«سهشنبهها با موری» 25 ساله شد
ایبنا/ میچ آلبوم 25 سال پیش کتاب «سهشنبهها با موری» را بر اساس شرح دیدارهای خود با استاد بیمارش نوشت تا هزینههای درمان او را تامین کند. تاکنون 18 میلیون نسخه از این کتاب در سراسر جهان به فروش رفته و تبدیل به یکی از پرفروشترین خاطرهنگاریهای تاریخ نشر شده است.
به نقل از انپیآر، میچ آلبوم سهشنبهها را با موری شوارتز، استاد دانشگاه مورد علاقهاش که با بیماری لو گریگ (نوعی فلج عضلانی) مواجه بود، میگذراند و قصد داشت این دیدارها را به رشته تحریر درآورد. تنها هدف آلبوم، نوشتن کتابی برای تامین هزینههای پزشکی شوارتز بود.
اما ناشران، یکی پس از دیگری، درخواست چاپ کتاب او را رد کردند. برخی از آنها معتقد بودند داستان دیدار دوباره آلبوم با استادش که آرزوی برگزاری آخرین کلاس با موضوع درسهای زندگی را داشت، بیش از حد «افسردهکننده» بود. با این حال انتشارات دابلدی در آگوست 25 سال پیش، کتاب «سهشنبهها با موری» را در تیراژی محدود منتشر کرد.
در اوایل انتشار، نظرات درباره این کتاب، متفاوت بود، اما بعد از اینکه خوانندگان کتاب، خبر انتشار آن را دهان به دهان پخش کردند، میچ آلبوم مشهور شد. بنا به گزارش انتشارات دابلدی، «سهشنبه ها با موری» تا امروز حدود 18 میلیون نسخه در سراسر جهان فروخته و به 48 زبان ترجمه شده و تبدیل به یکی از پرفروشترین کتابهای خاطره در تاریخ نشر شده است.
محور اصلی این کتاب درباره قدرت رابطه است، رابطه بین یک استاد و شاگردش، بین مردی که به 80 سالگی نزدیک میشود و مردی که هنوز 30 ساله نشده است، استادی که میتواند انبوه تجربههای زندگی خود را به دانشجوی سابقش و در ادامه، به کل جهان، منتقل کند.
شوارتز در نخستین روز کلاس، رابطه برقرار کرد
برای درک چگونگی پیش رفتن رابطه این دو، به دهه 1970 برگردید، زمانی که آلبوم دانشجوی سال اول دانشگاه براندیس بود. وقتی به کلاس جامعهشناسی رسید، تعداد زیادی دانشجو در آن کلاس کوچک دید و به این نتیجه رسید که شاید وارد شدن به این کلاس بدون اختلال در درس، کار آسانی نباشد، اما قبل از اینکه بتواند یواشکی بیرون بیاید، استاد حضور و غیاب را به ترتیب حروف الفبا و با نام آلبوم آغاز کرد.
استاد پرسید: «میچل؟»
آلبوم دستش را بلند کرد.
«ترجیح میدهی میچ صدایت کنم یا میچل؟»
میچل پاسخ داد: «میچ. دوستانم مرا میچ صدا میکنند.»
«پس میچ؟»
آلبوم پاسخ داد: «بله»
«امیدوارم روزی من را هم دوست خود بدانی.»
آلبوم آن روز در کلاس ماند و در همه کلاسهای شوارتز در طول دوران کارشناسی خود حاضر شد. آنها با هم ناهار میخوردند و آلبوم به خانه شوارتز میرفت. هنگام فارغالتحصیلی، آلبوم قول داد که با او در تماس باشد. اما معمولا زندگی، مانع تحقق چنین وعدههایی میشود و آلبوم نیز حدود 16 سال، هیچ تماس تلفنی یا ایمیلی با شوارتز نداشت.
اخبار شبانه شوارتز را به زندگی آلبوم بازگرداند
سالها گذشت تا اینکه اواخر شبی در مارس 1995 آلبوم در حال گشت و گذار در کانالهای رادیویی، چیزی شنید که توجه او را به خود جلب کرد:
«موری شوارتز کیست و چرا این وقت شب، گوش دادن به او برای بسیاری از شما مهم است؟»
مجری توضیح داد که شوارتز درگیر بیماری لاعلاجی است که در پزشکی با نام اسکلروز جانبی آمیوتروفیک شناخته میشود. شوارتز میخواست از عمر باقیماندهاش برای آموزش زندگی به کسانی که به او گوش میدادند، استفاده کند.
آلبوم میگوید: «آن شب وحشت از این واقعیت که شوارتز داشت میمرد با احساس گناه بابت اینکه 16 سال با او تماس نگرفتم، در هم آمیخت.»
به همین دلیل، آلبوم جسارت به خرج داد و به استادی که نامش را «مربی» گذاشته بود، زنگ زد. پرستار گوشی را برداشت و به شوارتز داد.
«گفتم پروفسور شوارتز، من میچ آلبوم هستم. در دهه 70 شاگرد شما بودم. نمیدانم مرا به یاد دارید یا نه. و اولین چیزی که او به من گفت این بود که چرا من را «مربی» صدا نکردی؟»
این همه آن چیزی بود که آلبوم باید میشنید تا خیلی زود، ارتباطش را دوباره با موری برقرار کند، آغاز بیش از دوازده دیدار در روزهای سهشنبه.
شوارتز در مواجهه با مرگ، درس زندگی میداد
از جمله تاسفهای شوارتز در طول گفتوگو با آلبوم این بود که چگونه جوانان به آنچه او «ارزشهای فرهنگی اصلی، مانند وضعیت پول و قدرت و...مینامید، چنگ میزنند... و بعد، متوجه میشوند که این، زندگی خوبی نیست. بیش از حد پوچ است. هیچ معنای قابل توجه و اصیلی وجود ندارد، اما آن وقت دیگر خیلی دیر شده است.»
چیزی که آلبوم را در طول دیدارهای سهشنبهاش با موری حیرتزده کرد این بود که چگونه کسانی که برای روحیه دادن به شوارتز آمده بودند، اغلب یک ساعت بعد با گریه دفتر او را ترک میکردند، زیرا شوارتز از آنها در مورد مشکلاتشان- زندگی عاشقانه، طلاق یا شغلشان- میپرسید و فضا را به نفع خود تغییر میداد.
آلبوم گفت: «نمیفهمم، این تویی که داری میمیری، چرا همدردی آنها را نمیپذیری؟ چرا وقتت را صرف این میکنی که مردم را درباره زندگیشان نصیحت کنی.» و موری پاسخ داد: «میچ، چرا باید همدردی افراد را بپذیرم؟ این کار فقط باعث میشود احساس کنم که دارم میمیرم. اما روحیه دادن به آنها باعث میشود احساس کنم که دارم زندگی میکنم.»
این، جایی بود که مسیر زندگی آلبوم تغییر کرد و از یک روزنامهنگار تمام وقت و خودشیفته تبدیل به کسی شد که دوست داشت در مراسم تشییع جنازه و گروههای سالمندی آسایشگاهها صحبت کند.
آلبوم میگوید این جمله موری که «همدردی کردن بیشتر از همدردی گرفتن، حس زنده بودن میدهد» آغاز کارهای انساندوستانه او بود.
آخرین درخواست موری
امروز، آلبوم هنوز هم ستونهای ورزشی مینویسد و یک برنامه رادیویی روزانه دارد اما علاقه اصلی او، کاری است که برای یک سازمان خیریه در دیترویت انجام میدهد و نیز بازدیدهای ماهانهاش از پرورشگاهی که در هائیتی اداره میکند.
آخرین سهشنبهای که آلبوم، شوارتز را ملاقات کرد، چند روز قبل از مرگ او در نوامبر 1995 بود. موری از شاگردش خواست که بعد از مرگ، به گورستان برود و به او سر بزند. همچنین از او یک ساندویچ و یک پتو خواست.
آلبوم میگوید: «او میخواست بالا سر قبرش با او صحبت کنم و من گفتم میخواهی سر قبرت بنشینم و مثل یک دیوانه با هوا حرف بزنم؟ و او گفت، بله، همانطور که الان داریم صحبت میکنیم.»
او میگوید: «گفتم موری، اینطور نیست که ما الان داریم صحبت میکنیم. آن موقع تو نمیتوانی پاسخ مرا بدهی. او به من نگاه عاقل اندر سفیهی کرد و گفت: میچ، بعد از مرگم، تو صحبت کن، من گوش خواهم داد، قول میدهم.»
اکنون آلبوم صحبت میکند و شوارتز گوش میدهد و همانطور که چهار کلمه آخر کتاب «سهشنبهها با موری» میگوید، آموزش همچنان ادامه دارد.