صمد بهرنگی، تخته سیاه آقا معلم

وینش/ زندگیاش کوتاه بود، اما موثر. صمد بهرنگی، معلم بچههای روستایی آذربایجان و نویسنده کتابهای کودک و مبارز سیاسی چپگرا، تنها 29 سال داشت که در رود ارس غرق شد. آثار او، اعم از داستانهای کودکان و نوشتههای پژوهشی و فولکوریک، هنوز خوانده میشوند و در فضای عمومی اثرگذارند. پرونده این هفته ما در معرفی کارهای صمد بهرنگی و شخصیت اوست.
صمد بهرنگی در تیرماه سال 1318 به دنیا آمد. در محلهای محروم در تبریز. خیلی زود پدرش را از دست داد چون پدر برای کار به قفقاز رفته بود و هیچوقت برنگشت. صمد فقط هجده سال داشت که از دانشسرای مقدماتی پسران تبریز فارغالتحصیل شد و به عنوان معلم در روستاهای آذربایجان مشغول به کار شد. با توجه به مرگ بسیار زودهنگام او، صمد یک دهه کار معلمی کرد. اما چه شد که صمد وارد دنیای ادبیات کودک و قصهنویسی برای کودکان شد؟
به این بخش از مصاحبه غلامحسین ساعدی با ضیا صدقی در پروژه تاریخ شفاهی هاروارد دقت کنید: «آشنایی من با صمد بهرنگی در سطحی است که من او را از بچگی میشناختم. صمد محصل دانشسرای مقدماتی بود و من اصلاً نمیشناختمش، مثل هزاران نفر دیگر، توی کتابخانه آمد با ترس و لرز، من آنجا بودم دیدم یک بچهی جوانی آمد و لباس ژندهای تنش است و «چه باید کرد» چرنیشفسکی را میخواهد… حتی گفت که این را میخواهم و یارو گفت همچین کتابی نیست. من تعجب کردم که این بچه چه جوری میخواهد این را. بعد صدایش کردم، ترسید. من یک مقداری از کتابهایم را از قبل از ۲۸ مرداد قایم کرده بودم توی صندوق و توی یک باغ چال کرده بودیم. گفتم من دارم و با من راه افتاد و آمد، یعنی از وقتی که محصل بود من او را شناختم تا دم مرگش.»
کاشف اصلی صمد بهرنگی، همشهری و همفکرش غلامحسین ساعدی بود. او و سیروس طاهباز بودند که پیشنهاد دادند داستان «ماهی سیاه کوچولو» (که بهرنگی به مجله آرش فرستاده بود) در کانون پرورش فکری کودکان که به تازگی تاسیس شده بود چاپ شود. ماهی سیاه کوچولو اما وقتی منتشر شد که صمد بهرنگی دیگر مرده بود. مرگ بهرنگی داستانی دیگر دارد که در ادامه به آن هم میرسیم.
یکی از موضوعات مهم نوشتهها و درونمایهی داستانهای او شجاعت است، شجاعت جهت رسیدن به آزادی برای زندگی. فرقی نمیکند که مخاطب آثار او کودکان باشند یا بزرگسالان، قیام علیه ظلم و اسارت و مقابله با جور و ستم در آثار صمد بهرنگی پررنگ است. در این مقاله فارغ از قالب نوشتهها، از میان آثار بهرنگی به صورت مختصر به 3 داستان، یک نامه و یک مقاله با موضوع زندگی و آزادی پرداخته شده است.
5 اثر صمد بهرنگی با موضوع آزادی و زندگی
یکی از موضوعات مهم نوشتهها و درونمایهی داستانهای او شجاعت است، شجاعت جهت رسیدن به آزادی برای زندگی. فرقی نمیکند که مخاطب آثار او کودکان باشند یا بزرگسالان، قیام علیه ظلم و اسارت و مقابله با جور و ستم در آثار صمد بهرنگی پررنگ است. در این مقاله فارغ از قالب نوشتهها، از میان آثار بهرنگی به صورت مختصر به 3 داستان، یک نامه و یک مقاله با موضوع زندگی و آزادی پرداخته شده است.
اما در طول این سالها آنقدر به وجه سیاسی آثار بهرنگی و رابطه او با جریان چپ در ایران پرداخته شده که از بعضی کارهای پرارزشی که در عمر کوتاهش به آن پرداخت غفلت شده است. از جمله اینها افسانههای فولکلوریک آذربایجانی بود که صمد بهرنگی به همراهی بهروز دهقانی جمعآوری کردند. گیتی صفرزاده در این یادداشت به رابطه شخصی خودش با این افسانهها و بهخصوص قصه ادی و بودی پرداخته است.
آدی، بودی؟
صمد بهرنگی جدا از داستاننویسی، کار نقد و پژوهش هم میکرد. علاقه و توجه او به افسانههای محلی و ادبیات فولکلور باعث شد که مجموعه ارزشمندی از افسانههای آذربایجانی را جمعآوری کند و بهجا بگذارد. رد این قصهها در بسیاری از داستانهایش هم هست. این آثار وجه ماندگاری از صمد را نشان میدهند که زیر سایه داستانهایش کمتر دیده شد. در این یادداشت بهخصوص به قصهی «آدی و بودی» توجه شده است. خوب که نگاه کنید زیر قیافه جدی سبیلوی صمد، آدی و بودی لبخند میزنند.
صمد بهرنگی مبارزی سیاسی بود یا نویسندهای برای کودکان؟ این مقاله بر آن است که صمد در درجه اول یک معلم بود و اگر قلم در دستش گرفت تا قصه برای کودکان بنویسد یا آرمانهای مشخص سیاسی داشت، همه اینها زیر چتر معلمی قرار میگیرند. چون بچههایی که درسشان میداد بدون این کتابها و بدون آن آرمانها به جایی نمیرسند.
«وقتی در عالم بچگیات میخواندی «اگر از پابرهنهها نیستی، اگر با خدم و حشم سرکلاس میروی، یا کتابم را ببند یا خودت را عوض کن که این کتاب برای پابرهنههاست»، خودت را جمعوجور میکردی که افاده نیایی، که با خدم و حشم نداشتهات سرکلاس نروی و احیاناً اگر پابرهنهای، سرت را بالا بگیری که آقای نویسنده، نه تنها دوستت دارد که این داستان را فقط برای تو نوشته و کس دیگری اجازه خواندنش را هم ندارد. او آنقدر صمیمی و دوستداشتنی شروع میکرد، که حاضر بودی خودت را برایش تغییر دهی که همین تغییر، تمام هدف بهرنگی از نوشتن بود.»
داستان کودک، تخته گچی آقای معلم بود
صمدبهرنگی را هم میتوان یکی از بهترین نویسندگان کودکونوجوان تاریخ ادبیات فارسی دانست، میتوان نویسندهای دانست که کار سیاسی هم میکرده و مرگ مشکوکی داشته، هم میتوان مبارزی سیاسی دانست که از داستانهایش برای القای مفاهیم سیاسی موردنظرش استفاده میکرده. مرگش را میتوان شادی سرمستانه در جمع دوستان دانست، یا همسرنوشت شدن با ماهی سیاه کوچولو در دهان مرغ ماهیخوار. با این همه فکر میکنم بهرنگی هیچکدام و در عین حال همه بود. صمد معلم زندگی بود که از داستان به عنوان تخته گچی برای تدریس استفاده میکرد.
و اما مقالهی آقای چوخ بختیار که صمد بهرنگی آن را را به نام بابک بهرامی در تبریز و روزنامه قدیمی مهد آزادی، در مهرماه سال ۱۳۴۳ چاپ کرده است. در این مقاله او شخصیتی خیالی به نام آقای چوخ بختیار یعنی کسی که خیلی روزگار با او همراه است، را توصیف میکند. یک کارمند نمونهای که در فکر زندگی راحت است و بالاتر رفتن در مناسبات اداره و افزایش حقوق.
بعد از گذشت بیش از نیم قرن، این مقاله تبدیل شده است به نمونهای مثالی از نگاه روشنفکران نسل او به طور خاص به زندگی کارمندان و به طور عام به بورژوازی.
آقای «چوخ بختیار»، یک کارمند خوشبخت
مقالهی کوتاه «آقای چوخ بختیار» را صمد بهرنگی سال ۱۳۴۳ نوشته است. اما بعد از گذشت بیش از نیم قرن، این مقاله تبدیل شده است به نمونهای مثالی از نگاه روشنفکران نسل او به طور خاص به زندگی کارمندان و به طور عام به بورژوازی. آقای چوخ بختیار، که بهرنگی تاکید میکند در نزدیکی همه ما یکی مثل او دارد زندگی میکند، آدمی است در آرزوی خانهای دوطبقه، یک ماشین سواری و ترفیع رتبه. آدمی است کمی مصلحتجو، خیلی عافیتطلب و مطلقا غیرسیاسی که معنای زندگی را در لذتهای کوچک میبیند. جامعه ایرانی در دورههایی چنین شخصیتی را تقبیح میکند و در دوره هایی از او اعاده حیثیت میکند. مقاله «آقای چوخ بختیار« نگاه غالب روشنفکری دهه چهل را به بهترین شکل نشان میدهد.
اما در مورد مرگ صمد بهرنگی. پیش از انقلاب نظر قاطبه جامعه روشنفکری ایران این بود که صمد را ساواک اصطلاحاً سرش را زیر آب کرد. بعد از انقلاب هم در نشریات اشارات متعددی به این موضوع شد. متهم اصلی حمزه فراهتی افسر دامپزشکی بود که آن روز در ساحل ارس با صمد بهرنگی همراه بود و به همین جرم مورد محاکمه قرار گرفت هرچند در نهایت تبرئه شد. بعدها، از جمله در نامهای از جلال آل احمد به منصور اوجی، فاش شد که آل احمد به صورت ارادی تصمیم گرفته این شایعه را سر زبانها بیندازد.
چون پیش از این به مصاحبه ساعدی استناد کردیم، برای بار دوم به این مصاحبه که سال 63 انجام گرفته برگردیم:
«این قضیه اینکه صمد را ساواک کشته به نظر من اصلاً واقعیت ندارد. صمد توی رودخانه ارس افتاد و مرد و آدمیکه با او همراه بوده و به عنوان عامل قتلش میگویند، یک افسر وظیفه بوده که من بعداً او را هم دیدم. آدمیبود که با سعید سلطانپور کار میکرد و موقعی که سه نفری آمده بودند در تبریز و کمیته چیز را تشکیل داده بودند، یکی از آنها همان آدم بود که با صمد بود. صمد آنجا مرده بود و بعد این شایعه را در واقع آلاحمد به دهان همه انداخت. برای اینکه یکی از خصلتهای عمده جلال آل احمد، من نمیگویم بد است یا خوب است و شاید هم اصلاً خوب است، یک حالت Myth (افسانه) ساختن و Myth پروری است و وقتی Myth میسازد میتواند مثلاً دشمن را بیشتر بترساند.»