تیپ «زن فرشته» در رمانهای نویسندههای زن ایران
وینش/مقایسهی سه رمان سووشون (سیمین دانشور، ۱۳۴۸)، چراغها را من خاموش میکنم (زویا پیرزاد، ۱۳۸۰) و پرندهی من (فریبا وفی، ۱۳۸۱) از حیث نگاهی که نویسندگان زن آن به شخصیت زن خانهدار و شکل رابطه او با شوهر، با زندگی خانوادگی و با جامعه بیرون دارند میتواند مقایسهای راهگشا باشد. روبرت صافاریان نویسنده یادداشت معتقد است این سه رمان سه مرحله از رابطهی زن نسبتاً روشنفکر ایرانی با زندگی خانوادگی و احساسش نسبت به بچه، شوهر و زندگی سیاسی را نمایندگی میکنند. در اولی هنوز زن روشنفکر با مبارزهی شوهرش معنا پیدا میکند، هر چند پرسشهایی در این باره طرح میکند؛ در دومی، علاوه بر این، موضوع رابطهی عاطفی بیرون ازدواج زن هم طرح میشود و در سومی با فضایی روبهرو هستیم که دیگر نه شاهد تناقض و تَرَک، بلکه شاهد وضعیتی در آستانهی فروپاشی هستیم.
همانطور که میبینید فاصلهی انتشار سووشون تا دو کتاب دیگر بیش از سی سال است. اگر زمان و مکان رویدادهای خود رمانها را در نظر بگیریم، تفاوتها از این هم بیشتر است: رویدادهای سووشون در سالهای ۱۳۲۰ تا ۱۳۲۵ در استان فارس میگذرند، رویدادهای رمان چراغها را من خاموش میکنم در آبادان اوائل دههی چهل و رویدادهای پرندهی من در تهران زمان انتشار کتاب (دههی ۱۳۷۰ و اوائل ۱۳۸۰).
اما وجه مشترک مهم این سه کتاب تم مشترک آنهاست: دغدغههایی دربارهی مناسبات زن خانهدار با کارِ خانه، فرزندان، شوهر، و فعالیت اجتماعی و سیاسی بیرون خانه. این کتابها هر سه از دید زنی نوشته شدهاند و به همین دلیل فضایی کاملاً ذهنی دارند، تاملات و احساسات زن هستند نسبت به موقعیت خود، موقعیت زن خانهدار. سووشون شاید اولین رمان فارسی باشد که از نگاه زنی نوشته شده مشخصاً با تم رخنهای که در مناسبات سنتی زن با خانه و خانواده افتاده است. و نخستین بار این رابطه به اصطلاح به شکل یک «پروبلماتیک»، یک پرسش یا مساله، مطرح میشود. جالب اینکه در هر سه رمان با مردانی خبیث و ظالم روبهرو نیستیم. در واقع مشکل به شخصیت فردی شوهر برنمیگردد؛ حتی اگر شوهر آدم خوبی باشد، باز رابطهی زن با زندگی در محیط بستهی خانه رابطهای مسالهدار است، رابطهای البته تناقضآمیز که لذتها و فشارهای خود را دارد.
شباهت دو رمان نخست به یکدیگر بیشتر است. در هر دو شوهر اهل سیاست است. در سووشون یوسف ضداجنبی است و مایل نیست با قشون اشغالگر همکاری کند و در چراغها … ، آرتوش تودهای است و بر این باور که «فاجعه در دو قدمی ماست». در سووشون که شوهر رسماً قهرمان داستان است، هرچند به نظر من ضعیفترین شخصیت رمان هم هست و اگر دقت کنیم رمان چیز زیادی دربارهی او به ما نمیگوید. اما آشکار است که زری (راوی و قهرمان رمان) تحسینش میکند. در چراغها … آرتوش مرد خوبی است، کلاریس (راوی رمان) او را آشکارا تحسین نمیکند، اما با بسیاری از دیدگاههای او احساس همدلی میکند. او هم مانند شوهرش به زندگی آدمهای از اقشار بیچیزتر احساس رابطهای انسانی دارد و به زندگی داخلی ارمنیها نگاهی انتقادی.
در هر دو مورد مشکل این است که شوهرها سرشان آن قدر به زندگی اجتماعی و سیاسیشان (و البته کارهای مردانهی دیگر مثل شطرنج بازی کردن آرتوش یا شکار رفتن یوسف) گرم است که به زنشان و دشواریِ کاری که در خانه میکند بیتوجهاند، مشکل بیتفاوتیشان است. هر دو زن به شدت به فرزندان خود عشق میورزند و از رسیدگی به آنها لذت میبرند و نگران سلامت جسمی و روانیشان هستند. جالب است حتی تعداد فرزندان و ترتیب سنی آنها مشابه است. دو دختر دوقلو کوچک و شیرین و یک پسر نوجوان در آستانهی مرد شدن که اتفاقاً گاهی شبیه پدر به مادر بیتوجه است و گاهی همدست پدر علیه او موضع میگیرد. این دوقلوها بخصوص شگردی هستند که برای شیرین نمودن زندگی خانوادگی به کار گرفته شدهاند.
مشابهت دیگر این دو رمان در استفادهی آنها از دو فضای غریب از نظر جغرافیایی و زمانی است: شیراز و زندگی ایلیاتی در اوایل دههی بیست در سووشون و آبادان شرکتنفتی دههی چهل و زندگی جامعهی ارمنی در چراغها … . هر دو رمان نظری به ثبت زندگی در ایام گذشته و مکانهایی که دیگر نیستند داشتهاند، احتمالاً با نگاهی به جذابیت اینها برای خواننده. به عبارت دیگر، هر دو رمان نه فضای اجتماعی معاصر خود، بلکه زندگی حدوداً یک نسل پیش از خود (موقعیت مادران خود) را به تصویر کشیدهاند، هر چند به نظر میرسد آن زن یک نسل پیش، بیشتر خودِ زمان حال آنهاست.
اما تفاوتهای مهمی هم بین این دو رمان هست.
نخست وجود یک رابطهی عاطفی (هرچند ذهنی) بین کلاریس و مردی دیگر است. چنین رابطهای در سووشون اصلاً مطرح نیست. در واقع در چراغها … تم دیگری هم علاوه بر تمهای مشترکی که برشمردیم وجود دارد و آن شکل بسیار نطفهای رابطهی بیرونِ زناشویی است برای زنان. چیزی که یک جور جبرانکنندهی بیتوجهی شوهر و سرد شدن رابطهی عاطفی و جنسی زن و شوهر بعد از پانزده سال زندگی مشترک است. در چراغها … به شکل بسیار محافظهکارانهای این نوع رابطه مطرح میشود. کلاریس احساس میکند به مردی که تازه همسایهشان شدهاند علاقه دارد. او البته نسبت به پیدایش چنین احساسی در خود حسی مبهم و تردیدآمیز دارد، احساسی گناهآمیز و در عین حال خوشایند. در نهایت وقتی معلوم میشود این مرد اصلاً به کسی دیگری علاقه دارد و میخواهد با زن دیگری ازدواج کند، کلاریس نفس راحتی میکشد که از این موقعیت پیچیده خلاص شده است. حالا، پس از ختم این ماجرای عاشقانهی کاملاً ذهنی، از زندگی خانوادگی بیش از پیش لذت میبرد و احساس میکند انگار چند وقت قورباغه شده بود. در واقع او این دوست داشتن مرد دیگر را برای زن شوهردار گناه و کار بد میپندارد و رمان با همین نتیجهگیری به پایان میرسد، هر چند در آخرین جملات رمان، شاهدیم که یاد آن مرد هنوز به نحوی در او زنده است.
تفاوت دوم پایان دو رمان است. در چراغها … بخش سیاسی از یک جایی به پایان میرسد. رابطهی خانوادهی کلاریس-آرتوش که به تعامل با جامعهی بزرگ اعتقاد دارند با خانوادهی داشناکِ نینا-گارنیک که تاکیدشان روی ارمنی بودن است تا ایرانی بودن (در هر دو مورد، مواضعِ سیاسیِ آشکار مال شوهرهاست) نه تنها در طول رمان پیچیدهتر نمیشود، بلکه بیدستانداز ادامه پیدا میکند. به عبارت دیگر، مسالهی سیاسی آن قدر برجسته نمیشود. در سطح اجتماعی البته کلاریس تصمیم میگیرد با انجمنی که برای حقوق زنان فعالیت میکند همکاری کند که به نظر نمیرسد کسی مشکلی با آن داشته باشد. اما در سووشون، یوسف به خاطر پایمردی در باورهای سیاسیاش و مخالفت با اشغالگران خارجی جان میدهد. او قهرمان زری است و زری برای او سوگواری میکند. زری خوشحال است که پسرشان راه پدر را ادامه میدهد. اوج بحران در واقع مرگ یوسف است و از این به بعد تمِ موقعیتِ زن خانهدار کنار میرود و موضوع مبارزه و ادامهی آن و سوگواری برای مرد به تم اصلی بدل میشود. یکی با تداوم زندگی خانوادگی به پایان میرسد و دیگری با تداوم مبارزه.
پرندهی من اما هرچند موضوعش مثل دو رمان دیگر موقعیت زن خانه است، اما موضع و احساس متفاوتی را به نمایش میگذارد. در اینجا از لذت از زندگی خانوادگی هیچ نشانی نیست. نسبت به فرزندان بیتفاوتی یا گاهی خستگی و بیحوصلگی میبینیم و از عشق و لذت از گذران زندگی با فرزندان و شوهر چیزی نمییابیم. شوهر هم دیگر سیاسی نیست که زن با او همدل باشد یا مخالف. بیتفاوتی شوهر ابعاد تراژیکتری به خود گرفته است؛ او همهاش به فکر رفتن است و اینکه آیندهی اینجا تیره و تار است. حتی مشکوک است به داشتن رابطهای با زنی دیگر. به سوء استفاده جنسی یکی از بستگان از راوی در زمان کودکی اشاراتی میشود، امری که تصور طرحش هم در دو رمان دیگر نمیرود. اما مشابهتش با چراغها … به خاطر نقش مهم پدر در زندگی راوی مشهود است. پایان پرندهی من هم متفاوت است. ظاهراً راوی شوهر و فرزندانش را ترک میکند. تفاوت دیگر و جذابیت پرندهی من این است که موضوع در سطح اجتماعی و ملودرام خانوادگی نمیماند و دست کم در جاهایی وجه فلسفی و وجودی پیدا میکند. مثلاً در این تکه از رمان:
کنار امیر دراز میکشم. حالا نه برایش زنم، نه مادر، نه خواهر. هیچ ربطی به هم نداریم. نور سرد و سفید تلویزیون مثل نورافکنی از خط دشمن به رویمان افتاده و دنبال شناسایی ماست که مثل دو غریبه روی قالی افتادهایم. به امیر میچسبم و شانههایش را محکم میگیرم. برمیگردد و توی خواب بغلم میکند. حالا نه او شوهر است نه من همسر. نه او مرد است نه من زن. دو آدمیم تنگ هم و پناه گرفته در هم. (ص ۹۸ ،سطرهای آخر فصل ۳۳)
دو انسانی که به هم پناه بردهاند. در این جا هم به نحو عمیقتری موضوع به شرارت شوهر تقلیل پیدا نمیکند.
به نظر من، این سه رمان سه مرحله از رابطهی زن نسبتاً روشنفکر ایرانی با زندگی خانوادگی و احساسش نسبت به بچه، شوهر و زندگی سیاسی را نمایندگی میکنند. در هیچیک زن شاغل نیست. در اولی هنوز زن روشنفکر با مبارزهی شوهرش معنا پیدا میکند، هر چند پرسشهایی در این باره طرح میکند؛ در دومی، علاوه بر این، موضوع رابطهی عاطفی بیرون ازدواج زن هم طرح میشود، هرچند به نحوی بسیار محافظهکارانه (اگر عشق کلاریس به مرد همسایه دوطرفه میبود چه میشد؟ چراغها … اساساً وارد این موضوع نمیشود) و در نهایت زندگی خانوادگی با شوهر و فرزندان بهاضافهی اندکی فعالیت اجتماعی بیرون خانه مسلط میشود و در سومی با فضایی روبهرو هستیم که دیگر نه شاهد تناقض و تَرَک، بلکه شاهد وضعیتی در آستانهی فروپاشی هستیم.
حتی در سبک نوشتار رمان فریبا وفی تکهتکه است. فضای غالب فضای کلافگی است. رویدادها و فضا و مکان به شکل پیوسته و منطقی بازسازی نمیشوند هرچند میتوان داستانی را دنبال کرد. در دو رمان دیگر فقط در بعضی فصلها شاهد چنین سبکی هستیم (در فصل بلافاصله بعد از آوردن جنازه یوسف که زری میترسد دیوانه شده باشد و در فصل حملهی ملخها و یکی دو جای دیگر از رمان چراغها … که بحران روحی کلاریس به اوج خود میرسد).
رمان پرندهی من به نظرم آغازگر دورهی جدیدی در نوشتار زنانهی فارسی است که امروز به اوج خود رسیده است. رابطههای نفرتآلود بین زنها و شوهرها (دو نمونهاش را اخیراً در تخم شر بلقیس و بانو گوزن مریم حسینیان خواندهام)، کنار رفتن زندگی سیاسی شوهر که مثلاً زن باید از او حمایت کند، به هم زدن رابطهی زناشویی مثل آب خوردن. محو شدن تصویری از زندگی خانوادگی چون جایی دوستداشتنی و لذتبخش.