نماد آخرین خبر
  1. جذاب ترین ها
  2. برگزیده
کتاب

داستان شب/ «آنی شرلی در گرین گیبلز»_ قسمت هجدهم

منبع
آخرين خبر
بروزرسانی
داستان شب/ «آنی شرلی در گرین گیبلز»_ قسمت هجدهم

آخرین خبر/ آن‌شرلی دخترکی کک‌مکی است که موهای سرخی دارد و در یتیم خانه بزرگ شده است. او باهوش است، قوه‌ی تخیل بی حدومرزی دارد و با امید و پشتکار و مهربانی‌های ساده‌اش ، سعی می‌کند زندگی جدیدی را آغاز کند. هر چند برای ورود به این دنیای تازه باید سختی‌های بسیاری را پشت سر بگذارد، ولی آینده در نظرش آن‌قدر زیبا و امید بخش است که برای رسیدن به آن ، با هر مشکلی کنار می‌آید و با هر شرایطی سازگار می‌شود. مجموعه‌ی آنی شرلی شامل 8کتاب با نام‌های آنی شرلی در گرین گیبلز، آنی شرلی در اونلی، آنی شرلی در جزیره، آنی شرلی در ویندی پاپلرز، آنی شرلی در خانه‌ی رویاها، آنی شرلی در اینگل ساید ، دره‌ی رنگین کمان و ریلا در اینگل ساید می‌باشد. کارتون آن یکی از جذاب ترین انیمیشن های دوران کودکی است.
 رمان آنی شرلی در گرین گیبلز اثر ال ام مونتگمری

فصل 10
معذرت خواهی آنی
ماریلا درباره ی ماجرای آن روز عصر چیزی به متیو نگفت ،اما صبح روز بعد وقتی آنی همچنان به لجاجتش ادامه داد ، مجبور شد درباره ی غیبت دخترک بر سر میز صبحانه به متیو توضیح بدهد . ماریلا همه ی داستان را تعریف کرد و به سختی توانست زشت بودن رفتار آنی را به متیو ثابت کند.
متیو برای آرام کردن خواهرش گفت اتفاقا خوب شد که این بلا سر خانم ریچل لیند آمد .او یک پیرزن فضول و پر حرف است .
- متیو کاتبرت از تو تعجب می کنم ، با اینکه آنی رفتار زشتی از خودش نشان داده ،اما باز هم تو از او طرفداری می کنی؟ حتما حالا هم می خواهی بگویی که او نباید تنبیه شود؟
متیو با دستپاچگی گفت :خوب راستش نه .... نه ، این طور نیست .به نظر من او باید کمی تنبیه شود .اما زیاد سخت نگیر ماریلا . هیچکس تا به حال بد و خوب را به او یاد نداده. تو حتما ... حتما برایش کمی خوردنی می بری ، این طور نیست ؟
ماریلا با اوقات تلخی گفت : تا حالا شنیده ای من برای تربیت کردن کسی ، به او گرسنگی بدهم ؟من غذایش را مرتب برایش بالا می برم . اما او باید آنقدر آنجا بماند تا تصمیم بگیرد از خانم لیند عذرخواهی کند .
صبحانه ، ناهار و عصرانه در سکوت صرف شد ، چون آنی همچنان سر حرفش مانده بود .ماریلا در هر وعده یک سینی غذا به اتاق زیر شیروانی می برد و کمی بعد آن را بدون آنکه تغییر زیادی کرده باشد ، بر می گرداند. چشمان متیو با نگرانی برگشتن سینی های پر را تماشا می کرد. یعنی آنی هیچ چیز نمی خورد ؟
آن روز عصر وقتی ماریلا برای برگرداندن گاوها از مراتع پشتی از خانه بیرون رفت ، متیو که اطراف طویله پرسه می زد، و رفتن ماریلا را دید به آرامی وارد خانه شد و از پله ها بالا رفت. معمولا متیو فقط بین آشپزخانه و اتاق خواب کوچک بیرون سالن ناهار خوری رفت و آمد می کرد ، ولی گاهی اوقات وقتی آنها کشیش را برای صرف چای دعوت می کردند ، او مجبور می شد حضور در سالن یا اتاق نشیمن را تحمل کند . از زمانی که به ماریلا کمک کرده بود که اتاق زیر شیروانی را کاغذ دیواری کنند ،دیگر از پله ها بالا نرفته بود و چهار سال از آن ماجرا می گذشت.
او با نوک پنجه جلو رفت و پس ازچند دقیقه تامل ،با انگشتش ضربه ای آهسته به در اتاق زدو در را باز کرد .

آنی روی صندلی زردی کنار پنجره نشسته بود ،و با چهره ای غمگین به باغ نگاه می کرد.دخترک خیلی غصه دار به نظر می رسید و دیدن آن صحنه ، قلب متیو را به لرزه درآورد .او آرام در را پشت سرش بست .آهسته جلو رفت و چون می ترسید کسی صدایش را بشنود ، به آرامی گفت : آنی ، اوضاعت روبه راه است ؟
لبخند کم رنگی روی لب های دخترک نقش بست .
- خوبم خیال بافی به من کمک می کند متوجه گذشت زمان نشوم . البته کمی دلم گرفته . کم کم عادت می کنم.
آنی لبخند زد . گویی با شجاعت خودش را برای تحمل سال ها تنهایی آماده می کرد . متیو فکر کرد باید بدون اتلاف وقت حرفش را بزند. چون ممکن بود ماریلا زودتر از موعد بازگردد.
او پچ پچ کنان گفت : خوب راستش ، آنی . فکر نمی کنی بهتر است این کار را انجام بدهی و از چنین وضعی خلاص شوی ؟دیر یا زود مجبور می شوی قبول کنی . چون ماریلا زن یک دنده ای است . خیلی یک دنده است . به حرفم گوش بده . این کار را بکن .
- منظورت معذرت خواهی از خانم لیند است ؟
متیو مشتاقانه گفت : بله . معذرت خواهی . کافی است دقیقا همین یک کلمه را بگویی و خلاص شوی .
آنی متفکرانه گفت : فکر می کنم به خاطر تو بتوانم این کار را بکنم . من حالا واقعا متاسفم . به خاطر همین می توانم بگویم متاسفم . اما دیشب این طور نبود حسابی داغ کرده بودم و تمام طول شب هم همان وضع را داشتم . سه بار بیدار شدم و هربار هنوز عصبانی بودم . اما امروز صبح حالم بهتر است و دیگر ناراحت نیستم . از خودم خجالت می کشم ،اما هنوز هم نمی توانم بروم و از خانم لیند عذر خواهی کنم. این کار غرورم را می شکند تصمیم گرفته ام تا ابد همین جا بمانم . اما حالا .....حاضرم به خاطر تو هر کاری را انجام بدهم .... اگر تو بخواهی ...
- خوب البته که می خواهم . خانه بدون تو رنگ و بو ندارد . برو و کار را تمام کن دختر خوب . آنی قبول کرد و گفت :
بسیار خوب ، وقتی ماریلا برگشت به او می گویم که پشیمان شده ام .
- آفرین . آفرین . آنی . اما به ماریلا نگو که من به تو چه گفتم. چون فکر می کند در کارش دخالت کرده ام ، درحالی که قول داده ام چنین کاری نکنم . آنی گفت : حتی اسب های وحشی هم نمی توانند این راز را از دهانم بیرون بکشند
اصلا اسب های وحشی چه طور می توانند راز کسی را از دهانش بیرون بکشند؟
اما متیو از اتاق بیرون رفته و به خاطر موفقیتش خوشحال بود . با عجله خود را به دورترین نقطه ی مرتع اسب ها رساند ، تا مبادا ماریلا به او شک کند . ماریلا داشت وارد خانه می شد که صدای واضحی از پشت نرده ها او را به خود آورد .
- ماریلا !
ماریلا گفت : بله و وارد خانه شد .
- من متاسفم که کنترلم را از دست دادم حرف های زشت زدم . می خواهم پیش خانم لیند بروم .
- بسیار خوب ، بعد از دوشیدن شیر تو را به آنجا می برم .
لحن خشک ماریلا نشان نمی داد که چقدر خیالش راحت شده است . او واقعا نمی دانست که اگر آنی کوتاه نیاید چه کار باید بکند ؟
بعد از دوشیدن شیر ماریلا با چهره ای شاد و پیروزمندانه همراه با آنی که با حالتی افسرده سرش را پایین انداخته بود ، راه افتادند . اما از نیمه ی راه به بعد ، افسردگی آنی کمتر شد.او سرش را بلند کرد و در حالی که با سبک بالی قدم بر می داشت به غروب آفتاب خیره شد . ماریلا متوجه تغییر حالت او شد و اخم هایش درهم رفت .چون دخترک قرار بود با حالتی آزرده خاطر به دیدن خانم لیند برود ، اما چهره ی آنی اصلا شبیه یک انسان پشیمان و توبه کار نبود .
ماریلا با تندی پرسید : به چه فکر می کنی آنی ؟
آنی جواب داد : دارم فکر می کنم به خانم لیند چه بگویم .
چنین پاسخی رضایت بخش بود ، اما ماریلا احساس می کرد در طرح تنبیه اش یک چیزی می لنگد . آنی اصلا متوجهئنبود که از چهره اش امیدواری و خوش حالی می بارد .او همچنان امیدوار و خوشحال بود تا به خانه ی خانم لیند رسیدند . خانم لیند کنار پنجره ی آشپزخانه مشغول بافتن بود . ناگهان بارقه های شادی از صورت دخترک رخت بربستند و پشیمانی غم انگیزی تمام اجزای صورت او را در بر گرفتند .او قبل از هرحرفی جلوی چشمان متعجب خانم ریچل زانو زد و دست هایش را ملتمسانه جلو آورد .بعد با صدای لرزانی گفت : آه خانم لیند ،من بی اندازه متاسفم.

هرگز نمی توانم تاسفم را آن طور که هست بیان کنم ، حتی اگر از همه ی کلمات لغت نامه هم استفاده کنم. شما باید از قدرت تخیلتان کمک بگیرید . من رفتار زشتی با شما داشتم و باعث شرمندگی دوستان عزیزم ، متیو و ماریلا شدم. کسانی که علی رغم پسر نبودن من اجازه دادند در گرین گیبلز بمانم . من دختر بدجنس و قدر نشناسی ام و باید برای همیشه از میان انسان های شریف و محترم تبعید شوم . من خیلی بدجنسم که با شنیدن حقیقت از دهان شما از کوره در رفتم . شما حقیقت را گفتید من موقرمز ، کک مکی ، لاغر و زشتم . آنچه که من درباره ی شما هم گفتم حقیقت داشت ،اما نباید می گفتم ، آه خانم لیند ! خواهش می کنم ، خواهش می کنم مرا ببخشید . اگر این کار را نکنید تا آخر عمرم شرمنده می مانم . شما که نمی خواهید یک دختر کوچولوی بیچاره ی یتیم تا ابد شرمنده بماند ، حتی اگر اخلاق بدی داشته باشد ؟ آه !مطمئنم که دلتان نمی خواهد خواهش می کنم . خانم لیند ، بگویید که مرا بخشیده اید .
آنی دست هایش را قلاب کرد ، سرش را پایین انداخت و منتظر ماند تا نتیجه محاکمه را بشنود . هیچ شکی نبود که دخترک همه ی جملاتش را در کمال صداقت بیان کرده بود . ماریلا و خانم لیند هم حرف های او را باور کرده بودند .
اما ماریلا با شگفتی دریافت که آنی از وضعیتی که در آن قرار گرفته است ،لذت می برد و سعی دارد حتی تحقیر شدن را به شکل خوشایندی تجربه و لمس کند . پس تنبیه ماریلا به چه دردی خورده بود . آنی از طرح تنبیهی او به شکل کاملا مثبتی استفاده کرده بود .
اما خانم لیند خوش قلب که چیز زیادی از آن کلمات را درک نکرده بود ،متوجه این مساله نشد . او فقط درک کرد که آنی معذرت خواهی مفصلی کرد و به خاطر همین همه ی رنجش ها و کدورت ها از قلب مهربان و تا حدودی فضولش پاک شد  
 

قسمت قبل:

به پیج اینستاگرامی «آخرین خبر» بپیوندید
instagram.com/akharinkhabar