از دنیای مردگان
شرق/ مهدی غبرایی در ادامه ترجمههایش از نویسندگان آفریقایی اثر دیگری از میا کوتو با عنوان «زیر درختچه یاسمن» ترجمه کرده که این کتاب اخیرا در نشر افق منتشر شده است. میا کوتو از نویسندگان سفیدپوست موزامبیکی است که در سال 1955 متولد شده و نام کاملش هم آنتونیو امیلیو لیته کوتو است. او نویسنده شناختهشدهای در داستاننویسی معاصر آفریقا محسوب میشود و آثارش به زبانهای متعددی ترجمه شدهاند. منتقدان و خوانندگان نیز به داستانهایش اقبال خوبی نشان دادهاند و برخی آثارش برنده جوایز ادبی هم شده است. کوتو فرزند یکی از مهاجران پرتغالی است که در دهه 1950 به موزامبیک که مستعمره پرتغال بوده است، کوچ کرده بود. او در دومین شهر بزرگ موزامبیک به دنیا آمد و در همانجا به مدرسه رفت. بعدتر او در دانشگاه پزشکی خواند. غبرایی پیشتر با ترجمه رمان «دیار خوابگردی» این نویسنده را معرفی کرده بود. جنگ استقلال موزامبیک (۱۹۷۴-۱۹۶۴) نزاعی میان گروههای مسلح وابسته به جبهه آزادیبخش موزامبیک و نظامیان پرتغالی بود که این کشور را اشغال کرده بودند. میا کوتو برای استقلال کشورش مبارزه کرد و از همین رو جنگ برای استقلال و تأثیر ویرانگر آن روی مردم، مضمون بسیاری از آثار اوست. میا کوتو نویسنده سفیدپوستی است که قهرمانان داستانهایش سیاهپوستاند. او در رمان «زیر درختچه یاسمن» به جهان درهمتنیده اسطوره-واقعیت پناه میبرد تا تمامی بحران سایهانداخته بر سرزمینش را از جنگهای بیحاصل نقد کند. راوی داستان «زیر درختچه یاسمن» مردی به نام موکانگاست که بیش از 10 سال از مرگ او میگذرد. او به دلایلی دوباره به جهانِ زندگان برمیگردد تا پرده از راز یک قتل بردارد. در بخشی از پیشدرآمد کتاب درباره این رمان آمده: «راوی از دنیای مردگان برمیگردد، بدل به روحی شبگرد میشود و در سر افسر بازپرس پلیس موزامبیک، که سرگرم تحقیق درباره قتلی فراواقعی است، جا خوش میکند. اما آیا ممکن است که قربانی واقعی اعتقادات سنتی آفریقا باشد، یا آن قِسم شیوه زندگی که استعمار پرتغال و سپس جنگ داخلی و سرانجام مادیگرایی غربی ویرانش کرده؟ میا کوتو با استفاده از حکایت و تمثیل، حماسه فراواقعی اسرارآمیزی میآفریند که در آن ماهرانه روح آفریقایی پس از استقلال را به چنگ میآورد. کوتو در این رمان با ژانر داستان کارآگاهی بازی میکند، آن را بسط میدهد و از ریخت میاندازد. اول کار سالخوردگان یکیک و به نوبت قتل عالیجناب واستسومهِ زورگو را گردن میگیرند، اما بعد از خود میپرسد آیا میتوان بسیاری از این اعترافات را، از جمله جادو را- مثل زنی که شبها بدل به آب میشود و مردی که اگر گریه کند میمیرد- جدی گرفت و باور کرد؟». «دیار خوابگردی» که پیشتر با ترجمه غبرایی منتشر شده بود، رمانی است که وقایعش در جنگ داخلی موزامبیک میگذرد. رمان روایتی است از زندگی مویدینگا، پسری که دچار فراموشی است و در جستوجوی گذشته. طاهر، پیرمردی که مویدینگا را پیدا کرده، به او حرفزدن میآموزد و او را مورد حمایت قرار میدهد. پیرمرد و پسر مدام در پی سرپناهی برای ادامه زندگی و چیزی برای خوردن هستند. در آغاز داستان، این دو به اتوبوس نیمسوختهای کنار جاده ویران میرسند و در آن خانه میکنند. نزدیک اتوبوس جنازهای پیدا میکنند که چمدانی حاوی چند دفترچه کنارش افتاده است. به این ترتیب، داستان این دو با داستان نویسنده دفترچهها گره میخورد. کوتو در روایت این رمان تصویر هولناکی از سرزمینی به دست میدهد که جنگ، قحطی و بیرحمی آن را به ویرانه بدل کرده است. زندگی آدمهای این داستان پر است از ناامیدی، جنون، ترس و توطئه به قصد بقا و گسستگی روابط انسانی. میا کوتو در این رمان مرگ سنت و نابودی حافظه و گذشته را تقبیح میکند و به انتقاد از فساد ذاتی حکومتی نظامی میپردازد. موزامبیک کشوری است که سالها با قوانین استعماری، جنگهای داخلی و قحطی روبهرو بوده است. در جنگهای داخلی این کشور که در سالهای 1977 تا 1992 جریان داشت، حدود یک میلیون نفر از مردم این کشور کشته شدند. بهجز مرگ، جنگ داخلی بیماری و قحطی را هم برای موزامبیک به همراه داشت و در نتیجه کشور در آستانه انحطاط کامل قرار گرفت. با این حال پیمان مصالحه میان طرفهای درگیر امید بازگشت آرامش را دوباره زنده کرد.
«دل ما» از گی دو موپاسان با ترجمه محمود گودرزی از دیگر کتابهای تازهای است که توسط نشر افق منتشر شده است. این کتاب آخرین رمان موپوسان است و به داستان زندگی مردی متشخص و ثروتمند به نام آندره مارپول مربوط است. او دلباخته زنی بیوه و محفلگردان در پاریس اواخر قرن نوزدهم میشود؛ زنی دلربا و صمیمی که عاشق کسی نیست جز خودش. موپاسان در این رمان با نگاهی شاعرانه و مانند یک نقاش، جزئیات ظاهری و درونی شخصیتهایش را به تصویر میکشد و چشماندازهای بینظیری از باغها، دشتها، بافت شهری و حتی کنجهایی خلق میکند که شخصیتهای داستانش با آن خو میگیرند. انگاری که نویسنده قلمویی برداشته و در لحظههای بروزِ قدرتمندِ عشق، چشماندازهایی خیالانگیز نقاشی میکند. در بخشی از این رمان میخوانیم: «صبحی درخشان شهر را روشن میکرد. ماریول سوار کالسکهای شد که، با کیفی مسافرتی و دو چمدان در قسمت بار، جلوی در منزل انتظارش را میکشید. او همان شب با کمک نوکرش لباسهای خانگی و وسایل لازم را برای غیبتی طولانی آماده کرده بود و در حالی از آنجا میرفت که نشانی موقتش را فونتنبلو، پست رستانت معرفی کرده بود. کسی را با خود نمیبرد، چون نمیخواست چهرهای ببیند که پاریس را برایش تداعی میکند و وقتی به برخی موضوعات میاندیشید، دیگر نمیخواست صدایی آشنا بشنود. خطاب به کالسکهچی فریاد زد: ایستگاه لیون! کالسکه کرایهای راه افتاد. سپس به یاد عزیمت دیگر به مقصد جزیره مون- سن – میشل افتاد، به یاد بهار گذشته. تا سه ماه دیگر میشد یک سال. بعد برای اینکه فراموشش کند، به خیابان نگریست».