
ژان بودریار از «پارههای فکر» میگوید: نیچه، ایده و نظم اشیا

خبرگزاري کتاب ايران/نيچه نويسندهاي است که زير سايه گستردهاش حرکت کردم، گيرم ناخواسته و بي آنکه حتي بهراستي بدانم که چنين ميکنم. چندينبار از او نقلقول آوردهام، اما نه اکثر اوقات. حتي فکر اين هم به سرم نزد که از او بهره برده يا او را بنا به اهدافم سازگار کنم.
آنچه در پي ميآيد، ترجمه صفحات آغازين کتاب «پارهها» است، مجموعه مصاحبههايي با ژان بودريار درباره فلسفه، هنر و سياست. اين کتاب را بناست نشر سيب سرخ بهزودي منتشر کند.
به پيروي از نيچه، ممکن است ايدهها را با چکش بيرون بکشيم. اين چهبسا راه خوبي براي انجام اين مصاحبه باشد. نيچه و کلمات زهرآلودش در سراسر دوران بلوغ با شما همراه بوده.
اين رابطه بهقولي فراز و نشيبهايي داشته و حتي دورهاي عظيم از افول هم در آن وجود داشت. خيلي هوادار نيچه بودم. خيلي زود خواندنش را شروع کردم، در دوره پيشدانشگاهي. حتي آنقدر خوششانس بودم که در آزمون کتبي و شفاهي زبان آلماني از او استفاده کردم، هرچند که اين کار با شکست همراه بود، چراکه ممتحنها با خوانش من موافق نبودند. آنجا نيچه انتقامش را ازم گرفت. البته ميتوان هم گفت که او با مناعت از پاس کردن آن امتحان بهم لطف کرد. پس از آن، ديگر کاري از نيچه نخواندم. ا ورا در نوعي حافظهي شبهذاتي نگاه داشتم، اما صرفا چيزهايي را که ميخواستم حفظ کردم. جنبههاي مشخص انديشهاش را به ياد ميآوردم يا جنبههايي از آن در خاطرهاي کم و بيش موجز پديدار ميشد. کسوفي بزرگ روي داده بود اما من از پيش در دايره البروج قرار داشتم. روي هم رفته، نيچه هرگز به طور دقيق مرجعي براي من نبود، بلکه خاطرهاي بود ريشهدار.
با اين همه، زماني او مرجعي بود ضروري، از ميشل فوکو گرفته تا ژيل دولوز، چه برسد به ژان-فرانسوا ليوتار، فيليپ سولر و شرکا. همه يک کتاب جيبي از نيچه در دست داشتند و در نشستهاي رايج بر سر مناظره دربارهي او با يکديگر رقابت ميکردند!
بحث بر سر نيچه علاقهاي در من ايجاد نکرد. از سوي ديگر، اکنون مجدوب بازخواني او به زبان آلماني هستم. چرخه که به پايان ميرسد، اگر به جايي که شروع کرده بوديد برنگشته باشيد، ممکن است دستکم به چيزي ابتدايي رسيده باشيد که چهبسا پرشور باشد! اما دوست ندارم بهم برچسب بزنند،حتي در زمينه بهترين کارها. نميگويم چيزي تغيير کرده است. نيچه براي من حالتي به قول خودش unzeitgemässe داشت، حالتي نابهنگام! با اين همه، نقطهي شروع، نقطهاي که در آن نوشتن را آغازيدم، وضعيتي مشخص از رويدادهاي فعلي بود. شور و شدت زهرآلود نيچه را از ياد برده بودم و مستقيما وارد حوزهي سياسي شده بودم، حوزهي نشانهشناسي-جامعهشناختي.
وقتي دربارهي نيچه حرف ميزديم، به طور اخص به روشي تبارشناسانه فکر ميکردم که سبب ميشود بتوانيم آنچه پشت ايدهها مخفي شده را آشکار کنيم و بنيان حقيقيشان را درک کنيم.
اين روشي بود که از آن پيروي کردم، اما مصالحم را از امور دنيوي ميآمد. به نظرم شيوهي ديگري براي انديشيدن ممکن نيست. از اين منظر، نيچه بهراستي متفکري يگانه است. کسي مشابه او نيست. اما پسزمينهي فلسفي من متزلزل است، مخصوصا وقتي بحث فلاسفهي کلاسيک مانند کانت، هگل يا هايدگر مطرح ميشود. البته نيچه را خواندهام، اما نه به زبان آلماني و آن هم به صورت پارهپاره. چهبسا آدمي تنها يک فيلسوف را جدي بخواند، همان طور که آدم تنها يک پدرخوانده دارد، همانطور که تنها يک ايده در سراسر زندگياش وجود دارد. [1] بنابراين نيچه نويسندهاي است که زير سايهي گستردهاش حرکت کردم، گيرم ناخواسته و بي آنکه حتي بهراستي بدانم که چنين ميکنم. چندينبار از او نقلقول آوردهام، اما نه اکثر اوقات. حتي فکر اين هم به سرم نزد که از او بهره برده يا او را بنا به اهدافم سازگار کنم. اگر امروزه به نيچه برميگردم بلاشک به اين خاطر است که به فرم گزينگويي [2] بازميگردم، چه در نوشتار و چه عکاسي. هرچند که گزينگويههاي نيچه در حدي هستند که چهبسا چيزي جز يک گزينگويهي ساده باشند. به هر روي، ميتوان از نيچه در زمينهي گزينگويي بهره برد، نه فلسفي يا ايدئولوژيک.
يا حتي سياسي. گفتيد که آدمي تنها يک ايده در زندگياش دارد. اين در تضاد با توهمي سرسختانه و بسيار مدرن قرار دارد که براساس آن عيار کار يک متفکر را بايد با بديع بودن دائمي موضوعها و مضامينش سنجيد! گويي که در طي ساليان، فلسفههاي بزرگ در درجه اول چندان درگير اين نبودند که تمامي نتيجهگيريها را از يک ايدهي واحد و شگرف استخراج کنند.
ميتوانيد هزاران ايده داشته باشيد، اما يک انديشه (une pensée) چيزي ديگر است! راستش معتقدم که آدمي تنها يک ايده در زندگياش دارد.
انديشهي شما چيست، آن که از آغاز با شما بوده؟
اين سؤال خوبي است، اما در عين حال نابجا. نميتوان نقطهاي نهايي را متصور شد که از آن منظومه مبهمي نگريست که همان انديشه شخصي است. براي مثال به کلمنت روسه [3] فکر ميکنم [4]، کسي که ميتوان گفت تمام کارش صرفا تاکيد بر سادگي امر واقع، «بلاهت»اش، و تمامي آنچه انجام داده عميقتر شدن در اين شهودِ پرشور بود. يا دکارت را ميتوان مثالي ديگر در نظر گرفت و سه رؤيايي را که روش معروفش را برايش آشکار کرد. در هر دو مورد، بحث بر سر انديشههاي بسيار زودهنگام است!
نخستين وسواسي که به ياد دارم، دلمشغولي با اشيا است، اما آن را به شکلي کمابيش جادويي درک کردم. در پس نقد اشيا، نظام اشيا و جامعهي مصرفي، جادوي اشيا، جادوي ابژهاي قرار داشت و در اين مورد، يک ابژه ايدهآل. به هر روي، ميلي آشکار وجود داشت براي کنار زدن کل فرهنگ براساس سوژه فلسفي.
بار ديگر برگشتيم به نيچه و به استهزا کشيدن سوژه؛ «من»ي که صرفا خيالي است دستوري [5]. «در گذشته آدمي همانگونه که به “دستور زبان” اعتقاد داشت به “روح” نيز باور داشت.» [6]
شکي نيست که نيچه در اينجا نقش دارد، اما اين مسئله ريشهاي ديگر نيز دارد: پاتافيزيک. [7] تعاملاتي که با پاتافيزيک داشتم را به معلم فلسفهام، امانوئل پي.، مديونم که بعدا رياست کالج پاتافيزيک را برعهده گرفت.
يادداشتها:
1. comme on n'a qu'une seule idée dans sa vie : اين اظهارنظر در ادامه شرح داده ميشود.
2. aphorism
3. Clément Rosset: فيلسوف پستمدرن فرانسوي (مترجم فارسي).
4. چهبسا بتوان گفت که روسه از اولين کتابش، «فلسفهي تراژيک» (La Philosophpie Tragique) که در سال 1960 منتشر شد، زماني که تنها 20 سال داشت تا آخرين کارش، «دور از من» (Loin de moi) (1990) بر يک موضوع مشخص کار کرده بود: فلسفهاي از اساس شادان و بلاشرط و سراسر آريگويانه به زندگي.
5 . Grammatical
6. Nietzsche, Beyond Good and Evil (Harmondsworth: Penguin, 1990), p. 81.
7. پاتافيزيک (pataphysics) را آلفرد ژاري بنيان گذاشت، «دانش راهحلهاي خيالي که به صورت نمادين ويژگيهاي اشيا را که براساس واقعيتشان توصيف شدهاند به مشخصههايش نسبت ميدهد.»