تاریخ علم و دین در اسلام
کتاب نیوز/ ابنخلدون کشاورزی، معماری، تولید کتاب و پزشکی را در میان حرفههای تمدن شهری جای میدهد... عقل در معرفتشناسی کلام معتزلی نقش اول را ایفا میکند... نهضت ترجمه به دستور منصور با تشکیل هیاتی از پزشکان به منظور برگردان متون پزشکی به زبان عربی آغاز شد... عصر ابنسینا نقطه اوج بومیسازی علوم کهن در تمدن اسلامی است... ابنرشد در کتاب تهافتالتهافه خط بطلان بر همه دیدگاههای غزالی درباره «علوم فلسفی» کشید
آلنور دنانی [Alnoor Dhanani] در مقاله «تاریخ علم و دین در اسلام» [Science and Religion in Islam] از دانشنامه علم و دین [Science and Religion: A Historical Introduction] به بررسی نگرش این دین به علم و نیز سازوکار فعالیت علمی در تمدن اسلامی پرداخته است. دانشنامه علم و دین مجموعهای عظیم از دانشهای میانرشتهای و میاندینی را ارایه میکند و بازتاب یکی از پرشورترین رخدادهای عصر ماست:
نسبت علم و دین در اسلام
تبیین علم و دین در اسلام باید کار خود را با بررسی نگرش این دین به علم و نیز سازوکار فعالیت علمی در تمدن اسلامی آغاز کند. نگرش نخست بر این گمان است که اندیشمندان و نهادهای دینی از رهگذار اقتدار و نفوذ سیاسی خود، نقشی تعیینکننده بر علم داشتهاند. نگرش دوم این پنداشت را تعدیل و حتی به چالش فرا میخواند و به عوامل موثرتری میپردازد که طی دورههای تاریخی معین، فعالیت علمی را به پیش رانده یا از حرکت باز داشته است نیز بررسی میکند که چگونه و چرا نظامهای سیاسی و اجتماعی مشخص، علم را گسترش داده یا از پیشرفت آن جلوگیری کردهاند.
آیا غرب نقش گسترده در پیشرفت علم داشته است؟
این دو دیدگاه پیچیدگی پیرامون مفهوم اسلام را بیان میکند. اسلام، در وهله اول، بر دینی با باورها، «اعمال عبادی» و نهادهای ویژه دلالت میکند که در درون خود دارای تنوع تاریخی و فرهنگی در گذشته و حال است. به دیگر بیان، اسلام در تاریخ جهان، فراتر از دین و ایمان، نشانگر یک امپراتوری و سپس مجموعهای از حکومتهای جانشین در دورههایی خاص است که قلمرو پهناور آن آسیا، آفریقا و اروپا را در بر میگرفته است. هریک از این مناطق، در طول تاریخ، بهرغم تفاوتهای بنیادین، گروههای بزرگی از انسانها را در خود جای دادهاند. اینان در پیشبرد تمدن اسلامی شرکت داشته و در افتخارات آن سهیمند. جالب توجه است که بسیاری از کارورزانِ علم، اهل این مناطق نبوده و بسیاری حتی مسلمان نبودهاند. گردش مداوم کالاها، اندیشهها، سبکها و جنبشهای مردم این سرزمینها و نیز دارا بودن ریشههای مشترک در دیدگاههای فکری، سیاسی، هنری و اجتماعی و برخورداری از نهادهای اجتماعی نخبه، در معنای وسیع کلمه، این مناطق را با ویژگیهای مختص به خود، متمایز از دیگران و به عنوان نمادهای تمدن اسلامی معرفی میکند. بررسی رابطه دین و علم در اسلام، در زمان و مکانهای معین، باید با در نظرگرفتن نقش وحدتآفرین این تمدن باشد. از سوی دیگر، گفتمان ناظر بر رابطه میان دین و علم در اسلام معاصر، تا اندازه زیادی تحتتاثیر این برداشت است که هرچند علم دستاورد تلاش همه بشریت است، اما آن چنانکه ادعا میشود، جهان غرب نقشی گسترده در تولید، گسترش و صدور علم نداشته است.
ظهور اسلام در قرن هفتم میلادی
[حضرت] محمد[ص] دین اسلام را در قرن هفتم میلادی بنیاد گذاشت. مسلمانان بر این باورند که وی مهبط وحی الهی بوده است. مجموعه این وحیها پیکره کتاب مقدس او، قرآن را تشکیل میدهد. وی برای رهایی از دشمنیها و آزارها زادگاه خویش مکه را به مقصد مدینه ترک گفت. در اواخر عمر، بر دشمنان فائق آمد و تقریبا همه شبهجزیره عربستان را زیر پرچم اسلام متحد ساخت. [حضرت] محمد [ص] اقتدار سیاسی و دینی را توامان همراه داشت. پس از وفاتش، گستره اقتدار سیاسی اسلام توسعه یافت. جای شگفتی نیست که این امر پیامدهایی را بهدنبال داشت. این پیامدها طی قرنها، به استحکام نهادهای دینی و سیاسی و گوناگونی نگرشهای ناظر بر نهادهای قدرت و اقتدار سیاسی انجامید. با وجود این، فرقهگرایی و فقدان نهاد دینی متمرکز، در همه مسائل، ازجمله در رابطه علم و دین، گوناگونی در رویکردها را به بار آورد.
پس از رحلت پیامبر (ص)
جامعه در حال تکوین، در پی درگذشت محمد[ص]، نخستین نهاد سیاسی خلافت را بنیان نهاد. اختلاف میان پیروان علی [ع] و رقیبان وی بر سر جانشینی پیامبر، در انشعاب مسلمانان به دو مذهب عمده شیعه و سنی متبلور شد. جامعه اسلامی طی سه دهه بعدی، تحت رهبری اصحاب پیامبر، کشورگشاییهای خود در فلسطین، شام، مصر و ایران را به انجام رسانید و همه این مناطق به قلمرو امپراتوری نوظهور اسلامی پیوست. امویان (40-132 ق) جانشین خلفای راشدین شدند و سیاست توسعهطلبی خود را ادامه دادند. آنها بهعلت «عربمحوری» خود در برخی مناطق با شورشهایی روبرو شدند. آنان همچنین در برابر تلاشهای نخبگان دینی برای ساختاربخشی به چارچوب رسمی مطالعات دینی و نهادسازی اقتدار دینی مقاومت کردند. ازآنجا که این عمل برای نهاد قدرت بسیار مخاطرهآمیز بود، با مخالفت شدید امویان روبرو شد و درگیری متناوب میان قدرت دینی و سیاسی در حکومت اسلامی پا به عرصه وجود گذاشت.
توسعه امپراتوری اسلامی در اوایل قرن نهم میلادی
امپراتوری اسلامی، در سالهای آغازین قرن نهم میلادی، به آخرین حد توسعهطلبی خود رسید و از اسپانیا تا رود سند و مرزهای چین گسترش یافت و از این طریق با مراکز علمی، فلسفی و آموزشی یونان و ایران در هم آمیخت. این امپراتوری پهناور با تنوع قومی، زبانی، دینی، دولتی و پولی خود، همچون اسلاف خویش در برابر نیروهای تفرقهانگیز بسیار حساس بود. بنابراین عبدالملک (حک: 86-65 ق) درصدد برآمد با ضرب سکه و نهادینهسازی زبان عربی به عنوان زبان رسمی و اداری، امپراتوری را متحد و یکپارچه سازد. زبان عربی از زبان وحی و حکومت به زبان ادبیات، علوم انسانی، فلسفه، علم و درواقع هر گفتمان آموزشی دیگر ارتقا یافت. رویکرد دربار امویان به علم، رویکردی مبتنی بر سودمندی علوم بود. شواهد گواه آن است که دربار، طبیبان غیرعرب و غیرمسلمان را ارج مینهاد و در وهله اول به آنان اعتبار میداد.
امویان در سال 132 قمری سرنگون شدند و عباسیان در همه مناطق، بهجز اسپانیا، جای ایشان را گرفتند و هرچند بر احساسات ضد اموی علمای دینی حساب ویژهای باز کرده بودند، باوجود این دیری نپایید که از متحدان پیشین خود فاصله گرفتند. ادیب عرب، ابنمقفع (م: 145 ق)، به خلیفه عباسی، منصور (حک:158 – 136 ق) توصیه کرد دانشمندان دینی را زیر نظارت حکومت بیاورد و یکپارچگی اعتقادی و فقهی را بر دیدگاههای گوناگون و مخالف حاکم گرداند. این توصیه نادیده انگاشته شد و در این دوره همچنان شاهد رشد نهادهای سیاسی و دینی هستیم.
عباسیان و نظم جدیدی که در امپراطوری اسلامی ایجاد کردند
عباسیان آگاهانه نظمی جدید را پی افکندند. این نظم در تاسیس شهر بغداد در سال 762 میلادی کاملا هویدا بود. بغداد به زودی به مرکز تجاری و تماشایی پررونقی تبدیل شد. از همه مهمتر، این شهر با ویژگیهای متمایز ادبی، جلوههای هنری، نگرشها، ظرافتها و نهادهای مختصِ خود معّرف تمدن اسلامی بود. عربمحوری سالهای دورِ امویان جای خود را به تلاش پرتکاپوی مردمی با باورها و مسلکهای گوناگون از تمام مناطق امپراتوری داد. شکوه و جلال سالهای آغازین حکومت عباسی در عهد هارونالرشید (193-170 ق) بعدها در حکایتهای هزار و یک شب جاودانه شد. اما این شکوفایی و رفاه بهایی داشت و خلیفه مجبور بود به امرا و فرمانروایان مستبد اختیارات تام بدهد. دیری نپایید این اختیارات اعطایی نوعی خودمختاری نسبی برای امیرنشینان فراهم آورد و از نیمه قرن نهم میلادی سبب ازهمپاشیدگی امپراتوری گردید. بااینهمه، برای چندین قرن «انگاره» امپراتوری اسلامی یکپارچه در میان برخی از خلفا و امیرنشینان، حتی در مناطق پر رونق و کوچکتر همانند اسپانیای اموی همچنان رویایی ماندگار باقی ماند.
«علوم اوائل» و «علوم دینی» در تمدن اسلامی
ابنخلدون (806-732 ق)، مورخ شهیر، در کتاب خود، مقدمه تاریخ، مشخصه تمدن شهری را علوم و صنعتگری میداند: «... تمدن انسانِ «یکجانشین» کامل نبود... انسانها تنها نگران نیازهای اولیه زندگی خود بودند... علم و صنعتگری حاصل توانایی انسان اندیشهورز است... این دو پس از رفع نیازهای اولیه به دست میآیند...».
ابنخلدون کشاورزی، معماری، تولید کتاب و پزشکی را در میان حرفههای تمدن شهری جای میدهد و در مورد علم میگوید: «یک علم، فطری انسان است که آن را توانایی خود انسان در اندیشیدن هدایت میکند و علم دیگر آنی است که انسان از آفرینندگانِ آن علم میآموزد.» علم نخست «علوم فلسفی» است؛ دومی «علوم سنتی و قراردادی».
پیش از این، محمد خوارزمی (م: 383 ق) چنین تمایزی را به رسمیت شناخته و علوم را چنین تقسیمبندی کرده بود: «علومی که خاستگاه بیگانه مانند یونان و سایر ملل دارند» و «علوم دینی و فقه اسلامی و علوم وابسته به زبان عربی.» خوارزمی میدانست که این ویژگیها تنها بیانگر منشأ و خاستگاه است و نه «ارزش ذاتی» آنها. شاخههای علوم دینی و زبان عربی اختصاص به مسلمانان داشت و پس از ظهور اسلام پدید آمد، اما علم و فلسفه ریشه در تمدنهای پیش از اسلام داشت و تمدن اسلامی آن را از آنِ خود کرده بود. رشتههای دینی و زبان عربی، در درون تمدن اسلامی، بر «علوم اوائل» برتری داده میشد، اما رشد و بلوغ هردو دارای مرزهای مشترکی بودند.
در سنجش رابطه میان علم و دین، شاخههای کلام و «فقه یا شریعت» در درجه اول اهمیت قرار دارد. در اواخر قرن هشتم میلادی، کلام معتزله، به گونهای ژرف، به مسائل کیهانشناختی، مبادی، خلق از عدم، عناصر بنیادین سازنده جهان، ماهیت انسان و نقش علِّی خدا در جهان پرداخت. با وجود این، در اواخر قرن نهم میلادی، دیدگاههای گوناگون بر خلقِ جهان از عدم به اجماع رسید؛ «ماده»، «زمان» و «ساختار فضایی» جهان از «ذرهای تجزیهناپذیر» تشکیل شده است؛ بشر ترکیبی پیچیده از چنین ذراتی است (و اشیا نیز) و خداوند که با همه آفریدگان کاملا متفاوت است، «عامل عِلّی نخستین» است؛ هرچند از نظر معتزله، انسان نیز نقش علّی محدودی دارد (اشعریه علیت انسانی را رد میکند). این مواضع و دیدگاهها در تقابل مستقیم با مفاهیم ارسطویی «علوم فلسفی» قرار میگیرد.
عقل در معرفتشناسی کلام معتزلی
عقل در معرفتشناسی کلام معتزلی نقش اول را ایفا میکند. عقل همچنین در سالهای آغازین فقه اسلامی نقش دارد. برتری عقل با مخالفت عالمان سنتگرای دینی قرار گرفت که بر برتری وحی و سنت پیامبر اسلام تاکید میورزیدند و بر آن صحّه میگذاشتند. از نظر آنان، عقل و وحی، به همراه اجماع و سنت پیامبر، بنیان اسلامی تمام حوزه فعالیتهای بشری را فراهم میآورد.
جنبش سنتگرا به رویارویی با مامون عباسی (حک: 218-198 ق) برخاست. مامون درصدد بود با تربیت متکلمان رویای نظارت حکومت بر دین را جامه عمل بپوشاند. وی اصرار داشت همه خبرگان حکومتی را به حمایت از آموزههای قرآن که کلام مستقیم خداوند است، برانگیزد.
احمدبن حنبل در زندان مامون
احمدبنحنبل، عالم محافظهکار، همکاری را نپذیرفت و زندانی شد و به علت ادامه مخالفت بهسختی مورد ضرب و شتم قرار گرفت و تا زمان متوکل (حک: 264-232 ق) که این سیاست را باطل اعلام کرد، در حبس خانگی به سر برد.
نخستین خلفای عباسی در سیاست خود مبنی بر ترجمه متون علمی و فلسفی به زبان عربی موفقتر بودند. نهضت ترجمه به دستور منصور با تشکیل هیاتی از پزشکان به منظور برگردان متون پزشکی به زبان عربی آغاز شد. خلفای عباسی به اهمیت میراث ارزشمند برجایمانده از دانشمندان و فیلسوفان پیش از اسلام واقف بودند و داوری آنها نسبت به علم براساس میزان سودمندی آن بود. این دیدگاه در تاسیس «بیتالحکمه» آشکارا به چشم میخورد. این نهاد کتابخانه سلطنتی نقشی مهم در فعالیتهای علمی و احتمالا ترجمه برعهده داشت. این سیاستها موجب شد که تا نیمه قرن دهم میلادی، بیشتر مجموعههای علمی و فلسفی کهن و متاخر یونان باستان و تعدادی از متون سانسکریت و پهلوی به زبان عربی ترجمه گردد. مترجمان در این حوزه بسیار فعال بودند و منابع مالی آن توسط دربار تامین میشد. در این مورد، پسران موسی مثالی بسیار جالب هستند. پدرشان که پیش از این راهزنی بیش نبود، مورد محبت مامون قرار گرفت. پسران یتیم موسی به قصر آورده شدند و تربیت آنان زیر نظر خلیفه پی گرفته شد. فعالیت ترجمه بینظم نبود. نسخههای خطی با اشتیاق فراوان ترجمه میشدند. از این گذشته، همه حوزههای ادبیات کلاسیک مانند نمایشنامه و تراژدیهای یونان آگاهانه نادیده انگاشته شد.
نهضت ترجمه در عصر عباسی
فعالیت ترجمه، باوجود اهتمام دربار عباسی به این مهم، بحثانگیز و مورد اختلاف بود. الکندی، دانشمند و فلیسوف مشهور، معلم سرخانه پسر معتصم عباسی و از نخستین مترجمان مابعدالطبیعه ارسطو، در کتاب خود فلسفه اولی مخالفان را به نقد میکشد: «ما نباید از سنجش حقیقت و فراگیری آن، از هرکجا که آمده باشد، احساس شرم کنیم؛ حتی اگر از آنِ نژادها و ملتهایی باشد که از ما بسیار دورند و با ما بسیار متفاوت.» او به رد کسانی بر میخیزد که «در روزگار ما از تفکر جانبداری میکنند و در عین حال به سبب تنگاندیشی با حقیقت بیگانهاند... آنان با دین معامله میکنند، هر چند از دین تهیاند.» بیتردید، روی سخن وی متکلمان و فقهای دینی هستند. طرح ترجمه، بهرغم این جدلها، طنینی موفقیتآمیز داشت. نهضت ترجمه راه را بر آثار علمی و فلسفی جدی گشود و سبب گسترش و شکوفایی این علوم نهتنها در بغداد، بلکه در اطراف و اکناف امپراتوری گردید. دانشمندان و فیلسوفان، طی قرن دهم میلادی، از حمایت دربار حمدانیان در شام، آلبویه در ایران و عراق، فاطمیان در مصر و غرنویان در آسیای مرکزی برخوردار بودند.
ابنسینا؛ بومیسازی علوم کهن
این جنبش با «بومیسازی» علوم کهن پی گرفته شد. گستردگی این امر در نظام آموزشی و تربیتی ابنسینا (428-370 ق) مشهود است. وی در بخارا سکونت داشت، ریاضیات را از فردی خواربارفروش آموخت؛ سپس نزد آموزگاری فلسفه خواند و هنگامی که از استاد خویش فراتر رفت، کتابهای قدما را در بازارها خریداری کرد و علوم ایشان را به دقت فرا گرفت. برای ابنسینا، آشنایی با کتابخانه شخصی حاکمی محلی، فرصتی بس گرانبها بود تا کتابهایی را در موضوعات گوناگون بشناسد. بررسی حیات علمی ابنسینا، بیانگر اهتمام وی به شناخت و بومیسازی علوم کهن در گسترهای وسیع است. رسائل اخوانالصفا در قرن دهم میلادی نشانگر وجهی دیگر است. اصول تعلیم و تربیت حاکم بر رسائل، معرف نگاهی تنگاندیشانه به اخلاق، سیاست، ریاضیات، فیزیک، مابعدالطبیعه و علوم دینی است که خاستگاه آن یک جهانبینی اسلامی کاملا التقاطی با تفکر نوافلاطونی است. چنین نگرشی را سلسله فاطمیان شیعه مصر نیز ترویج میکردند.
عصر ابنسینا نقطه اوج بومیسازی علوم کهن در تمدن اسلامی است. این علوم تقریبا در همه جا به اوج شکوفایی خود رسیده بود. ابنسینا نخست در ایران مورد توجه قرار گرفت. معاصران وی عبارتند از: ابوریحان بیرونی (440-362 ق)، ستارهشناس و ریاضیدان ایرانی؛ ابنهیثم، فیزیکدان، ستارهشناس و ریاضیدان؛ ابنیونس، ستارهشناس دیگر که هردو در مصر زندگی میکردند و زهراوی، طبیب اندلسی و... این دانشمندان که خود از طریق ترجمه با سنت علمی کهن آشنا شده بودند، با آن مخالف بودند و بر حامیان نخست آن میتاختند. ابنسینا در اثر مرجعمانند خود شفا دیدگاهی جامع از علوم فلسفی شامل منطق، ریاضیات، فیزیک و متافیزیک ارایه میکند. نوشتههای ابنسینا بسیار تاثیرگذار بودند. بسیاری از نسلهای بعدی، خواه هواداران علوم کهن یا منتقد آن، آثار وی را مطالعه و کنکاش کردند.
دفاعیهها و ردیهها بر «علوم اوائل»
سلجوقیان سنیمذهب، اندکی پس از مرگ ابنسینا، جانشین شیعیان آلبویه شدند و تا سال ۱۰۵۵ میلادی بغداد را ضمیمه قلمرو خود کردند. سپس سرزمینهای شرق مدیترانه، مکه و مدینه را از چنگ فاطمیان شیعیمذهب درآوردند و در سال 1071 میلادی مقاومت بیزانس را درهم شکستند. آنان نیز همچون جانشینان خود، آل بویه، به دنبال تضعیف خلیفه عباسی بودند. نظامالملک، وزیر سلجوقیان در سالهای 1064 تا 1092 میلادی، مدرسه نظامیه را بنیان گزارد که هرچند رسما خصوصی بود، اما از حمایتهای مالی ویژه حوزههای علمیه مکتب شافعی برخوردار بود. هوادارانِ احمد بن حنبل، در اواخر دوران آل بویه، فعالیتهای خود را برای ترویج اندیشههای سنتی و افزایش قدرت خلیفه شدت بخشیدند. آنها شورشهایی مردمی علیه متکلمان معتزلی، همانند حلاج و حتی عالم حنبلی، ابن عقیل، سازماندهی کردند. این جنبش، با انتصاب ابنحبیرای حنبلی از سوی دو خلیفه عباسی مقتفی و مستنجد به اوج خود رسید. طی نخستین سالهای حکومت مستنجد، داراییهای یک قاضی که مورد غضب قرار گرفته بود، مصادره و کتابش درباره فلسفه، ازجمله شفای ابنسینا و رسائل اخوانالصفا سوزانده شد.
غزالی در دوران سلجوقیان
نظامالملک، در سال 1091 میلادی، در شرایطی مشابه، غزالی (505-450 ق)، اندیشمند دینی را به تدریس فقه شافعی در نظامیه بغداد گمارد. غزالی نخستین سال را به مطالعه آثار ابنسینا گذراند و مقاصدالفلاسفه را منتشر ساخت. پس از چندی، تهافتالفلاسفه را با هدف «رد قدما و نشان دادن سستی باورهایشان و تضادهای موجود در آموزههای مابعدالطبیعه ایشان» نگاشت. غزالی در این کتاب بهشدت بر کیهانشناسی «علوم فلسفی» تاخت. در این میان، به بحث در فرضیههایی همچون «دیرینگی جهان»، «عدم دخالت مستقیم آشکار خداوند در جهان» و «جهل خداوند از وقایع جزیی» و «تعیین مقدرات» توسط «ارواح فلکی»، «علیت طبیعی» و انکار «معاد جسمانی» که حتی در قرآن آشکارا بر آن تاکید شده، میتوان اشاره کرد. هرچند غزالی، در این کتاب، واژگان فلسفی ابنسینا را به کار میبرد، اما حمله وی به فیلسوفان، بیانگر نوعی دفاع از کیهانشناسی «اهل کلام» است. تهافت کسانی را که به دنبال «علوم فلسفی»اند، بهعلت انکار «خلق از عدم»، «علم خدا به جزییات» و «معاد جسمانی»، به کفر متهم میکند.
اتهام کفر به غزالی
هنگامی که «غزالی» خود به کفر متهم شد، «کتاب الایمان و الکفر» را نگاشت. او در این اثر خاطرنشان میسازد که این اتهام، از جانب حنبلیان یا شاید معتزله علیه اشعریان مطرح شده و هدف آن تفرقهانگیزی بوده است. بنابراین، روی سخن این کتاب در درجه اول متکلمان و سنتگرایان حنبلیمذهب است. «غزالی» در مورد آن بخش از متنِ قرآن که تفسیربردار است، بر تفسیری انعطافپذیر پای میفشارد، هر چند اصول راهنمای وی در این باره بسیار سختگیرانه است. با این وجود، غزالی در انتصاب دیگران به کفر بهشدت با احتیاط عمل میکرده و همین مساله این سوال را مطرح میسازد که آیا تکفیر فیلسوفان در کتاب «تهافت»، بعدها مورد بازبینی قرار نگرفته است؟
«احیاء علومالدین» شاهکار غزالی
غزالی در «شاهکار» خود احیای علوم دین، طبقهبندی دانش را از دیدگاه دینی به بحث میکشاند. وی دانش را به دینی، برگرفته از پیامبران، و غیردینی، به راهنمایی خرد، مشاهده یا عرف، تقسیم میکند. علومی مانند حساب، پزشکی و زبان از گروه اخیرند. جستوجوی علوم غیردینی سودمند به حال بشریت، (مانند پزشکی و حساب) درخور ستایش است، هرچند لزومی نیست که فرد، بهگونهای ژرف به آنها بپردازد. هندسه و حساب علومی خنثیاند، هرچند ممکن است این دانشها در حرکت ستارگان به کار آیند. فیزیک و علوم مرتبط با آن، به جز پزشکی، هیچ فایدهای ندارند و انسانها را به گمراهی میکشند. مابعدالطبیعه نیز انسانها را به بیراهه میکشاند. بنابراین اکثر علوم طبیعی و «فراطبیعی» درخور سرزنشند. غزالی هر چند «منطق را سنجش روشها و شرایط اثبات قضایا توصیف میکند، اما بااینهمه آن را نیز میراند. وی بنیانهای منطقی قرآن را در بسیاری از رسالههای خود بحث کرده و در اثر بزرگ فقهی خود از علم منطق بهره برده است. ازآنجا که طبقهبندی و تحلیلهای ارسطویی از منطق جداییناپذیرند، اهتمام غزالی به این امر سبب شد برای علوم فلسفی نیز در قلب علوم دینی جایگاهی فراهم آید.
ابنرشد؛ فیلسوف آندلسی
ابنرشد، فقیه و فیلسوف آندلسی، نادرستی نقدِ غزالی بر علوم فلسفی را اثبات کرد. آندلس از زمان پایان خلافت امویان در 1031 میلادی، دستخوش سلسلهای از آشوبهای اجتماعی بود. این منطقه، پس از دورهای تعیینکننده و پس از گذراندن تجربه حکومت خردهدولتهای محلی (1091-131 م) زیر تسلط مرابطیان (1147-1091 م) و پس از آن موحّدون (1269-1147 م) قرار گرفت که فرا خوانده شده بودند تا از اسپانیا در برابر حمله مسیحیان در بازپسگیری اسپانیا و سرزمینهای غربِ مسلمانان دفاع کنند. در عصر خلفای اموی، هشام و حکم اول، فقه مالکی مکتب رسمی فقهی در آندلس گردید. فقه مالکی آندلسی تا حد زیادی پیرو و «همداستان» شرایط زمانه بود و هر حکم مستقل فردی را رد میکرد. علمای مالکی عمیقا به «علوم فلسفی» و کلام حساس بودند و حتی از نشر آثار «غزالی» جلوگیری میکردند.
هنگامی که ابن رشد به ابویعقوب بنیوسف، حاکم موحّدی معرفی شد، در ورود به بحث «دیرینگی جهان» مردد بود.
سپس حاکم از او خواست بر آثار ارسطو تفسیر بنویسد. این تفسیر، ابن رشد را به عنوان «شارح کبیر» ارسطو به اروپای قرون وسطی شناساند. ابویعقوب همچنین او را قاضیالقضات شهر قرطبه قرار داد. ابنرشد در کتاب تهافتالتهافه خط بطلان بر همه دیدگاههای غزالی درباره «علوم فلسفی» کشید. اثر دیگرش فصلالمقال دفاعیهای است رسمی از «علوم فلسفی». استدلال ابنرشد بر این نکته استوار است که قرآن مسلمانان را فرا میخواند تا آفریدگارشان را از رهگذار تفکر در آفرینش بشناسند. از آنجاییکه «علوم فلسفی» آفرینش را از طریق برهان بررسی میکند که بهترین شیوه ممکن است، پس این امکان را برای اذهان فراهم میآورد که از فرمان قرآن پیروی کنند. برای توده مردمانی که ادراکی از براهین عقلی ندارند، شناخت بلاغی و جدلی کفایت میکند. بنابراین وحی در زبان بلاغی و جدلی بیان شده است تا توده مردم ایمان بیاورند، اعمال عبادی خود را انجام دهند و نظم اجتماعی را مستقر سازند. ابنرشد، در اواخر عمر، مدتِ کوتاهی به دست «موحدین» به زندان افتاد. برای آنان جنگهای صلیبی تهدیدی خارجی به حساب میآمد و مجبور بودند با حبس ابنرشد خشم علمای مالکی را فرو نشانند.
نتیجه
راه را به خطا رفتهایم اگر تصور کنیم که آنچه تاکنون گفته آمد، به گونهای تمام و کمال، بیانگر رابطه علم و دین در اسلام باشد. جستوجوی علم در جهان اسلام، برخلاف برهان ابن رشد، همواره برگرفته از آموزه قرآنی تفکر در آفرینش نبوده است. بااینهمه، برخی دانشمندان مسلمان، مانند ابوریحان بیرونی، پرتوی از قرآن را در آثار خود بازتاباندهاند. ابوریحان در کتاب تحدید نهایات الاماکن لتصحیح مسافات المساکن آیهای از قرآن میآورد: «... آنان در آفرینش آسمانها و زمین میاندیشند که پروردگارا این را بیهوده نیافریدی» آنگاه در تفسیر این آیه میگوید: «این آیه شریفه همه آنچه را که من به تفضیل گفتم در خود جای میدهد. تنها پس از عمل به دستورالعملهای آن است که بشر به قلب علم و ادراک میرسد. او مسائل و اکتشافات علمی مرتبط با اعمال دینی - مانند تعیین زمان و جهت در نماز، رویت هلال ماه و تعیین طلوع و غروب آفتاب - را روشن میسازد. نتیجه آنکه، اداره زمانسنجی براساس ریاضیات و اخترشناسی که به تشکیلات نماز جمعه وابسته بود، یکی از مهمترین نهادها در برخی مناطق محسوب میشد.
«علوم فلسفی» همواره بهصورت پنهانی تدریس میشد و از اواخر قرن یازدهم میلادی در برنامههای درسی نهادهای قدرتمند آموزشی یا همان «مدرسهها» جایگاهی نداشت. استثنائا در برخی «مدرسهها» حساب و پزشکی نیز تدریس میشد. اما بااینهمه، باز هم «علوم فلسفی»، همانگونه که غزالی منطق را در مذاهب فقهی وارد کرد، ریشهای ژرف در جهان اسلام داشت. فخرالدین رازی، در تفسیر عظیم خود از قرآن، به «علوم فلسفی» روی آورد تا نظریههای نور، حرکت سیارات و موضوعاتی اینچنین را مورد بحث قرار دهد. این روش همچنین نزد ایجی، متکلم بلندآوازه، کاملا مشهود است که اثرش مواقف، در مدرسههای اهل سنت، کتاب معیار و مرجع درسی و در جهان اسلام موضوع تفسیرهای بیشمار قرار گرفت. در مورد آثار دیگر از اینگونه نیز وضع به همین گونه است. بیتردید، تعامل میان علم و دین، در دوران اسلام ماقبل مدرن، پدیدهای پیچیده و مستلزم جستوجویی مداوم و دقیق است که با کنکاش در متونی حاصل خواهد آمد که از فعالیت علمی حمایت کرده یا به مخالفت با آن برخاستهاند.
مترجم: مسعود سنجرانی