خاطرات«جان کری»/ مخالفت هیلاری کلینتون برای مذاکره با ایران
تسنيم/ «جان کري»، وزير امور خارجه آمريکا در کتاب جديدش بهنام Every Day is Extra (هر روز موهبتي ديگر است) به شرح ماجراهاي زندگي خودش از زماني که فرزند يک ديپلمات بوده تا پايان دورانش در وزارت خارجه آمريکا پرداخته است.
«کري» فصل هجدهم اين کتاب را به موضوع خاطراتش از مذاکرات هستهاي با ايران اختصاص داده است.
بخش هايي از اين کتاب براي آگاهي مخاطبان گرامي در روزهاي يک شنبه و سه شنبه و پنج شنبه در ساعت 22:30 دقيقه منتشر مي شود.
اکثر اعضاي شوراي امنيت ملي موافق بودند که کانال عمان را بايد بررسي کرد. هيلاري کلينتون ترديدهايي درباره عمانيها داشت. هنوز متقاعد نشده بود که عمانيها ميتوانند به وعدهشان عمل کنند يا اينکه بايد به مسيري که پيشنهاد ميشود اعتماد کنيم. همه به تاريخچه سخت تعامل با ايران اذعان ميکردند اما اين را هم ميدانستند که فرصتهاي قبلي براي ديپلماسي هدر رفتهاند.
همه به ياد داشتيم گشايشي را که دولت بوش سال 2003 رد کرد- زماني که ايران تنها 164 سانتريفيوژ در گردش داشت- به خاطر ميآورديم. مذاکرات رو در رو هيچ وقت اتفاق نيفتاد. در همان زمان، عليرغم تحريمهاي پر تب و تابي که ما اعمال کرديم، ايران بيش از 1700 سانتريفيوژ جديد را فعال کرد.
هشدار هيلاري را درک ميکردم، حتي اگر مخالفش بودم. يک روز، تام دانيلون جلسهاي در دفتر کارش تشکيل داد. گفت کارش اين است تلاش کند هيلاري کلينتون را مجاب کند که ما بايد از اين اين فرصت بهره ببريم. مسئله اين نبود که هيلاري از ديپلماسي براي حل چالش هستهاي ايران حمايت نميکرد- در واقع او حامي ديپلماسي بود- اما به گشايشي که عمانيها ادعا ميکردند اعتماد نداشت. يک سال قبل از سفر من به مسقط با سلطان قابوس ديدار کرده بود و هنوز مطمئن نبود که ايرانيها تمايلي براي رسيدن به توافق دارند. نگران اين بود که ممکن است خيلي مشتاق توافق به نظر برسيم و پيش از اينکه چيزي حل شود، شرمسار شويم. مسئله مهم اينکه، او سرانجام از اين رويکرد حمايت کرد.
تشکيل کانال پشتپرده براي مذاکره
رئيسجمهور سرانجام با [پيشبرد کار از طريق] کانال محرمانه موافقت کرد، با آنکه مباحثات دروني در اين باره رونق گرفته بود. اوايل بهار همان سال، براي گفتوگو درباره جزئيات کار با سلطان تماس گرفت. نميدانم دقيقاً بينشان چه گذشته بود، اما «سالم» اندکي بعد از اتمام آن با دفتر من در سنا تماس گرفت. نگران بود. صحبتهاي رئيسجمهور [اوباما] سلطان قابوس را مضطرب کرده بود و باعث شده بود فکر کند آمريکا آنقدرها هم که من گفته بودم متعهد به پيشبرد اين کار نبود. بايد با او صحبت ميکردم؟ با سلطان تماس گرفتم و به او اطمينان دادم که ما پاي کار هستيم.
حفظ اين روند، آسان نبود. بنا به دلايلي، به نظر ميرسيد تمايلي براي مشخص کردن تاريخ وجود ندارد. عمانيها پشت سر هم پيشنهاد ميدادند: 20 آوريل، نه. 24 آوريل، نه. اول يا هشتم مي؟ فايده ندارد. بعد از مدتي، آنها از اينکه ظاهراً قرار نيست جواب بگيرند، مأيوس شدند.
درباره اينکه دولت چه کسي را به جلسه بفرستد و اينکه آيا پيوستن من به هيئت مورد نظر ممکن بود هم سردرگمي وجود داشت. سلطان به من گفته بود با توجه به اينکه خودش و سالم من را خوب ميشناختند با بودن من در آنجا راحتتر بودند، اما من هم اين را ميدانستم که به عنوان نامزد سابق رياستجمهوري و سناتوري که ارتباطات نزديکي با رئيسجمهور فعلي داشت، براي تعاملاتي که قرار بود مخفيانه و محتاطانه پيش بروند، زيادي توي چشم بودم. يک روز عصر که من و تام دانيلون داشتيم درباره هيئت مورد نظر صحبت کرديم، بيمحابا گفت "بسته به اتفاقاتي که در دور بعدي ميافتد نميخواهد مستقيم با ايرانيها تماس داشته باشي.". نکته درستي بود، اگرچه شگفتزده شدم. اين اتفاق چند ماه قبل از آن بود که رئيسجمهور اوباما در جريان مراحل آمادگي براي مبارزات انتخاباتي در سال 2012 که من نقش «ميت رامني» را بازي ميکردم من را کنار کشيد و به من گفت که يک نفر با من در تماس خواهد بود تا درباره احتمال پيوستن من به دولت در دور دوم صحبت کند.
نگراني اصلي من اين بود که نشست زودتر برگزار شود، نه اينکه چه کساني در آن حضور پيدا ميکنند. بيش از يک سال از اولين ديدار من با «سالم» ميگذاشت. در همين اثنا، ايران پيشروي به سمت بمب را ادامه داده بود. لازم بود ما قبل از آنکه فرصتها را از دست بدهيم تيمي بفرستيم-هر تيمي که باشد- تا مشخص کنيم تعامل مستقيم امکان دارد يا نه.