صادق هدایت در هند چه میکرد؟

وينش/ميدانيم که صادق هدايت «بوف کور» را در هندوستان نوشت. سفري منحصر به فرد که در 34 سالگي او اتفاق افتاد. اما هدايت چرا در آن دوره از زندگياش در هند زندگي ميکرد و چرا به اين کشور رفته بود؟ آيا اقامت در هند تاثيري در آنچه به عنوان موفقترين اثرش ميشناسيم، يعني «بوف کور»، داشت؟ او در هند چه ميکرد؟ کجاها را ديد و چه تاثيري روي او داشت؟
عزيمت صادق هدايت به هند، در پي يک سلسله ناکاميهاي شغلي براي او اتفاق افتاد. هدايت چهارسال در اروپا، ابتدا شهر گان در بلژيک و سپس پاريس، مشغول تحصيل بود و دست آخر بدون گرفتن مدرک تحصيلي چه در رشته مهندسي راهسازي و چه در رشته ادبيات فرانسه به ايران برگشت. خانواده او اصرار داشتند در فرنگ بماند و در هر رشتهاي که دوست داشت مدرکش را بگيرد اما صادق ديگر قصد برگشتن به ايران را داشت.
در بازگشت در بانک ملي استخدام شد که در پي يک رشته اصلاحات دوران پهلوي اول به تازگي تاسيس شده بود. يک شغل اداري براي فرزند کوچک از فرنگ برگشتهي يک خانواده اشرافي مشهور. دوران کار در بانک ملي دوسال طول کشيد و در تابستان 1311 از بانک استعفا داد و شغلي در اداره کل تجارت پيدا کرد. استعفايي ناشي از روابط بد با مديران، دلزدگي از کاري که دوست نداشت و قلّت حقوق. مدتي ميخواست کتابخانهاي راه بيندازد و کمتر از دوسال بعد از اين اداره هم استعفا داد و به عنوان مترجم در خبرگزاري پارس مشغول به کار شد و بعد از آنجا هم به شرکت سهامي ساختمان و تلاش براي تامين مالي سفر به ژنو و… در اين زمان بود که پيشنهادسفر به هند پيش آمد. خود هدايت در نامه به مجتبي مينوي ماجراي جور شدن اين سفر/مهاجرت را اين طور شرح داده است: «با کمال ياس در کنج اداره ساختمان به قتل عام روزهايم ادامه ميدادم تا اين که دري به تخته خورد و دکتر پرتو به عنوان مرخصي به ايران آمد. از دهنش دررفت گفت آمدم تو را با خودم ببرم. کور از خدا چه ميخواهد، دو چشم بينا. ديگر ولش نکردم…»
به اين ترتيب در آبان ماه سال 1315 صادق هدايت به هند سفر کرد و در شهر بمبئي ساکن شد. در دوراني که هند هنوز مستعمره بريتانيا شمرده ميشد و مستقل نشده بود. هدايت تا سپتامبر 1937 يعني حدود ده ماه بعد در هند ساکن بود. عمر اين مهاجرت کمتر از يک سال بود اما نشانههاي آن در آثار ادبي هدايت ظاهر شد. از همه مشهورتر در «بوف کور» و زني که رقاصه معبد است و همچنين در داستانهايي مثل «ميهنپرست» يا «هوسباز» که اين دومي را هدايت بعد از بازگشت از هند به فرانسوي نوشت و ردپاي سرگذشت او در هند در آن به چشم ميخورد.
دکتر پرتو (پدر مازيار پرتو فيلمبردار و پدربزرگ ويشکا آسايش بازيگر) که هدايت را به هند برد هم پس از خودکشي هدايت داستاني به نام «بيگانهاي در بهشت» نوشت که به نوعي سرگذشت صادق هدايت در بمبئي است. شخصيتهاي اصلي داستان شين.پرتو دو مرد به نامهاي ژيلا و هادي قاصدي هستند که با جابجايي حروف اسم هادي قاصدي ميتوانيم حدس بزنيم که هادي قاصدي درواقع همان صادق هدايت دوست دکتر پرتو است که در قالب اين داستان سرگذشت و عقايدش بيان شده است. به علاوه خانهاي که در اين داستان محل وقوع اتفاقات و ماجراهاست شباهت بسياري به ساختمان سامرکويين در پشت هتل تاج بمبئي دارد که محل اقامت هدايت و پرتو بود. ساختماني چهارطبقه با هشت آپارتمان که پنجرههايش رو به اقيانوس باز ميشدند.
هدايت درباره زندگياش پس از ورود به بمبئي مينويسد: «بعد از ورود به بمبئي با پرتو در يک Flat سکونت دارم. تاکنون زندگي انگلي و چسخوري را پيشهي خود کردهام. اغلب در منزل هستم.» و جاي ديگر: «اتاقي که اخيراً در مرتبه تحتاني بنايي اجاره کرده بودم ظاهراً راحت بود ولي بوي زننده تندي که مخصوص هندوهاست در هوا پراکنده بود. در خيابان پارهدوز هندي با عمامه قرمز خود نيمهلخت بوضع زاهد متعبدي زير پنجره من نشسته گرم تماشاي ازدحام خلق بود.»
بهانهي هدايت و پرتو (که در کنسولگري ايران در بمبئي کار ميکرد) براي صدور ويزا و سفر به هند، تنظيم ديالوگ براي فيلمنامه فيلمي فارسي بود که در بمبئي در حال ساخت بود. ميدانيم که سه چهارسالي قبل «دختر لر» اولين فيلم ناطق فارسي در هند و در استوديوهاي بمبئي ساخته شده بود و در همان سالي که هدايت به بمبئي رفت عبدالحسين سپنتا داشت «چشمهاي سياه» چهارمين فيلمش را درباره حمله نادر به هند ميساخت اما هيچ سند و مدرک و نامهاي درباره دخيل شدن هدايت در کار فيلمنامه اين فيلم يا فيلم فارسي ديگري موجود نيست و به نظر ميرسد اين تنها يک بهانه براي ويزا بوده است.
اما کار اصلي هدايت در هند يادگيري زبانهاي باستاني ايراني بود. کاري در راستاي علاقه زائدالوصف او به فرهنگ ايران پيش از اسلام و آن ناسيوناليسم باستانگرايانهاي که در نوشتههاي هدايت از جمله در «پروين، دختر ساسان» ميبينيم. هدايت زبان پهلوي را در دانشگاه بمبئي نزد يکي از پارسيان هند خواند و آثاري مانند «هنر ساساني در غرفه مدالها» و «کارنامه اردشير بابکان» را از پهلوي به فارسي ترجمه کرد. در واقع يک سالي که هدايت در هند گذراند بسيار براي او پربار بود. موفقترين اثرش را آنجا نوشت و به هزينه خودش در 50 نسخه استنسيل کرد و در راستاي علاقهاش به ناسيوناليسم باستانگرايانه يک زبان مرده ايراني را فراگرفت. اما خب او با بدبيني هميشگياش در همان نامه به مينوي مينويسد: «اغلب در منزل هستم. هفتهاي دو سه روز پيش بهرام گور انکلساريا درس پهلوي ميگيرم که مطمئنم نه به درد دنيا ميخورد نه به درد آخرتم خواهد خورد.»!
اما اقامت هدايت در هند منحصر به سکونت در بمبئي هم نبود. به چند شهر مانند بنگلور، حيدرآباد و ميسور سفر کرد. توصيف هدايت از شهر بنگلور در جنوب هند در داستان «سامپيگنه» او ديده ميشود. «سامپيگنه» که اسم شخصيت اصلي داستان است ماجراي خانوادهاي هندوست که در وضعيت بدي به سر ميبرند. لاکشمي خواهر بزرگ سامپيگنه حامله است و به بيمارستاني ميرود که هنوز در بنگلور فعاليت ميکند و روبروي کاخ تيپوسلطان مهاراجه هندي که در مقابل استعمار انگلستان ايستادگي کرد واقع شده. شرح هدايت از رفتن اين زن به بيمارستان نشان ميدهد آنجا را از نزديک ديده بوده.
در ميسور، صادق هدايت ميهمان مهاراجه ثروتمند آن منطقه ميشود که ظاهراً اجدادش بستگياي نيز با ايران داشتهاند. خوشبختانه نامههاي زيادي از هدايت در دسترس است و درباره روزگارش در هند هم گاهي چيزي نوشته. از جمله: «باري، قضيه از اين قرار بود که به توسط جمالزاده به Sir ميرزا اسمعيل رييس الوزراي ميسور که اجدادش ايراني بود معرفي شده بودم… تقريباً 15 روز زندگي اشرافي و اعياني کردم. ديگر مهماني نبود که صدر مجلس نباشم و به کلهگندهاي نبود که معرفي نشوم»
البته تلخي ذاتي هدايت باعث ميشود برخلاف بقيه از اين فرصت آنچنان استفادهاي هم نبرد! «از قضا مراسم جشن تولد مهاراجه برپا بود. در تمام تشريفات آن شرکت کردم و با لباس مضحک بلندي در دربار رفتم. حتي با خود مهاراجه هم Interview کردم ولي حماقت جبلي مانع از کمترين استفاده و بلکه بزرگترين ضرر و گندهگوزيهاي بيجهت شد. حتي پيشنهاد خريد بليت راهآهن را رد کردم. شايد هم ادعايم خيلي زياد بود.» نديم اختر پژوهشگر مطالعات ايران و آسياي مرکزي در هند، ردپاي اين مهماني 15 روزه پيش مهاراجه ميسور و دکن را جايي در داستان «حاجيآقا»ي هدايت رديابي کرده. جايي از داستان که «چرا بيخود شاگرد به فرنگستون ميفرستيد؟ منو دوبار مهاراجه دکن براي پست وزارت خارجهاش پيشنهاد کرد، دعوتش را نپذيرفتم.»
هدايت از آنجا به حيدرآباد رفت که شهر مسلماننشيني بود و چندان خوشش نيامده «مردمش فينه به سر و قبا دراز بودند و انگليسي سرشان نميشد» علاوه بر آن مستقبلين هدايت سراغش نيامدند و مجبور شد با بليت قطار درجه سه در هندوستانِ سال 1937 به بمبئي برگردد که عذاب اليمي بوده. آنقدر که در بازگشت محل زندگياش در بمبئي را قصر مينامد و در نامه به مينوي ميگويد موقع مراجعت به قصر سامرکويين آخرين سکه ته جيبش را هم به حمال داده و بدون هيچ پولي وارد خانهاش شده است.
«شايد تنها جاي دنيا که هنوز قابل ديدن باشد، قسمت هندوستان است که هنوز داخل احمقبازيها و گندکاريهاي بينالمللي نشده، هرکسي براي خودش دنياي جداگانهاي است. خداها، آدمها، حيوانات باهم مخلوط ميشود. مثلا مردي که جلو دريا چهارزانو نشسته خمير نان را گوله گوله ميکند و جلو ماهيها ميريزد. گاوي که آزادانه در دکانها گدايي ميکند. لباسهايي عجيب و غريب. گاهي به نظرم ميآيد که در الف ليله زندگي ميکنم.»
درباره دوران اقامت صادق هدايت در هند، کتابي هست به نام «هدايت در هندوستان/بوف کور، ميعاد هدايت با هند» نوشته نديم اختر که به فارسي هم ترجمه شده است و نشر چشمه سال 96 آن را چاپ کرده. علاوه بر آن مقاله گزارشي نديم اختر در مورد اين سفر و زدن رد محل اقامت هدايت در بمبئي و مطابقت دادن آن با داستانهايش خواندني است.