0
0
62
آخرین خبر/ یکی از بزرگان به غلامش گفت: "با پول خودت گوشتی بخر و با آن طعامی بساز تا بخورم و تو را آزاد کنم." غلام شاد شد. گوشتی خرید و بریانی ساخت و پیش او آورد.
خواجه خورد و گوشت را به غلام سپرد.
روز بعد گفت: "با آن گوشت، آبگوشتی زعفرانی تهیه کن تا بخورم و تو را آزاد کنم." غلام اطاعت کرد اما خواجه دوباره تکه گوشت را نخورد و به غلام پس داد و گفت :"کمی روغن بستان و با آن گوشت، طعامی برای روز بعد فراهم کن تا بخورم و تو را آزاد سازم."
غلام گفت: "ای خواجه تو را به خدا بگذار من هم چنان غلام تو باشم و این تکه گوشت را آزاد کن!"