نابغه پژوهشگری در بی کرانه ادب فارسی
خراسان/ در سالروز درگذشت دکتر غلامحسین یوسفی، درباره روحیه علمی و ویژگی های اخلاقی این استاد گرانمایه با جواد محمدی، شاعر و یکی از شاگردان ایشان گفت و گو کرده ایم .
اگر معلمها و استادان ادبیات فارسی بخواهند الگویی برای تدریس این درس به دانشآموزها و دانشجوها پیدا کنند، بهتر است نگاهی به کارنامه تدریس، دانشجوپروری و روش تحقیق و پژوهشِ زندهیاد استاد غلامحسین یوسفی بیندازند؛ استاد برجسته زبان و ادبیات فارسی که نه تنها آثار درخشانی در حوزه پژوهشهای ادبی از خود به جا گذاشت، بلکه با پرورش دانشجویان و آموختن چگونه اندیشیدن به آنها، نسلی از بهترین استادان و دانشآموختههای زبان و ادبیات فارسی را به نظام آموزشی کشور تحویل داد. شاید برجستهترین شاگرد زندهیاد استاد یوسفی، دکتر محمدجعفر یاحقی باشد که حاصلِ سالها آموختن در محضر این استاد را به دانشجویان خود منتقل کردهاست. امروز 14 آذر، سالروز درگذشت استاد غلامحسین یوسفی، چهره ادبی برجسته خراسان و کشور است. از جمله آثار این استاد ادبیات فارسی میتوان به کتابهای «چشمه روشن»، «کاغذ زر»، «برگهایی در آغوش باد»، تصحیح گلستان و بوستان سعدی، تصحیح قابوسنامه و... اشاره کرد.
در ادامه گفتوگوی ما با جواد محمدی، شاعر و از شاگردان زندهیاد استاد غلامحسین یوسفی را میخوانید.
شما در چه سال و چه مقطع تحصیلی، دانشجوی دکتر یوسفی بودید؟
من ورودی سال 1344 دانشگاه فردوسی در مقطع لیسانس رشته زبان و ادبیات فارسی بودم و در سال 1348دانش آموخته شدم. حضور در محضر دکتر یوسفی برای ما امتیاز ویژهای بود که چهار سال آن را تجربه کردیم. ایشان به ما تاریخ ادبیات فارسی درس میدادند و انصافاً بسیار پرمایه و از زوایایی مفید وارد طرح تاریخ ادبیات میشدند.
درست است که ایشان در کلاس درس بسیار سختگیر بودند؟
زندهیاد دکتر یوسفی بسیار در مقررات کلاس و کلاسداری منضبط بودند. وقتی ایشان پشت تریبون مینشست، اگر دانشجویی پشت سرش وارد میشد، او را نمیپذیرفت. اگر هم دانشجو میگفت: استاد اجازه هست؟ میگفت: نه آقا، نه خانم. مگر حمام است که هر موقع خواستید تشریف بیاورید؟ این از اصول مهم کلاسهای ایشان بود که ما بعدها حکمتش را فهمیدیم. دکتر یوسفی هنگام تدریس، لحظهای را خارج از درس نمیگذراند و طنین صدای مردانه ایشان در هنگام خواندن شعر، معروف است؛ چنان مطنطن و زیبا شعر میخواندند که مخاطب لذت میبرد.
اگر بخواهید شخصیت زندهیاد استاد یوسفی را توصیف کنید، چه میگویید؟
شخصیت دکتر یوسفی، عارفانه بود. ایشان حتی پس از دانشآموختگیِ شاگردانشان، با بسیاری از آنها ارتباط داشت و همچنان در پخته شدن شخصیت دانشجویان سابق خود میکوشید. رئیس صدا و سیمای آن زمان از ایشان خواسته بود گاهی به رادیو برود و بعضی از برنامهها را ببیند و بشنود و برنامهسازان را برای اعتلای سطح برنامهها راهنمایی کند. یک بار که ایشان برای نظارت بر برنامهها رفته بودند، گفته بودند وقتی فلانی(از دانشجویانشان) در رادیو هست و برنامه میسازد، دیگر احتیاجی به آمدن من نیست؛ یعنی تا این اندازه، شاگرد خودشان را پس از دانشآموختگی هم زیر نظر داشتند و حمایت میکردند. اگر دانشجویی در شهرستان بود و خدمت ایشان میرسید، میگفت من خوشحالم که شما در آن شهر هستید و ان شاءا... که ادبیات با حضور شما در آنجا شکل و شمایل شایسته خودش را پیدا کند یا اگر گذرش به شهری می افتاد که یکی از دانشجویانش در آن ساکن بود، با کمال بزرگواری، لااقل برای یک وضو گرفتن و نماز خواندن هم که شده، به خانهاش میرفت و احوال پرسی میکرد. ارتباطات انسانی استاد فوقالعاده بود.
دکتر یوسفی، دانشجویان خود را از کارهای پژوهشیشان مطلع می کردند و از آنها کمک میگرفتند؟
ایشان هم از دانشجویان کمک میگرفت و هم به آنها تکلیف میداد؛ مثلاً به دانشجویی میگفت 100 قصیده از قصاید دیوان فلان شاعر را تحلیل کند و پایان سال تحویل بدهد. ایشان با این تکلیف میخواست ببیند دانشجو روح شعر و اندیشه شاعر را دریافته یا تنها آن را روخوانی کردهاست.
خاطره پررنگی از سالهای شاگردی در محضر استاد یوسفی دارید؟
من به ایشان ارادت خاصی داشتم و رابطهمان، مرید و مرادی بود. یک بار جسارت کوچکی کرده بودم که از من آزرده شده بودند. درباره آن خطا به ایشان توضیح دادم که گفتند: من درباره شما اشتباه کردم و دیگر نمیخواهم از شما سخنی بشنوم. این شد که دیگر سر کلاسشان نرفتم. استاد یکی دو بار هنگام حضور و غیاب فرموده بودند فلانی کجاست و به او بگویید غیبتش دارد پر میشود اما غرور و کم فکری جوانی اجازه ندا د سر کلاس بروم. بعد از این، جسارت بدتری کردم و نامهای با لحن تند و پرخاشگرانه خطاب به ایشان نوشتم و با پست برایشان فرستادم. استاد بعد از این نامه، مرا به دفترشان خواندند و گفتند: آقای محمدی! نامه پر از مهر و محبت شما هم به من رسید. بعد توضیح دادند که من اگر آن روز شما را نپذیرفتم، به این دلیل بود که عصبانی بودم و ترسیدم سخنی بگویم و شما را ناراحت کنم. خاطره دیگرم از ایشان مربوط به سال سوم دانشگاه است؛ زمانی که برای امتحان شفاهی به دفتر استاد یوسفی رفته بودم. ایشان سؤالی درباره فردوسی و شاهنامه کردند و من گفتم: استاد! واقعیت این است که دریای ژرفی مثل شاهنامه را نمیشود حتی در 40 سال فهمید، چه برسد به 4سال. ما از این دریا تنها چند قطره برداشتهایم و سؤال شما نمیتواند پاسخی داشته باشد. ایشان گفتند: شما خودتان بگویید درباره فردوسی و شاهنامه چه فهمیدهاید؟ و من پاسخ دادم. خشنود شدند و گفتند: با همه اینها دانشکده و دانشگاه مقرراتی دارد و به من اجازه نمیدهد به شما نمره4 یا الف بدهم؛ چون به سؤال من پاسخ ندادید. بنابراین نمره 3 میدهم. این مرام ایشان در تدریس و رابطه استاد و شاگردی بود.