داستان کوتاه «عکاسی» نوشته محمد محمدعلی

اعتماد/ رحمان چهارچشمِ دنیای داستان «عکاسی»، فقط یک چشم باز دارد. او عصر یک روز پاییزی کت و شلواری تیره و گشاد اما نو، تنش میکند و میرود نبش کوچه فرزانه تا عکس پرتره بگیرد. عکسی که قرار است عکاس آن را روتوش کند تا رحمان عکسی با دو چشم باز برای فرزندش به یادگار بگذارد. محمد محمدعلی، جهان داستان کوتاه «عکاسی» را با طنازی خلق کرده و از آن داستانی واقعگرا و نمادین ساخته است. داستان را راوی دانای کل نامحدود روایت میکند. دو شخصیت این داستان رحمان و عکاس هستند. رحمان مردی چهل ساله با پیشانی کوتاه، نانواست. او با وجد و لباس نویی که به تنش گشاد است، با عینک زمخت دودی که بسته بودن یک چشمش را میپوشاند، میرود عکاسی و عکاس، مردی است بدخلق با موهای جوگندمی و چشمهای مشکی و کمحوصلگیاش در همان برخورد اول با رحمان مشخص است. وقتی رحمان وارد عکاسی میشود او بدون اینکه چشم از دایره روشن جعبه روتوش بردارد، میگوید: «فرمایش...» عکاس دایم سوت میزند و قرار است چشم بسته رحمان را با روتوش باز کند.
گره داستان پیش از شروع روایت اتفاق افتاده: از وقتی فرزند رحمان به دنیا آمده و او به عنوان یک پدر میخواهد برای فرزندش یک عکس با دو چشم باز یادگار بگذارد. اما اوج ماجرا درست در پایان داستان اتفاق میافتد؛ جایی که تا عکاس سیگاری بکشد و یک استکان چای بخورد، فیلم ظاهر میشود و عکاس میبیند رحمان در حالی که هر دو چشمش بسته، لبخند میزند. داستان کوتاه «عکاسی» را میتوان یک داستان شهری دانست؛ مواجهه قشر فرودست جامعه با امکاناتی که در شهر وجود دارد. رحمان داستان با اینکه در شهر زندگی میکند اما تا به حال عکس نگرفته است. تصویرسازی محمدعلی در این داستان با تکیه بر نگاه ریزبین و دقیقی که به جزییات دارد، توصیف و دیالوگها، فضای شهر و داخل عکاسی را به خوبی برای خواننده ساخته است. داستان اینطور شروع میشود: «نرمهباد پاییزی، برگهای زرد و پنجهوار توی پیادهرو را میسُراند طرف جو و برگها همراه آب و لجن میرفتند» و در پی این توصیف راوی همراه رحمان راه میافتد تا به نبش کوچه فرزانه برسد. همراه او وارد آتلیه میشود، کنار آینه قدی که چراغی بالای آن روشن است و کنارش چند کراوات به دیوار آویخته، میرود. در آتلیه میماند تا عکاس سوتزنان عکس رحمان را بگیرد و وقتی رحمان از عکاسی میرود، راوی کنار عکاس میماند تا یادگار رحمان را ببیند. زبان داستان، زبان سادهای است و راوی دانای کل که معمولا در داستانها لحن خنثی دارد، در این داستان با لحن طنز، روایت را به سخره میگیرد. مثلا جایی که رحمان عینکش را روی بینی به پایین سر میدهد و چشم بستهاش را نشان عکاس میدهد تا بگوید میخواهد با روتوش این چشم در عکس باز باشد، راوی میگوید: «بیاینکه عکاس به لامپ سوخته مشتری نگاه کند» مشغول کارش است. یا این دیالوگ را بخوانید:
«خرج زیادی که برنمیدارد؟»
«فکر پولش را نکن. با کارت پستال رنگی 30در 40 میشود خدادتومن.»
«اگر توی کارت پستال بتوانی جفتش را مثل هم دربیاوری علاوه بر خدادتومن ده تا نان شیرمال هم میدهم.»
یا دیالوگی که رحمان و عکاس بعد از گرفتن عکس دارند:
«بیعانه چقدر بنویسم؟ با نام کی؟»
«خدادتومن به نام رحمان چهارچشم.»
نویسنده به خوبی دیالوگ را در خدمت داستان به کار گرفته و بخش بزرگی از داستان بر دوش همین گفتوگوها پیش رفته است. نگاه نمادین محمدعلی در این داستان، دو چشم بستهای که با لبخند در عکس ثبت شده را به عنوان میراث پدران این سرزمین برای نسل بعد معنا کرده است؛ ناآگاهی و سرخوشی. حتی عکاس که شغلش تغییر و اصلاح چهرهها در عکس است هم نمیتواند این دو چشم بسته را باز کند. کوری محض و لبخند؛ این میراثی است که سینه به سینه از نسلهای گذشته به امروز رسیده است. تاریخ گواه این میراث است. محمد محمدعلی سال 1327 در تهران به دنیا آمده و هفته گذشته شمع هفتاد و چهار سالگیاش را فوت کرده است. او از نیم قرن پیش به صورت جدی وارد حوزه ادبیات شده و آثار داستانی و غیرداستانی منتشر کرده است. مدتی سردبیر فصلنامه «برج» بوده و با نشریاتی مانند «آدینه» و «دنیای سخن» همکاری ثابت داشته. محمدعلی همچنین در یک دوره، جلسات معروفی با نام شاعران سهشنبه با حضور افرادی مانند جواد مجابی و محمد مختاری برگزار میکرد. برگزاری کارگاههای ادبی محمدعلی از دهه هفتاد آغاز شد و نویسندههایی مانند امیرحسین یزدانبد و فرهاد بابایی را پرورش داد. محمدعلی برگزاری این کارگاهها را حتی در کانادا که اینک محل اقامتش است، ادامه داده. داستان «عکاسی» از مجموعه داستان کوتاه «دریغ از روبرو» که سال 1378 منتشر شد، انتخاب شده است.