آیا هوش مصنوعی جای حافظ و شکسپیر را میگیرد؟

ايبنا/ روزي را تصور کنيد که مشهورترين نويسندگان جهان، آنهايي که موفق به دريافت جوايزي چون نوبل ادبي و پوليتزر شدند، هيچکدامشان انسان نباشند و تنها از چند قطعه فلز و سيم تشکيل شده باشند؛ ولي داستانهايشان به قدري زيبا نوشته شده است که از انسانها جايزه دريافت ميکنند.
اينکه رباتها به جاي انسان کاري را انجام دهند، چند دههاي ميشود که در دنياي فناوري عميقاً رسوخ پيدا کرده و فناوران روزبهروز به دنبال گستردگي آن هستند؛ اما آيا روزي فرا ميرسد که اين رباتها به جاي انسان داستان بنويسند و ما به آن ها جايزه بدهيم؟
احسان رضايي، نويسنده و منتقد ادبي در گفتگويي درباره آينده داستان در عصر هوش مصنوعي توضيح ميدهد که بنابر پژوهش آلن تورينگ در سال 1951 ميتوان گفت؛ يک ماشين وقتي هوشمند تلقي ميشود که بتواند با انسان حرف بزند و ضمن اين گفتوگو مخاطب آن تشخيص ندهد که اين انسان است که سخن ميگويد يا ماشين. اين معيار بسيار ساده است اما در عين حال از پيچيدگيهاي زيادي برخوردار است. چراکه زبان ابزار انتقال دانش و احساسات است اما اين محصولي که براي تبادل اطلاعات بشر اخترع شده است، خودش به اندازه دانشي که ميخواهد از طريق آن انتقال دهد پيچيده است.
به گفته رضايي، اجزاي سازنده زبان کلمات هستند و از طرفي اساس کار ماشينهاي هوشمند هم محاسبه است؛ در واقع محاسبه حالتهاي ممکن در يک اتفاق و اينکه کدام يک از حالتها احتمال وقوع بيشتري دارد؟ حال پرسشي مطرح ميشود که آيا ما ميتوانيم توالي کلمات را حدس بزنيم؟ پاسخ دقيق اين است که خير؛ چراکه علاوه بر همه واژگاني که در بزرگترين فرهنگنامههاي زبانهاي زنده دنيا درج شده است؛ همواره واژگان جديدي زاده ميشود و در پس آن معاني جديدي به وجود ميآيد. حتي يکي از وجوه عظمت هر اديبي به اين است که چه تعداد واژه و معناي جديد براي واژگان کهن به کار ميبرد.
رضايي نمونه ميآورد: ويليام شکسپير بزرگترين اديب زبان انگيسي را در نظر بگيريد؛ پژوهشگران در پژوهشي با يکي حساب کردن کلمات تکراري و همريشه، فهميدند اين نويسنده شهير انگليسي کل آثار خود را با 15هزار واژه نوشته است. اين بيشترين تعداد واژگاني است که يک نويسنده انگليسي استفاده کرده است. در رتبه بعدي جان ميلتون خالق «بهشت گمشده» است که کل آثار خود را با 9هزار واژه و چارلز ديکنز با پنج هزار و هفتصد واژه و در نهايت آگاتا کريتسي با 2860 واژه تمام آثار خود را نوشتهاند.
به گفته رضايي، شکسپير از هفت هزار واژه تنها يک بار استفاده کرده است. به علاوه که معاني متعدد هر واژه و کنار هم چيدن آنها، همچنين ايهام در واژهها و چند معنايي بودن بعضي واژهها در يک اثر، معجوني عجيب و غريب ميسازد مانند ديوان حافظ که براي هر بيت ميتوان سه مقاله درباره آن پيدا کرد که تازه به جمعبندي نهايي هم نرسيدهاند. حال با اين گستردگي زباني آيا رباتها ميتوانند آثار ادبي خلق کنند؟
رضايي ادامه داد: سال 1999 فردي به نام سِلمِر برينگجورد نخستين نتايج آزمايش خودش بر روي ماشينهاي داستانگو را در کتابي به نام «هوش مصنوعي و سال 1999 فردي به نام سِلمر برينگجورد نخستين نتايج آزمايش بر روي رباتها و ماشينهاي داستانگو را در کتابي به نام «هوش مصنوعي و خلاقيت ادبي» منتشر شد؛ اين غول آيتي به مدت پنج سال بر روي ماشيني به نام بلوتوث يک کار کرده است تا بتواند داستانهايي را با محوريت خيانت بنويسد. اما در نهايت وقتي هر کدام از اين داستانها به سردبيرهاي مجلات ادبي براي انتشار داده شد، آنها معتقد بودند که داستانهاي مذکور غيرحرفهاي است؛ چراکه حس عاطفي و احساسي قصه در پايان داستان به شدت نزول ميکند و رفتارهاي شخصيتها چندان موجه نيست و تنها نکتهاي که باعث شد سردبيرها به هيجان بيايند اين بود که فهميدند اين داستان را نه انسان بلکه يک ربات نوشته است
خلاقيت ادبي» منتشر کرد؛ اين غول آيتي به مدت پنج سال بر روي ماشيني به نام «بروتوس يک» کار کرد تا بتواند داستانهايي را با محوريت خيانت بنويسد. اما در نهايت وقتي هر کدام از اين داستانها به سردبيرهاي مجلات ادبي براي انتشار داده شد، آنها معتقد بودند که داستانهاي مذکور غيرحرفهاي است؛ چراکه حس عاطفي و احساسي قصه در پايان داستان به شدت نزول ميکند و رفتارهاي شخصيتها چندان موجه نيست و تنها نکتهاي که باعث شد سردبيرها به هيجان بيايند اين بود که فهميدند اين داستان را نه انسان، بلکه يک ربات نوشته است.
رضايي با اشاره به ديگر پژوهشها در زمينه داستاننويسي رباتها گفت: محققان بعدي کار را ادامه دادند؛ تا اينکه در سال 2016 ماشينهاي داستانگو دو موفقيت بزرگ را از آن خود کردند. در ژاپن رمان کوتاهي که يک ماشين نوشته بود موفق به دريافت جايزه ادبيات علميتخيلي شد. البته لازم به ذکر است که نگارش تمام اين رمان حاصل کار ربات نبود و پيرنگ و طرح اوليه داستان و شخصيتهاي داستان را برنامهنويسها از قبل تعيين کرده بودند و ربات با اين دادهها داستان خود را نوشته بود؛ جايزه هم برد؛ اما چندان موفق نبود که به زبانهاي ديگر ترجمه شود.
وي افزود: در همان سال فيلمي کوتاه در جشنواره فيلمهاي علميتخيلي لندن شرکت کرد که داراي سه شخصيت به نام H، H2 و C بود که مثلث عشقي را در مکان نامعلومي که احتمالاً ايستگاه فضايي است، پيش ميبرند که در نهايت به قتل منجر ميشود. اين فيلم حاصل کار رباتي به نام بنجامين بود دو برنامهنويسِ بنجامين مشکل اصلي ربات را نامگذاري شخصيتها ميدانستند که اين فرآيند براي ربات بسيار سخت بود و عاقبت برنامهنويسها براي شخصيتها اسم گذاشتند. فيلم امتياز خوبي در IMDB نگرفت؛ اما چون يک ربات نوشه بود موفقيت بسيار هيجانانگيزي به حساب ميآمد. پروژهها ادامه پيدا کرد تا اينکه در سال 2017 شرکتي به نام بوتنيک، هفت جلد هري پاتر را به برنامهاي داد و از آن خواستند تا با پيچهاي داستاني اين هفت جلد يک داستان جديد بسازد. فصل جديدي که ربات نوشته بود تنها چهار صفحه داشت و فقط پارگراف اول آن بينقص بود.
اين منتقد ادبي ادامه داد: در سال همان 2017 يک داستاننويس کانادايي پنجاه رمان علميتخيلي محبوب خود را به برنامهنويسهاي کامپيوتري داد و از آنها خواست که با تحليل اين پنجاه رمان يک برنامه بنويسند که اين دو برنامهنويس برنامهاي به نام SciFiQ نوشتند که محيطي مانند word را آماده ميکرد که اگر در بدنه داستان ايرادي پيدا ميشد اجازه نگارش به نويسنده داده نميشد. در نهايت داستاني اينگونه نوشته شد. اين برنامه با تحليل 50 رمان مذکور چهارده قانون طلايي طراحي کرد؛ اول اينکه داستان بايد در جايي غير از زمين اتفاق بيفتد؛ دوم اينکه داراي يک صحنه از شب باشد و غيره.
به گفته رضايي در نهايت داستاني نوشته شد که وقتي آنها به سردبيرهاي ادبي داده شد، داستان رد شد؛ چراکه سردبيرها معتقد بودند ايده خوبي دارند؛ اما درست اجرا نشدهاند.
رضايي ضمن اشاره به محدودبودن تعداد دادههاي آزمايشها و پژوهشهاي انجامشده در تحقيقات قبلي داستاننويسي هوش مصنوعي، درباره پروژه ايلان ماسک گفت: پروژهاي که ايلان ماسک با عنوان GPT2 رونمايي کرد، با بررسي چهل گيگ صفحه وب انجام شده بود و در رونمايي نخست خط اول رمان «1984» جورج اورل را به دستگاه دادند و از آن خواستند که ادامه داستان را بنويسد که اثر جالبي از آب درنيامد؛ اما باعث شد که محققان و برنامهنويسان اهل چک در سال 2020 صدمين سالي که واژه روبات به عنوان آدم مصنوعي استفاه شد، نمايشنامهاي نوشتند که در فوريه 2021 اين نمايشنامه اجرا شد. اين نمايشنامه درباره رباتي بود که خالق آن مرده است و بايد با نوع بشر کنار بيايد. نام خالق آن با نام هيولاي فرانکشتاين که ويکتور بود يکي بود.
اين نويسنده در ادامه گفت: وقتي اين نمايش اجرا شد، منتقدان معتقد بودند که داستان شخصيت جذابي دارد بهويژه وقتي با شخصيتهاي زن برخورد ميکند دلبريهاي جذابي از خود نشان ميدهد؛ اما پيرنگ خوبي ندارد. در واقع اين داستان فاقد گفتگوهاي جمعي استاندارد و جذاب بود. همچنين يکي از منتقدان اذعان کرده بود که هنوز مانده است که هوش مصنوعي بتواند جاي هارولد پينتر و شکسپير را بگيرد.
رضايي در پاسخ به اين پرسش که آيا ما به اين سمت ميرويم که ماشينهاي داستان را بيش از گذشته به کار ببريم؟ گفت: به نظر من بله ميرويم. احتمالا داستانهاي شاهکار نخواهيم داشت. به اين دليل که نمونه شاهکارهاي ادبي آنقدر زياد نيست که هوش مصنوعي بتواند پروژهاي که ايلان ماسک با عنوان GPT2 رونمايي کرد، با بررسي چهل گيگ صفحه وب انجام شده بود و در رونمايي نخست خط اول رمان 1984 جورج اورل را به دستگاه دادند و از آن خواستند که ادامه داستان را بنويسد که اثر جالبي از آب درنيامد؛ اما باعث شد که محققان و برنامهنويسان اهل چک در سال 2020 صدمين سالي که واژه روبات به عنوان آدممصنوعي استفاه شد، نمايشنامهاي نوشتند که در فوريه 2021 اجرا شد
تحليل خوبي از آن داشته باشد؛ اما متون ادبي توليد شده به قدري زياد است که ما با يک بيگ ديتا مواجه خواهيم بود و ماشين ميتواند اين بيگ ديتا را تحليل کند و نتايجي به ما بدهد که حتي فکرش را نميکرديم به آنها دست يابيم. همانگونه که در 2016 برنامهاي نوشته شد که براي حدس زدن سرطان کبد بود که بتوانند بيماران را در مرحله اوليه شناسايي کند و براي اين کار، هفتصد هزار اطلاعات بيماران را دادند و اين برنامه نه تنها ميتوانست سرطان کبد را پيشبيني کند، بلکه بيماريهايي چون شيزوفرني را هم ميتوانست پيشبيني کند که درست از آب در ميآمد؛ بنابراين با بررسي روي آثار بيشتر، احتمالاً ما داستانهايي خواهيم داشت که هوش مصنوعي آنها را نوشته باشد.
وي با اشاره به چالشهاي برآمده از داستانهاي تاليفشده توسط هوش مصنوعي افزود: ما دو چالش اصلي خواهيم داشت؛ چالش نخست اين است که آيا داستانهايي که هوش مصنوعي نوشته است، زيباييشناسي ما را تغيير نميدهد؟ دوم اينکه آيا اخلاقياتي را به نمايش نميگذارد که با اخلاقيات و باورهايي که نوع بشر به آن رسيده است، تناقض داشته باشد؟ مثلاً اينکه به احتمالاين ماشينها تعدادي از داستاننويسان فعلي را بيکار خواهند کرد؛ آيا کاري اخلاقي است؟
رضايي در جواب گفت: کازوئو ايشيگوررو، يکي از بزرگترين نويسندگان حال حاضر دنيا، در آخرين سخنراني خود اين مباحث را بيان کرده بود که احتمالاً در آينده ماشينهاي داستانگو جاي نويسندگان را ميگيرند و اتفاقاً بسيار خوشحال بود؛ چرا که معتقد است هوش مصنوعي موضوعات را جور ديگر ميبيند و مينويسد و اين همان هدفي است که ادبيات دارد. وقتي کليشههاي زباني و معنايي تعداد بار زيادي تکرار ميشود، کارآيي خود را در جهت هدف اصلي زبان که القاي مفهوم است، از دست ميدهد بنابراين هنرمند نياز دارد که کليشهها و بازيهاي زباني جديدي را خلق کند. اين همان مفهوم آشناييزدايي است که ماشينهاي هوش مصنوعي ميتوانند به خوبي انجام دهند و زيباييشناسي ما را تغيير دهند و اين اصلاً اتفاق بدي نيست.
به گفته اين منتقد ادبي، يک رماننويس آمريکايي به نام ساموئل آزمايشي انجام داد و در پروژهاي دو بخش از رمان خود را به ماشين داد و از آن خواست که ادامه اين دو بخش را بنويسد. در يک بخش ماشين به اينکه چرا گربهها به فرقه مذهبي خاصي از يهوديها تعلق ندارند طنز جالبي نوشت و در بخشي ديگر فهميد که شخصيت اول رمان غمگين است و دليل ديگري براي غمگين بودن پيشنهاد داد. نويسنده نتيجه گرفت که ماشين نه تنها خلاقيت نويسندهاي را کم نميکند بلکه زياد هم ميکند و اين جمله را به کار برد که هوش مصنوعي به من کمک ميکند تا مانند ماشين فکر نکنم. او طنز بخش اول را بسيار دوست داشت و بخش دوم را در ديگر اثر خود استفاه کرد.
رضايي درباره اينکه آيا ماشين ميتواند قصههايي بگويد که با اخلاقيات رايج ما در تناقض نباشد، گفت: سلمر برينگجورد، اولين کسي که يک ماشين داستانگو اختراع کرد در مقدمه کتابش سه دليل براي خلق اختراع خود آورده بود، دليل نخست اين بود که صنعت داستانگويي ما رشد زيادي داشته است و ما به هر حال نياز به داستانهايي داريم که پاسخگوي صنعت سرگرمي ما باشد و به همين دليل ما به ماشينهاي داستانگو نياز داريم. دليل دوم اين بود که نوشتن داستان خوب توسط ماشين باعث ميشود بفهميم داستان از کجا ميآيد و شايد به اين آرزو برسيم که شکسپيرها و حافظهاي ديگري داشته باشيم. و سومين دليل که از همه جالبتر بود اينکه داستان با احساسات و عواطف و هوش بشري نسبت تنگاتنگي دارد، اگر يک داستان از صفر توليد کنيم، متوجه ميشويم که خلاقيت ادبي چيست، احساسات با هوش چه نسبتي دارد و عواطف از کجا ميآيد. همه اينها يعني اينکه ما ميتوانيم انسان را بهتر بشناسيم و همه مکاتب اخلاقي اين موضوع را بيان کردهاند که وقتي خودمان را بشناسيم، آدمهاي بهتري خواهيم شد. در نتيجه ساختن ماشينهاي داستانگو به ما کمک ميکند تا آدمهاي بهتري شويم.