سطرهای نانوشته از نسلکشی مسلمانان در بوسنی؛ قافیه را باختیم؟
تسنیم/ وقتی ابراهیم حاتمیکیا در دهه 70 «خاکستر سبز» را ساخت، برای بسیاری از ایرانیها این فیلم، یادآور خاطراتی از برادرکشی بود. بخشی از خاطرات مشترک آدمهایی که دهه 60 را تجربه کردند، حول محور بوسنی و جنگ صربها با مسلمانان در این منطقه شکل گرفته است. اکثر دههشصتیها خاطراتی هرچند مبهم از این وقایع در ذهن خود دارند؛ از پولتوجیبیهایشان که برای کمک به مسلمانان بوسنی به صندوقها میریختند تا اخباری که پیوسته از تلویزیون پخش میشد.
هرچه از دهه 60 به این سو حرکت میکنیم، کمتر اثری است که به ماجرای پیوند مردم ایران و بوسنی بپردازد، گویی «خاکستر سبز» یکی از آخرین تلاشها برای زنده نگاهداشتن همدلی دو ملتی بود که بیآنکه یکدیگر را ببینند یا مجاورت و همسایگی یا زبان، همراهی آنها را بیشتر کرده باشد، دل به دل یکدیگر دادند و مرزهای جغرافیایی را به هیچ انگاشتند، البته در این مدت اتفاقات دیگری مانند بازی ایران با بوسنی در جام جهانی 2014 نیز در یادآوری جمعی دههشصتیها از وقایع آن سالها بیتأثیر نبود.
طی سالهای پایانی دهه 90، جنبش و حرکتی از سوی نویسندگان و فعالان فرهنگی شکل گرفت با نام شرکت در راهپیمایی «مارش میرا»، این آیین که در واقع بزرگداشت یاد و خاطره قربانیان نسلکشی سربرنیتسا در جریان جنگ بالکان است، فرصتی شد برای پیوند دوباره ایرانیها با مسلمانان بوسنی. هرچند بهاعتقاد شرکتکنندگان در این راهپیمایی، ایرانیها 20 سال دیرتر به بوسنی رسیدند، اما ارمغان شرکت در این نوع آیینها انتشار آثاری چند درباره بوسنی و حوادثی است که بر مسلمانان آن گذشته است.
کتاب «بهصرف قهوه و پیتا» از جمله آثاری است که از رهگذر سفر یک نویسنده دهههفتادی به بوسنی شکل گرفته است. کتاب که بهقلم معصومه صفاییراد نوشته شده و توسط انتشارات سوره مهر به چاپ رسیده است، در واقع سفرنامهای است از این نویسنده که تلاش دارد با تمرکز بر جزئیات و اشاره به مسائل مختلف فرهنگی و سابقه تاریخی، اطلاعات جالبی را درباره بوسنی پس از سه دهه از جنگ در اختیار ایرانیها قرار دهد.
هرچه یهودیها فیلم و سریال و کتاب نوشتند از ادعای نسلکشی این قوم در جنگ جهانی دوم، مسلمانان در قبال نسلکشیها در بوسنی سکوت اختیار کردند، تا جایی که بسیاری از نسل جوان، آنهایی که از دهه 60 فاصله گرفتهاند، کمتر اطلاعاتی از ماجرای بوسنی را در گوشه ذهن خود دارند، این موضوعی است که نویسنده دهههفتادی کتاب «بهصرف قهوه و پیتا» در همان ابتدای کتاب به آن اشاره میکند و تلنگری میزند به مسئولان فرهنگی و اهالی هنر ما:
بوسنی وقتی برای من مسئله شد که از جنگش شنیدم. فایل کتابی دست منِ گرافیکخوانده رسید برای طراحی جلد. توفیق اجباری شد که برای نقش روی کتاب، آن را بخوانم. کتاب خاطرات دختری مسلمان بود در جنگ و خواندنش همانا و علاقهمند شدن من به بوسنی همانا. ژانر تاریخی و جنگی همیشه موضوع مورد علاقه من برای مطالعه بوده؛ بهخصوص فیلمها و رمانهای مربوط به کشتار یهودیان در جنگ جهانی دوم و بعد خواندن این کتاب با نسلکشیای روبهرو شده بودم که عجیب سوتوکور مانده بود حتی برای منی که واقعاً دنبال دانستن بودم. بوسنی برای من سؤال شده بود و دنبالش کردم. خواندم و خواندم ولی صرف خواندن سیرم نکرد و میخواستم ببینمش، هیچچیز جای دیدن را نمیگیرد.
این فراموشی اما در سوی دیگر ماجرا کمتر است. بوسنیاییها هنوز دست گرمی را که از ایران بهسوی آنها دراز شده بود، فراموش نکردهاند:
همین روزهای سفر ما هم در حال پخش سریال soz «عهد» بودند، سریالی اکشن درباره حضور سربازان ترکیهای در مبارزه با تروریست و داعش در سوریه. ترکیه یک جور اتوپیای آنهاست؛ مدینه فاضله. سهم مهاجرت به ترکیه هم در زمان جنگ زیاد است. در کل جمعیت بوسنیاییهای ساکن ترکیه از بوسنیاییهای بوسنی بیشتر است؛ بهتر است بگوییم بوشنیاک. اما بین 30سالهها به بالا کسانی هستند که ایران را زمان جنگ یادشان هست، یک «دُبار حُمینی» (خمینی خوب) میگویند و معمولاً خاطرهای از غذا و کمکی که از ایرانیها گرفتند، دارند. با این خاطرات خوش دوستمان دارند و تقریباً همهشان یک سؤال میپرسند:
ـ اینهمه سال کجا بودید؟!
کجا بودیم؟ از صدقه سری صلح دیتون نبودیم، شرطی بود که آمریکاییها بعد صلح برای این کشور گذاشتند؛ خروج تمام نیروهای خارجی، کمکاری خودمان هم که البته همیشه حرف اول را میزند توی اینطور کارهای فرهنگی... .
انتشارات سوره مهر چاپ سوم از کتاب «بهصرف قهوه و پیتا» را بهتازگی منتشر کرده و در دسترس علاقهمندان قرار داده است؛ روایت یک ایرانی، روایت از جنایتی که جهان را مبهوت خود کرد.