلي کار نسيم مرعشي است. رنج زن‌هايي که هيچ‌گاه کسي آن‌ها را به رسميت نمي‌شناسد تا زماني که فرزند پسري داشته باشند. مرداني که فرزندان دخترشان را با خود بيرون نمي‌برند و زن‌ها براي اين‌که جايگاهي پيش مردها داشته باشند بايد پسرزا باشند تا محبوب باشند.

نويسنده تمام سعي خود را کرده است اين ضد زني و جنس دوم بودن زن را در خوزستان، به تصوير بکشد. يکي از تصويرهاي تاثيرگذار داستان جايي است که رسول بي‌مهابا به دختر بزرگش امل حمله مي‌کند و او را زير باد کتک مي‌گيرد، اما اين تصوير براي شما آشنا نيست؟

نويسنده دو روايت را در داستان پيش برده است، يکي داستان رسول و نوال و دختران‌شان و ديگري زن‌هايي که به دارالطلعه رفته‌اند. روستايي دور، آن ور هور که زن‌هاي تنها، بازمانده از جنگ آن‌جا روزگار مي‌گذرانند. خط دوم داستان که روستايي ديستوپيايي را به تصوير مي‌کشد اصلاً پررنگ نيست. جايي که نقطه قوت اصلي هرس است و نويسنده مي‌توانست با بسط و گسترش آن خط روايي هم يک داستان فمنيستي بنويسد و هم داستان را از کليشه‌هاي مرسوم دور کند و هرس را يک داستان خاص کند. اما گره جابجايي بچه در بيمارستان همه چيز را به هم ريخته است. از عمق کاراکترها کاسته است و آنها را تبديل به تيپ‌هايي مشخص کرده است.

نبايد قدرت نويسنده را در به تصوير کشيدن موقعيت‌هايي نظير کشته شدن شرهان و يا کتک خوردن امل و يا مرگ تهاني ناديده گرفت. او يک روستاي ضدآرماني ساخته اما به سراغ آن نرفته است…

به پيج اينستاگرامي «آخرين خبر» بپيونديد
instagram.com/akharinkhabar

اخبار بیشتر درباره

اخبار بیشتر درباره