گلچینی از بهترین اشعار ولادت امام موسی الکاظم (ع)

باشگاه خبرنگاران/ شاعران کشورمان درباره امام موسي کاظم (ع ) شعر سرودند، که دراينجا به برخي از اين اشعار اشاره مي کنيم.
حق است هرکس هست با موسي بن جعفر
محتاجها گويند يا موسي بن جعفر
در پاي جودش اغنيا محتاج هستند
قربانيش در ماه حج حجاج هستند
مستيم مست باده باب الحوائج
هستيم ما دلداده باب الحوائج
آقاست آقا زاده باب الحوائج
با بچه هايش صاحب سرمايه هستيم
با مشهد و شيراز و قم همسايه هستيم
بال ملائک هست فرش زير پايش
ايزد مسخّر کرده هستي را برايش
معصومهاش آمد به دنبال رضايش
انوار او تقسيم شد بر مشهد و قم
او را زيارت ميکنم در مشهد و قم
او آيت عظماي آيات خدا بود
شب تا سحر گرم مناجات خدا بود
واضحترين تصوير از ذات خدا بود
او جلوه رب بود، اما بندگي کرد
انسان کامل بود و ساده زندگي کرد
«والکاظمين الغيض»، صبرش حد ندارد
خوب است و در بين صفاتش بد ندارد
در صحبتش با خادمان «بايد» ندارد
خاري رَوَد در پاي فرزند عزيزش
اخمي نخواهد کرد بر روي کنيزش
تابوده اين بوده ست «آقا؛ تو، گدا؛ من»
مدح تورا گفتن کجا آقا کجا من؟
بدکاره آمد محضرت شد پاک دامن
با ديدنت ذکر خدا ورد لبش شد
از تو سرودن کار هر روز و شبش شد
تو آمدي از عرش بر دامان مادر
دست تو را دادند بر دستان مادر
جان امام کاظم است و جان مادر
وقت ولادت مادرت تکبير ميگفت:
اين عالمه بهر زنان تفسير ميگفت:
در عشق حق عاشقترين عاشق تو هستي
مجراي فيض عالمي، رازق تو هستي
تنها وصي حضرت صادق تو هستي
علم لدنّي پدر در سينه توست
جود و کرامت عادت ديرينه توست
تا پاي جانت پاي قرآن ايستادي
در فتنهها،اي کوه ايمان ايستادي
با رنج و زحمت کنج زندان ايستادي…
…تا يازده رکعت نماز شب بخواني
در کنج زندان روضه زينب بخواني
جانها فداي آستان عمه جانت
دارد ميآيد کاروان عمه جانت
تا ميشدم قربان جان عمه جانت
تا روضه گودالها چيزي نمانده
تا غارت خلخالها چيزي نمانده
«آرش براري»

هر که يک دفعه سر اين سفره مهمان مي شود
مور هم باشد اگر روزي سليمان مي شود
سر به زير انداختن ذاتش توسل کردن است
دردها در اين حرم ناگفته درمان مي شود
اين کريمان لطفشان هر چند آماده ست، ليک
نام مادر که وسط باشد دو چندان مي شود
ما پدر را خواستيم و از پسر خيرش رسيد
در رجب ها کاظمين ما خراسان مي شود
نيستي پيغمبر اما ظاهراً پيغمبري
هر که مي بيند تو را، از نو مسلمان مي شود
نسل موسايي تو طبع مسيحا داشتند
يک نفر از آن همه پير جماران مي شود
اين دلِ ما، سينه ي ما، عرش ما، حتي بهشت
هر کجا موسي بن جعفر نيست زندان مي شود
نيستم آهو ولي سگ هم به دردي مي خورد
لااقل يک گوشه از صحنت نگهبان مي شود
«علي اکبر لطيفيان»

چه عالمي ست عالم باب الحوائجي
با توست نورِ اعظم باب الحوائجي
مهر تو است حلقهي وصل خدا و خلق
داري به دست خاتم باب الحوائجي
در عرش و فرش واسطهي فيض و رحمتي
بر دوش توست پرچم باب الحوائجي
در آستانهي تو کسي نا اميد نيست
آقا براي ما همه باب الحوائجي
بي شک شفيع ماست نگاه رئوف تو
در رستخيز واهمه باب الحوائجي
ديوانهي سخاي ابا الفضلي توام
مانند ماه علقمه باب الحوائجي
صحن و سرات غرق گل ياس مي شود
وقتي که ميهمان تو عباس مي شود
در ساحل سخاوت درياي کاظمين
مائيم و خاک پاي مسيحاي کاظمين
با دست هاي خالي از اينجا نمي رويم
ما سائليم، سائل آقاي کاظمين
رشک بهشتيان شده حال کسي که هست
گوشه نشين جنت الاعلاي کاظمين
نور الهي از همه جا موج مي زند
توحيدي است بسکه سراپاي کاظمين
داريم در جوار حرم، حق آب و گِل
خاتون شهر ما شده زهراي کاظمين
ما ريزه خوار صحن و سراي کريمه ايم
اين افتخار ماست، گداي کريمه ايم
در سايه سار کوکب موسي بن جعفريم
ما شيعيان مکتب موسي بن جعفريم
فيضش به گوشه گوشهي ايران رسيده است
يعني گداي هر شب موسي بن جعفريم
هستي ماست نوکري اهل بيت او
ما خانه زاد زينب موسي بن جعفريم
قم آستان رحمت آل پيمبر است
در اين حرم، مُقرَّب موسي بن جعفريم
با مهر و رأفتش دل ما را خريده است
ما بندهي مُکاتَب موسي بن جعفريم
چشم اميد اهل دو عالم به دست اوست
مات مرام و مشرب موسي بن جعفريم
حتي قفس براش مجال پرندگي ست
مديون ذکر و يارب موسي بن جعفريم
دلسوخته ز ندبهي چشمان خسته اش
دلخون ز ناله و تبِ موسي بن جعفريم
آتش زده به قلب پريشان، مصيبتش
با دست بسته غرق سجود است حضرتش
از طعنه هاي دشمن نادان چه ميکشيد
بين کوير، حضرت باران چه ميکشيد
در بند ظلم و کينهي قوم ستمگري
تنها پناه عالم امکان چه ميکشيد
خورشيد عشق و رحمت و نور و سخا و جود
در بين اين قبيلهي عصيان چه ميکشيد
با پيکرش چه کرده تب تازيانه ها
با حال خسته گوشهي زندان چه ميکشيد
شکر خدا که دختر مظلومه اش نديد
باباي بي شکيب و پريشان چه ميکشيد
اما دلم گرفته ز اندوه ديگري
طفل سه ساله گوشهي ويران چه ميکشيد
با ديدن سر پدرش در ميان طشت
هنگام بوسه بر لب عطشان چه ميکشيد
وقتي که ديد چشم کبودش در آن ميان
خونين شده تلاوت قرآن چه ميکشيد
مي گفت با لب پر از آهي که جان نداشت:
اي کاش هيچ سنگدلي خيزران نداشت
«يوسف رحيمي»
اي آفتـاب حُسن به زيبائيت سلام
وي آسمــان فضل به دانائيت سلام
در صبر شاخصي به شکيبائيـت سلام
تنها تو کاظمي که به تنهائيت سلام
هر گه غضب به قلب رئوف تو يافت دست
از آب عفــو آتش خشمت فرو نشست
اي صرف گشته عمر گران تو در نماز
دُرِّ خداست اشک روان تو در نماز
مطلوب ايزد است بيان تو در نمــاز
واجب بُود درود به جان تو در نماز
اي جلوه هاي لطف خدا دودمان تـو
اين دوستي ست دوستي خاندان تو
تو عبد صالح و به کفت قدرت خــداست
هر ادعا ز قدرت و عزت، تو را سزاست
هارون چگونه صاحب اين دعوي خطاست
کي ابر هر کجا که بباري ز ملک ماست
قدرت از آن توست کــه بر ابر پيــل وار
فرمان دهي و شيعـۀ خود را کني سوار
«سيد رضا مويد»

شد با صفا خانه ى توحيد
نور خدا در افق تابيد
شد با صفا خانه ى توحيد
ششم امام جان به قربانش
يک گل شکفت از گلستانش
شد باصفا خانه ى توحيد
نسل بتول آيت کوثر
هفتم امام نسل پيغمبر
شد باصفا خانه ى توحيد
موساى کاظم گل ايمان
گلواژه ى معنى قرآن
شد باصفا خانه ى توحيد
نور وجود گشته تابنده
هستى زند بر رخش خنده
شد باصفا خانه ى توحيد
صادق تبار حضرت کاظم
زهرا نسب چون على عالم
شد باصفا خانه ى توحيد
يک جرعه از جام احسانش
شيرين کند کام يارانش
شد باصفا خانه ى توحيد
ميلاد او برهمه تبريک
برمهدى فاطمه تبريک
شد باصفا خانه ى توحيد
«غلامرضا سازگار»
السّلام اي وارث خبر الانام
بر تو اي نور خداوندي سلام
السلام اي حجت روي زمين
کعبه ي جان را ستون هفتمين
جانشين حضرت خيرالبشر
تاج شاهنشاهي عصمت به سر
باب رحمت نور قرآن مبين
موسي کاظم امام هفتمين
بر زمين و آسمان فرمان روا
مظهري از رحمت و صبر خدا
درگهت باب الحوائج عام را
قبله گاهي هر دل ناکام را
باچنين فضل و بزرگي و شرف
گوهري هستي و پنهان در صدف
«حسان»