برای مشاهده نسخه قدیمی وب سایت کلیک کنید
logo

من روان‌پزشکی بودم که کارم به بیمارستان روانی کشیده بود (قسمت اول)

منبع
ترجمان
بروزرسانی
من روان‌پزشکی بودم که کارم به بیمارستان روانی کشیده بود (قسمت اول)

ترجمان/اعتیاد، به دلایل مختلف، فروپاشی هولناکی است. افرادِ درگیر با اعتیاد می‌گویند که می‌خواهند ترک کنند، ولی حتی باوجود مجرای بینی تخریب‌شده، کبد زخمی، اُوِردوز، ازدست‌دادن شغل و خانواده، هنوز سردرگم، شکاک و از همه مهم‌تر، بیمناک هستند. بیمناکند چراکه فکر نمی‌کنند بتوانند تغییر کنند، حتی باوجود اینکه آشکارا می‌بینند دست به کارهایی می‌زنند که دلشان نمی‌خواهد. کارل اریک فیشر، روان‌پزشکی که خود درگیر اعتیاد بوده است، در این مطلب، از دنیای پیچیده‌ای سخن می‌گوید که اعتیاد را ایجاد می‌کند و آدم‌ها را در آن گرفتار می‌سازد.
 
 روی تخت دراز کشیده‌ام که سروصداها بلند می‌شود. در راهرو سرک می‌کشم و می‌بینم که تازه‌وارد با رویز جروبحث می‌کند. تلفنی آهنی، از همان‌هایی که در گوشۀ خیابان‌ها پیدا می‌شود، درست جلوی در گذاشته شده است. رویز، پیرمرد مهربانی که لغزش‌های مکرر و بازگشت به مصرف مواد و بستری‌شدن روحیه‌اش را تضعیف و شانه‌هایش را خم کرده، می‌خواهد با خانواده‌اش صحبت کند، ولی تازه‌وارد از چند ساعت پیش که آمده شیدا و بی‌قرار است و تحمل شنیدن جوابِ نه را ندارد.

می‌بینم که تازه‌وارد، درحالی‌که زیر لب غر می‌زند و تهدید می‌کند، با قهر به طرف دیگر راهرو می‌رود. بعد، از فاصلۀ دور فریادی هشدارآمیز سر می‌دهد و دوباره پیدایش می‌شود تا رویز را از جلوی تلفن کنار بکشد.

کارکنان سریعاً مهارش می‌کنند و خوشبختانه کسی آسیب جدی نمی‌بیند. تحت تأثیر قرار گرفته‌ام. سعی می‌کنم روی دفترچه‌ یادداشتم تمرکز کنم ولی ذهنم ناآرام است. ۲۹ساله هستم و دارم با ماژیک چیزی می‌نویسم (خودکار مجاز نیست). می‌خواهم بدانم چطور از پزشک تازه‌کاری که وارد دورۀ دستیاریِ روان‌پزشکی در دانشگاه کلمبیای نیویورک شده بود تبدیل شدم به بیماری روانی در بِلویو، بیمارستان دولتیِ بدنام شهر.

بلویو مترادف است با حادترین موارد بیماری روانی، و من اکنون در طبقۀ بیستم ساختمان، که نزدیکِ طبقۀ آخر است، در بندِ تشخیصِ دوگانه۱ حبس شده‌ام. اینجامحل مراقبت از کسانی است که علاوه بر مشکلات روانی دچار سوءمصرف مواد نیز هستند. چند نفر از اساتیدی را که برای گذراندن دورۀ دستیاری به آن‌ها درخواست داده بودم دیده‌ام. موقعی که به‌عنوان متقاضی برای بازدید به اینجا آمده‌ بودم فهمیدم که بند ویژۀ زندان درست طبقۀ پایین قرار دارد، جایی که دروازه‌های محکم و شیشه‌های ضدگلوله دارد و نگهبانانی از آن محافظت می‌کنند.

به تلفنی که آن دو مرد بر سرش دعوا می‌کردند نیاز دارم. آن تلفن تنها راه من به خارج از اینجاست، دنیای دیگری که روزی در آن دانشجوی دستیاری روان‌پزشکی بودم. نمی‌توانم بپذیرم که به اینجا تعلق دارم. روزبه‌روز بیشتر به این نتیجه می‌رسم که حرف پزشکان درست بوده است -‌اینکه من هم، مثل آن تازه‌وارد، دورۀ شیدایی را سپری می‌کنم که علتش هفته‌ها مصرف مواد محرک و الکل بوده است. ولی هنوز نمی‌دانم باید چه‌کار کنم.

فردایش با تیم درمان دیدار می‌کنم که متشکل است از پنج‌شش روان‌پزشک، روان‌درمانگر و مشاور. در یکی از اتاق جلساتِ بدون پنجرۀ بیمارستان بر سر میز بزرگی روبه‌روی من نشسته‌اند. برای اولین بار، واقعاً  گاردم را پایین می‌آورم و سابقۀ مشروب‌خوردنم را تعریف می‌کنم. اینکه چطور با پدر و مادری الکلی بزرگ شدم و به خودم قول دادم هرگز مثل آن‌ها نشوم. چطور وقتی درس پزشکی‌ام را در دانشگاه کلمبیا به پایان رساندم، حسی مرموز زیر گوشم می‌گفت مشروب‌خوردنم از کنترل خارج شده است. چطور دوره‌های فراموشی‌‌ام بیشتر شد، ولی به دنبال کمک نرفتم و پیشنهاد کمک و بعدها تمنای دوستان، همکاران و استادان را نپذیرفتم.

به پیج اینستاگرامی «آخرین خبر» بپیوندید
instagram.com/akharinkhabar

اخبار بیشتر درباره
اخبار بیشتر درباره