0
0
121
ایبنا/ عبدالهی در این شعر آورده است:
دستی شراب خونفشان در ساغرم ریخت
در کوفه هم بار دگر بال و پرم ریخت
در کوچههای سنگیِ نامرد کوفه
یارب کدامین دست آتش بر سرم ریخت؟!
با وسعت اندوه تو شد همسفر دل
با هر نفس ناگاه خون از حنجرم ریخت
منزل به منزل تا قلم خون گریه میکرد
این قطرههای سرخ روی دفترم ریخت
زخم نگاهم بود از تصویر گودال
اشکی که از دریای چشمان ترم ریخت
وقت مناجات سحر هم پای نیزه
با گوشه چشمی دل غمپرورم ریخت
از کربلا تا کوفه با آشوب توفان
درموج خون، گلهای خورشیدآورم ریخت
آن آتشی که از مدینه شعلهور شد
در کوفه شد خاکستری بر معجرم ریخت