10 فیلم برتر زندگی کازئو ایشی گورو (قسمت اول)
وینش/ خوانندگان ایرانی -مثل بیشتر کتابخوانهای دنیا- ایشیگورو را بیشتر به عنوان رماننویس میشناسند، که تعدادی از آثار او -از جمله «بازمانده روز» به فیلم هم درآمدهاند. اما ایشیگورو امسال نامزد جایزه اسکار هم هست! بله یک جایزه سینمایی. او فیلمنامهی فیلم «زیستن» را نوشته است که اقتباسی است از فیلم «ایکیرو/زیستن» اثر آکیرا کوروساوا. کازوئو همچنین عضو هیئت داوران جشنواره فیلم ونیز هم بود. در اینجا او درباره 10 فیلم محبوب برترش در سایت کرایتریون صحبت کرده است.
کازوئو ایشیگورو نویسنده برجستهای است که کتابهایش به بیش از 50 زبان ترجمه شدهاند، و موفق شده جایزه نوبل 2017، نشان شوالیه 2018 بریتانیا، شوالیه «هنر و ادبیات» فرانسه، نشان «خورشید طلوع»، «ستاره طلایی» و «ستاره نقرهای» ژاپن را کسب کند.
با این که خوانندگان ایرانی بیشتر او را به عنوان رماننویس میشناسند، در دنیای فیلمنامهنویسی نیز موفق و پیشروست و حالا هم فیلمنامه جدیدش، «زیستن» که اقتباسی است از فیلم «ایکیرو» اثر آکیرا کوروساوا، نامزد اسکار شده است. کازوئو هم چنین موفق شده عضویت هیئت داوران جشنواره فیلم کن ونیز و لندن را نیز به دست آورد، از این رو 10 فیلم محبوب برترش را از زبان خودش معرفی میکنیم.شماره یک: قطار سریعالسیر شانگهای اثر جوزف فون اشترنبرگ
من شیفته فیلمهای قطارم. منظورم از آن فیلمهایی است که بیشتر اتفاقاتش در قطار میافتد و انگار کل دنیا در همان قطار خلاصه شده. در این فیلم مارلین دیتریش در یکی از بهترین تجربههای بازیگریاش است و حتی با نقش دیگرش در «بیآبرو» رقابت میکند. فیلم، بسیار زیبا و با سبک تقریباً اکسپرسیونیستی فیلمبرداری شده و در زمان خودش، یکی از شجاعانهترین نگرشها را به آداب جنسی و نژادی داشته است و اگر چه فیلم بلندی نیست، در پایان فیلم احساس میکنید، از یک «حماسه» گذشتهاید.
شماره دو: در یک شب اتفاق افتاد اثر فرانک کاپرا
یکی از دلایلی که این فیلم را انتخاب کردم الگوی ژانری خاصش، کمدی اسکروبال دهه 1930، است که واقعاً دوستش دارم. این دست فیلمها ترکیب جذابی از رمانتیک و تفسیر اجتماعیاند. زمانی که رویای آمریکایی (که تا حد زیادی عاشقانه بود) در مرز فروپاشی کامل بود، هالیوود با تیزهوشی توانست سرگرمی تودهها را در دوران رکود حفظ کند.
این فیلمهای سرگرمکننده، در عین پروتوفمینیستی [1] بودن، سرشار از داستانهای عاشقانهاند. شخصیتهای زن این تیپ فیلمها، مصمّماند نگذارند جامعه برایشان تصمیم بگیرد. مثل وقتی که کلودت کولبرت به جاده میرود و با یک قهرمان طبقه پایین (کلارک گیبل) آشنا میشود و درباره واقعیتهای آمریکای دوران رکود و افسردگی آموزش میبیند. در واقع این فیلم مراقبهای از دوران بیثباتی رویای آمریکایی است که با سبک رمانتیک و خندهدار بازگو شده.شماره سه: دکتر استرنج لاو اثر استنلی کوبریک
از بین شاهکارهای کوبریک، «دکتر استرنج لاو» را بیشتر از همه دوست دارم. جوانتر که بودم برای اولینبار از تلویزیون تماشایش کردم. ترکیب بینظیری است از چیزهایی که نباید کنار هم باشند. شگفتانگیز است که کوبریک میتواند به این زیبایی تاریکترین تصاویر جنگ هستهای را با کمدی ترکیب کند. از نظر من این فیلم حتی از فیلم «وضعیت رفع خطر» که تقریباً در همان زمان ساخته شده بود، هم بالاتر است. چرا که کوبریک همان داستان را به عنوان کمدی بسیار تلخ تفسیر میکند.
این فیلم چند بازی قابل توجه دارد؛ مثل سهنقش پیتر سلرز که کاملاً با هم متفاوتاند و استرلینگ هایدن در نقش بسیار متفاوتش. همیشه به نظر میرسید که یک جسم سنگین به سر هایدن برخورد کرده که در این نقش توانست با جلوهای باشکوه از آن استفاده کند. کوبریک یک نابغه تمامعیار است وقتی میخواهد نشان دهد که قرار است نسل بشر از بین برود، گاوچرانی را نشان میدهد که دارد سوار بمب اتم میشود. چه راهی برای اعلام پایان بشریت!شماره چهار: زندگی و مرگ کلنل بلیمپ اثر مایکل پاول و امریک پرسبرگر
این فیلم آنطور که باید شناختهشده نیست. چندشب پیش در یک مهمانی شام، یکی از دوستانم نام این فیلم را آورد و هیچکس دیگری نمیشناختش. با این حال، برای من بهترین فیلم انگلیسی است. تا قبل از این فیلم، فکر میکردم همه فیلمهای انگلیسی در یک سطحاند اما این فیلم چه از نظر بصری و چه موضوعی بسیار متفاوت است. درباره چهاردهه از زندگی یک افسر نظامی (راجر لیوسی) و دوستی او با همتای آلمانیاش (آنتون والبروک) در دوران نازیسم است. این فیلم در 1943 ساخته شد و هیچیک از سازندگان فیلم تصوری از پایان جنگ نداشتند. شخصیت والبروک تبدیل به یک ضدنازی و پناهنده میشود و با آنکه همه چیزش را از دست میدهد دوستیشان حفظ میشود.
«زندگی و مرگ کلنل بلیمپ»، ایده انگلیسی بودن را بررسی میکند که چه چیزهایی در انگلیسی بودن باشکوه است و چه چیزهایی کاملاً احمقانه. اولینبار اواسط دهه هشتاد بود که تماشایش کردم؛ مارتین اسکورسیزی فیلم را از ابهام درآورده و بازسازی کرده بودش و در سینماها نمایش داده میشد، پس تماشایش کردم و به یک افشاگری کامل رسیدم. بعد که به خانه برگشتم، تمام روز باقیمانده را بیوقفه نوشتم.
شماره پنج: هزارتوی پن اثر گیرمو دل تورو
فکر میکنم گیرمو دل تورو، یکی از برجستهترین هنرمندان سینمای معاصر است. کمتر کسی است که «هزار توی پن» را دیده و شیفتهاش نشده باشد. فیلمی که یک شاهکار از نیاز انسان به فانتزی است. وقتی دردسر زندگی زیاد میشود باید یک جایی برای فرار داشته باشیم. «هزار توی پن» فانتزی، انیمیشن و حماسه جنگی را با مضامینی مثل آسیبهای جنگی و دنیای کودکانه را ترکیب میکند. «فانتزی» را برای فراموش کردن اتفاقات اطراف تجویز نمیکند بلکه آن را برای بخشی از زندگی لازم میداند.
دقیقاً جایی که دخترجوان فیلم به «فانتزی» پناه میبرد میفهمد کیست و ارزشهایش چیست. این چیزی است که «هزار توی پن» را تبدیل به یک فیلم تراژیک و پیروزمند میکند. گیرمو دل تورو هم زمان که نجابت و شجاعت انسانی را تقدیس میکند، یادآوری میکند که جهان چه جای وحشتناکی است.