"درود ای همزبان من از بدخشانم" از غفران بدخشان
آخرين خبر/ درود اي همزبان
من از بدخشانم
همان مازندرانِ داستانهاي کهن
آن زادگاه اين زبان ناب اجداد و نياکانت
تو از تهران
من از کابل، من از سيستان
تو از مشهد
ز غزني و هريوايم
تو از شيراز و من از بلخ ميآيم
اگر دست حوادث در سر من تيغ ميکارد
و گر بيداد و استبداد ميبارد
نوايم را اگر دزديدهاند از من
سکوت تيرهيي گسترده گر دامن
سيهپوشانِ روشنمغز و
فوج سربهداري در رگانم رخش ميرانند۱
مرا بشناس
من آنم که دماغم بوي جوي موليان دارد
و آمويي ميان سينهام پيوسته در فرياد و جريان است
و در چين جبين مادرم روح فرانَک ميتپد
از روي و از مويش
فروهر ميتراود
مهر ميبارد
و سام و زالِ سام و رستم و سهراب و آرش را
من و اين پاکمغزان کمانکش را
به قول رازهاي سينهي تاريخ پيونديست
ديرينه!
نگاهم کن
نه!
نه با توهين و با تحقير و با تصغير
نگاهم کن
نگاهت گر پذيرد
برگ سيمايم
ز بومسلم و سيس و بومقنّع
صورتي دارد
درست امروز شرح داستان و داستان با توست
و اما استخوان قهرمان داستان با من
تو گر نامي
نشانم من
تنت را روح و جانم من
من ايرانم!
خراسان در تن من ميتپد
پيوسته در رگهاي من جاريست
بشناسم
بني آدم گر از يک جوهر اند
ما را يکيتر باشد آن گوهر
درود اي همزبان
من هم از ايرانم!
غفران بدخشان
برگرفته از hushang_ebtehaj