لایههای معنایی در «پیرمرد و دریا»
وینش/ معانی و تفاسیر مختلفی از «پیرمرد و دریا» برداشت شده. بعضی میگویند این داستان بلند، تمثیلی شخصی از همینگوی به عنوان نمادی از هنرمند و پیکار دائمیاش با هنر و منتقدین هنر است، عدهای دیگر برش کوچکی از ماهیت زندگی را در این داستان میبینند. برای بعضی راوی بحران سن و ناتوانی جسمی است و بعضی هم روح مسیحی و سمبلهای مسیحیت را دنبال میکنند. از دلایل موفقیت چنددههای «پیرمرد و دریا» همین قابل تفسیر بودن آن برای همه است. هرکس در آن چیزی مییابد جدای از آنچه دیگری یافته.
خلاصهی داستان «پیرمرد و دریا»
داستان «پیرمرد و دریا» یکی دیگر از آن داستانهای ساده، روان و طبق معمول، واقعی همینگوی است که توانسته شانس نویسنده را در کسب جایزه نوبل 1954 افزایش دهد. سانتیاگوی پیر، ماهیگیری حرفهای و تنهاست که از بدشانسی هشتادوچهار روز است هرچه تور به آب میاندازد، چیزی عایدش نمیشود. روز هشتادوپنجم دل به دریا میزند و به بخش عمیقتر خلیج میرود. سهروز و دوشب به تنهایی با نیزهماهی عظیمالجثهای میجنگد و بالاخره شکستش میدهد.
خستگی پایانناپذیر، عزم رواقی و استقامت سانتیاگو در شکار نیزهماهی و مبارزه با کوسههایی که به قایق و نیزهماهی صیدشده حمله کردند، نقطه عطف داستان را میسازد. کوسهها به نیزهماهی حمله میکنند و چیزی جز اسکلتش باقی نمیگذارند. نیزهماهی نابود شده اما پیرمرد شکست نمیخورد. با همان اسکلت به خانه برمیگردد و برای آینده برنامه میچیند.
چهارضلعی پیرمرد و دریا
معانی و تفاسیر مختلفی از «پیرمرد و دریا» برداشت شده. بعضی میگویند این داستان بلند، تمثیلی شخصی از همینگوی به عنوان نمادی از هنرمند و پیکار دائمیاش با هنر و منتقدین هنر است، عدهای دیگر برش کوچکی از ماهیت زندگی را در این داستان میبینند. برای بعضی راوی بحران سن و ناتوانی جسمی است و بعضی هم روح مسیحی و سمبلهای مسیحیت را دنبال میکنند.
1. سانتیاگو همان ارنست همینگوی است
بعد از انتشار «آن سوی رودخانه» انتقادهای تند و غلیظی به همینگوی شد. تقریباً همه خوانندگان و منتقدینش باور داشتند که ذخیره ایدههای طلایی همینگوی به پایان رسیده و دیگر نمیتواند شاهکاری بنویسد. بنابراین همینگوی ناچار شد دوباره هنرش را ثابت کند.
به همین خاطر بسیاری از منتقدان، مبارزه سانتیاگو علیه نیزهماهی را انعکاس تلاش همینگوی برای تسلط دوباره به هنر میدانند. مبارزهی قهرمانانه سانتیاگو با کوسهها، همان مجادله سرسختانه همینگوی با منتقدین است. کوسهها نیزهماهی را میبلعند و چیزی جز اسکلتش باقی نمیماند و منتقدین هم عیناً هنر همینگوی را نابود میکنند. در نتیجه نیزهماهی و هنر نویسندگی نابود میشوند اما قهرمانان اصلی شکست نمیخورند، بلکه شکستناپذیر و امیدوار برای آیندهای بهتر نقشه میکشند.
2. ماهیگیری مسیر زندگی است
از سوی دیگر مبارزه سانتیاگو، تمثیلی از مبارزه انسانی، برای بقاست. «پیرمرد و دریا» نمادی از مبارزه انسان برای حفظ خیر و دفع شر است. زندگی واقعی پر از آزمایش و سختی است و آدمیزاد ناگزیر است با اراده، شجاعت و استقامت، با نیروهای غیرقابل کنترل طبیعت دستوپنجه نرم کند.
این داستان نشان میدهد که چطور میشود در امتحانات بزرگ زندگی نابود شد، اما شکست نخورد. شیوه مبارزه جسورانه سانتیاگو نشان میدهد که با وجود شکست هم میتوان به پیروزی اخلاقی رسید. همینگوی معتقد است زندگی میدان مبارزه است. باید جنگید، شکستخورده و درهم شکسته شد و درعین حال روحیه تسلیمناپذیری، عزت و احترام به زندگی را حفظ کرد.
3. منولین جوانی سانتیاگو است
در دیدگاه دیگری، بحران سن و ناتوانیهای جسمی بررسی میشود. منولین (پسر جوانی که دوست و حامی سانتیاگو بود) و شیرهای ساحل، نماد جوانی از دسترفته پیرمرد هستند. آنها منبع فکری سانتیاگو بودند تا در طول سفر سختش به دریا؛ امید، شجاعت و قدرت را الهام بگیرد.
سانتیاگو میگوید: «این پسر مرا زنده نگه میدارد.» و واقعاً هم در واقعیت و رویا پسرجوان به داد پیرمرد میرسد. وسایلش را حمل میکند. برایش غذا، قهوه، آبجو و حتی طعمه ماهیگیری میآورد و پیرمرد با هربار یادآوری خاطرات پسرجوان، عزم دوبارهای برای جنگیدن پیدا میکند. فکر به منولین به پیرمرد، انگیزه جوانی میدهد و اصلاً تصور همراهی پسرجوان است که پیرمرد را به برنامهریزی برای آینده وامیدارد.
شیرهای ساحل هم به همین ترتیب، هربار که به خواب سانتیاگو میآیند، باعث خوشحالی و قوت قلبش میشوند. بنابراین طرح «پیرمرد و دریا»، ماهیگیر پیری است که با تصویر و نمادهای جوانی، جان دوبارهای برای جنگیدن و ادامه دادن پیدا میکند.
4. روح مسیح در قایق پیرمرد حلول کرده
سانتیاگو نماد یک مسیحی واقعی است. عاشق، شفیق، فروتن و باقار است. منولین را که از پنجسالگی شاگردش بوده، مثل یک پسر دوست دارد. موجودات دریا را دوست دارد و ماهیها را دوستان اصلی خودش میداند. حتی نیزهماهیای را که شکار کرده هم مثل برادرش دوست دارد و برایش عشق و احترام قائل است.
نه تنها رفتارهای قهرمان داستان، مسیحوارانه است؛ که از نمادهای مسیحی بسیاری هم استفاده شده. مثلاً دست چپ سانتیاگو معلول و از کارافتاده است و مدام از غیرقابل اعتماد بودنش شکایت دارد و با دست راستش که زخمی است و خونریزی دارد کارهایش را انجام میدهد. (در آیین مسیحیت، دست چپ نماد دروغ و زشتی و دست راست نماد خیر و خدمت به پروردگار است)
همچنین چندبار از تصویر مصلوب شدن استفاده شده: وقتی کوسهها حمله میکنند، سانتیاگو از این که «میخ در گوشت ماهیهایش میرود» ناله غمگینی میکند. در جایی دیگر هم وقتی به خانه برمیگردد، روی تختهای که با شانههایش حمل کرده، دراز میکشد و کف دستهای زخمیاش را به حالت مصلوب رو به بالا میگیرد.
گول ظاهر ساده و فریبنده داستان را نخورید
اگرچه زبان، سبک و روایت داستان ساده است، سطوح مختلفی از معنا در متن به کار رفته. همین سادگی و معانی مختلف تمثیلی است که موفقیت عظیم رمان و شهرت نویسنده را به عنوان یکی از بهترین رماننویسان قرن بیستم تضمین کرده. شخصیت سانتیاگو قهرمانانه پرداخته شده و نحوه مبارزهاش با نیزهماهی و کوسهها، دستاورد خارقالعادهای است که برای هرکسی الهامبخش و افتخارآفرین است.
هشتادوچهار روز تلاش بیحاصل ماهیگیر پیر، از او مردی خاضع میسازد که اتفاقاً خوب میداند این تواضع، آسیبی به عزت نفس و غرورش نمیزند. بنابراین به راحتی کمکهای منولین را میپذیرد و اهمیتی نمیدهد که باقی ماهیگیرها «سالو» (بدشانس اعظم) میدانندش. عزم رواقی ماهیگیر پیر باعث میشود باوجود خستگی، ضعف و گرسنگی شدید با نیزهماهی بجنگد و نیزهاش را به بدن ماهی فرو کند.
ارنست همینگوی در کنار نیزهماهیای که در 1935 در سواحل باهاماس صید کرده بود
سانتیاگو دقیقاً هفتبار تلاش میکند و شکست میخورد تا آن که بالاخره میتواند ماهی را زوبین کند. بعد از شکار متوجه میشود که نیزهماهی دوفوت بلندتر از قایق است و به ناچار ماهی هزاروپانصد پوندی را به کناره قایق نصب میکند و به سمت ساحل برمیگردد. اما کوسهها که رد خون ماهی را دنبال کرده بودند، شبانه به قایق حمله میکنند. سانتیاگو شجاعانه از ماهیاش که آن را جایزه چندروز تلاشش میداند، دفاع میکند. اول با چاقو و چماق و دست آخر بیسلاح با کوسهها میجنگد و از حال میرود.
با آن که از نیزهماهی چیزی جز اسکلت باقی نمانده، رفتار و حال پیرمرد شباهتی به شکستخوردهها ندارد. درواقع همینگوی قصد داشته با خلق سانتیاگو این فلسفه یونانی را نشان دهد که: «خداوند انسانها را برای عبور از مرزهای فانی منع نمیکند، بلکه کسانی را که باید بهای سنگینی بپردازند، منع میکند.» سانتیاگو هم بهای سنگینی میپردازد. اما او یک قهرمان معمولی نیست و خیلی راحت میتواند اعتمادبهنفس و جوانیاش را بازیابی کند.
همینگوی داستانگوی چیرهدستی است. خط داستانهایش فوقالعاده ساده، مینیمال و خالی از هر آرایش و تجملی است. درست است که بعضی از منتقدان همین سادگی و بیتکلفی همینگوی را نشانهای از تلاش برای بیتکلفی میدانند اما واضحاً کسی نمیتواند به اصالت و زلالی این نوشتهها شک کند.
نویسنده ساده است و نوشتههایش هم سادهاند. لطافت و ریتمی که در نثر وجود دارد را در متون کلاسیک هم نمیتوان پیدا کرد. زبان محاورهاش کیفیتی موسیقایی دارند که با واجآراییهای به موقع نویسنده تقویت میشود. جملاتش کوتاه و سادهاند. در نثرش هیچ چیز سختی نیست و حتی کودکان هم میتوانند داستانهایش را بخوانند. اما خوب میدانیم که این سادگی فریبنده است و زیر آن سطوح مختلفی از معانی نهفته است. درواقع زیبایی و عظمت نوشتههای همینگوی به همین سادگی فریبنده است.