داستانک/ منت غلام بر ارباب
آخرين خبر
بروزرسانی

آخرين خبر/ اربابي يکي را کشت و زنداني شد و حکم بر مرگ و قصاص او قاضي صادر کرد.
شب قبل از اعدامش، غلامش از بيرون زندان، تونلي به داخل زندان زد و نيمه شب او را از زندان فراري داد.
اسبي برايش مهيا کرد و اسب خود سوار شد. اندکي از شهر دور شدند، غلام به ارباب گفت: ارباب تصور کن الان اگر من نبودم تو را براي نوشتن وصيتت در زندان آماده
ميکردند. ارباب گفت: سپاسگزارم بدان جبران ميکنم. نزديک طلوع شد، غلام گفت:
ارباب تصور کن چه حالي داشتي الان من نبودم، داشتي با خانوادهات و فرزندانت وداع ميکردي؟ ارباب گفت: سپاسگزارم، جبران مي کنم.
اندکي رفتند تا غلام خواست بار ديگر دهان باز کند،
ارباب گفت تو برو. من ميروم خود را تسليم کنم. من اگر اعدام شوم يک بار خواهم مرد ولي اگر زنده بمانم با منتي که تو خواهي کرد، هر روز پيش چشم تو هزاران بار مرده و زنده خواهم شد.