«پیرمرد و دریا» در سایه وقایع زندگی همینگوی
وینش/ زندگی شخصی ارنست همینگوی مطمئناً بر رمان «پیرمرد و دریا» اثر گذاشته است. شباهت بین همینگوی و سانتیاگو شخصیت رمان قابل توجه است. همینگوی ده سال بود که رمان موفقی ننوشته و سانتیاگو در طی ۸۴ روز حتی یک ماهی هم صید نکرده بود. هردو باید دوباره خودشان را ثابت میکردند. علاوه بر این مارلین [نیزهماهی] سانتیاگو که توسط کوسهها پاره میشود، نمادی از برخورد منتقدان با «پیرمرد و دریا» است. تنهایی همینگوی نتیجهی ازدواجهای ناموفق و طرد شدن توسط آدریانا [دختری ایتالیایی]ست، همسر سانتیاگو نیز مرده است و او تنها و منزوی است. علاوه بر این احتمالاً تجربیات منفی همینگوی با زنان او را به گونهای تحت تأثیر قرار داد تا زنان را به شکلی منفی به تصویر بکشد. او احساس میکرد آدریانا، همسرانش یا به طور کلی زنان قدر و منزلت مردان را نمیدانند و این موضوع را نیز در رمان منعکس کرد.
بسیاری از داستانهای ارنست همینگوی به نحوی واقعی یا استعاری برگرفته از تجربیات زندگی او هستند. فیلیپ یانگ، منتقد ادبی و مفسر آثار همینگوی، نیز این نکته را تأیید میکند که «بسیاری از داستانهای همینگوی در واقع ترجمانی استعاری از برخی مهمترین رویدادهای زندگی او هستند». پیرمرد و دریا نیز سنت زندگینامهای را ادامه میدهد.
وقتی کتاب «پیرمرد و دریا» با در نظر گرفتن زندگینامهی همینگوی تحلیل شود، مشخص میشود که زندگی نویسنده چگونه بر نوشتن او تأثیر گذاشته است. ابتدا باید به این نکته اشاره کرد که «پیرمرد و دریا» را میتوان به عنوان تمثیل زندگی حرفهای نویسنده در زمانی که نوشته شد، تعبیر کرد.
علاوه بر آن، همینگوی در زمان نوشتن «پیرمرد و دریا» تنها بود و تنهایی او در تنهایی و انزوای قهرمان داستان انعکاس یافته است. نکتهی دیگر آنکه در این رمان زنان به شکلی منفی به تصویر کشیده شدهاند که این نتیجهی روابط ناموفق همینگوی با زنان از جمله مادرش بوده است.
مبارزهی همینگوی به عنوان نویسنده شبیه مبارزهی قهرمان داستان به عنوان یک ماهیگیر است. یانگ مینویسد: «پیرمرد و دریا، روایتی از مبارزهی شخصی نویسنده برای نوشتن بهترین اثرش است، استعارهایی که نیازی به ترجمه ندارد.» بسیاری از مردم در آن زمان، تا پیش از انتشار «پیرمرد و دریا»، معتقد بودند همینگوی بهترین روزهای [نویسندگیاش] را پشت سر گذاشته است.
سانی الیزاندو، منتقد ادبی نیز با افکار عمومی موافق است: «پیرمرد و دریا در سال ۱۹۵۲، پس از ده سال تلخ در زندگی ادبی همینگوی، منتشر شد؛ وقتی که مردم به این فکر میکردند که ذخیرهی ایدههای نویسنده ته کشیده است»
همینگوی یکی از پرکارترین و موفقترین نویسندگان دهههای ۱۹۲۰ و ۱۹۳۰ بود، اما در سال ۱۹۵۰، پس از نزدیک به ده سال سکوت که بدون انتشار رمان گذشته بود، کتاب «در امتداد رودخانه و به سمت درختها» را منتشر کرد که یک فاجعه بود. به گفتهی جیمز. آر. ملو، زندگینامهنویس تقدیرشده، «در امتداد رودخانه و به سمت درختها» بدترین رمان همینگوی در زمان حیات او است.
مثل همینگوی که ده سال را بدون انتشار اثر پشت سر گذاشت، سانتیاگو، قهرمان رمان «پیرمرد و دریا»، نیز زمانی یک ماهیگیر بزرگ بود؛ اما وقتی که در طی ۸۴ روز حتی یک ماهی هم صید نکرد، در چشم بقیه تبدیل به یک ماهیگیر معمولی شد و مورد تمسخر قرار گرفت. عبارتی که همینگوی برای توصیف بادبان سانتیاگو به کار میبرد نیز نشان میدهد که او به عنوان یک ماهیگیر چقدر ناموفق است.
همینگوی مینویسد: «بادبان با کیسههای آرد وصل شده بود و بیشتر شبیه پرچم شکستی ابدی به نظر میآمد». علاوه بر این الیزاندو نیز در اینباره مینویسد: «سادگی خانهی سانتیاگو بر فرضیهی ما نسبت به ناموفق بودن او صحه میگذارد». خانهی سانتیاگو بسیار ساده است، یک تخت، یک میز و یک صندلی روی زمین خاکی آن قرار گرفته است. ننوشتن یک رمان موفق در ده سال توسط همینگوی شبیه نگرفتن ماهی توسط سانتیاگو در ۸۴ روز است.
فاصلهی زمانی ایجادشده بین رمانها شهرت او به عنوان یک نویسندهی بزرگ را زیر سؤال میبرد و از همینرو همینگوی باید دوباره خودش را ثابت میکرد، همانطور که سانتیاگو نیز نیاز داشت خودش را دوباره ثابت کند. همینگوی مینویسد: «هزاران باری که سانتیاگو ثابت کرده بود میتواند ماهی بگیرد، معنایی نداشت. باید دوباره ثابت میکرد.
هربار زمان جدیدی بود و او هرگز در هنگام انجام آن به گذشته فکر نمیکرد». سانتیاگو برای حفظ آبرو و اعتبارش باید ماهی بزرگی میگرفت و #همینگوی برای این منظور باید رمانی بزرگ مینوشت. تلاش سانتیاگو برای گرفتن یک ماهی بزرگ نمادی از تلاش همینگوی برای نوشتن یک رمان بزرگ است. ماهیگیر پیر به نحوی استعاری به ناخودآگاه نویسنده میرود تا آن داستان بزرگتر را از اعماق بیرون بکشد
مارلین [نیزهماهی] سانتیاگو توسط کوسهها پاره میشود و این نمادی است از برخوردی که منتقدان با «پیرمرد و دریا» داشتند، که البته بعد از آن چه بر سر «در امتداد رودخانه و به سمت درختها» آمد، همینگوی انتظارش را هم داشت. الیزاندو مینویسد: «کوسهها تجسم منتقدان ادبی هستند که شکار/کتابِ سانتیاگو/همینگوی را تکهتکه میکنند.
همینگوی معتقد بود «پیرمرد و دریا» رمان بزرگی است و قبل از انتشار آن گفت: «انگار بالاخره به چیزی که تمام عمر برای آن کار میکردم، رسیدهام». با این حال، احتمالاً انتظار داشت که منتقدان ادبی به این کتاب حمله و آن را محکوم کنند. او کماکان از سرزنش کتاب «در امتداد رودخانه و به سمت درختها»، که به نظر خودش اثر خوبی بود، رنج میبرد.
به گفتهی ملو پیش از انتشار «در امتداد رودخانه و به سمت درختها»، همینگوی به ناشر خود گفت «اگر این کتاب خوب نیست، میتوانی من را از گردن آویزان کنی». با این حال گرچه منتقدان این رمان را محکوم کردند، همینگوی به کیفیت آن اطمینان داشت و یک بار در اینباره چنین گفت: «من در نوشتن از مرحلهی حساب، هندسهی مقدماتی و جبر عبور کردهام. هماکنون در مرحلهی حساب دیفرانسیل و انتگرال هستم و به جهنم اگر منتقدان این موضوع را نمیفهمند!» به همین دلایل هم بود که همینگوی تصور میکرد «پیرمرد و دریا» هم مورد انتقاد قرار خواهد گرفت.
ازدواجهای ناموفق نویسنده و طرد شدن توسط یک دختر نوجوان نیز در نگارش رمان «پیرمرد و دریا» تأثیرگذار بوده است. همینگوی چهار بار ازدواج کرد و ازدواج آخرش با مری ولش، در زمان نوشتن این رمان، در بحران بود. زمانی که او با مری ازدواج کرد به یکی از دوستانش گفت: «زوجها میتوانند خود را در مسیرهای جدا از هم بیابند و این اتفاق در ازدواج او هم رخ داده است»
همینگوی همچنین در زمان نوشتن این کتاب توسط یک دختر نوجوان طرد شد. جیمز ملو ادعا میکند که در سال ۱۹۴۸ همینگوی عاشق یک دختر نوزده سالهی ایتالیایی به نام آدریانا ایوانچیچ شد. آنها به مدت ۶ سال با هم مکاتبه کردند و در این مدت همینگوی از عشق و تنهاییاش برای او مینوشت، اما آدریانا عاشق همینگوی نبود و او را صرفاً دوست خود میپنداشت.
تنهایی همینگوی در شخصیتپردازی سانتیاگو و درگیریهای بیرونی او بروز مییابد. همسر سانتیاگو مرده است، بنابراین او حتی پیش از آن که با درگیریهای بیرونی مواجه شود نیز، تنهاست. همینگوی مینویسد: «یک بار عکسی رنگی از همسرش روی دیوار بود، اما او آن را برداشته بود چون با نگاه کردن به آن بیشتر احساس تنهایی میکرد».
آنچه به تنهایی سانتیاگو میافزود آن بود که تنها همراه او، مانولین، هم دیگر اجازه نداشت با او به ماهیگیری برود. سانتیاگو دلتنگ مانولین است. در حین بیرون کشیدن ماهی، وقتی که ماهی قلاب را میکند، سانتیاگو با خود میگوید «کاش پسری داشتم». او این اظهارات را در طول دوران سخت خود مدام تکرار میکند. از آنجایی که مانولین نمیتواند با او برود، سانتیاگو مجبور است به تنهایی با قایقش حرکت کند، به سمت جایی «دورتر از همهی مردم دنیا». او توسط گسترهی بیپایانی از آب احاطه شده است و این انزوا بر تنهایی او میافزاید.نفرت همینگوی از زنان نیز در این داستان آشکار است. نفرتی که نه تنها نتیجهی ازدواجهای ناموفقش یا طرد شدن توسط آدریاناست، بلکه نتیجهی رابطهی او با مادرش گریس است. گریس تمایل غیرقابل توضیحی داشت که به دو فرزند بزرگش، مارسلین و ارنست بهعنوان دوقلو، لباس (پیراهنهای) شبیه هم بپوشاند. همینگوی همچنین مادرش را مقصر خودکشی پدرش میدانست. این وقایع باعث شد همینگوی اعتراف کند که از مادرش متنفر است و مادرش هم او را چندان دوست ندارد.
بهخاطر تجربیات منفی همینگوی در ارتباط با زنان، بیشتر ارجاعات به زنان در پیرمرد و دریا منفی است. یکی از باورهای سانتیاگو و همینگوی آن است که زنان فاقد مهارت خود-کنترلی هستند. الیزاندو مینویسد: «دریا، به عنوان نمایندهی زنانگی در این کتاب آشکارا هوسباز است و بر خود کنترلی ندارد»
این موضوع وقتی سانتیاگو میگوید «اگر دریا کارهای وحشیانه یا اشتباهی انجام میداد، به این دلیل بود که نمیخواست به آنها کمک کند» آشکار میشود. همچنین سانتیاگو زمانی را به یاد میآورد که یه جفت ماهی را به قلاب انداخته بود و ماهی ماده تقلایی وحشیانه و ناامیدکننده به راه انداخت که او را خسته کرد. همین بر نفرت او از زنان میافزاید.
در مقابل، سانتیاگو بر این باور است که مردان بیشتر از مهارت خود-کنترلی برخوردارند. او حتی پیش از آنکه چشمش به ماهی بیافتد میداند ماهیای که این بار به قلابش افتاده، نر است. او میگوید: «[ماهی] طعمه را مانند مرد گرفت و مانند مردها دعوا میکند و در تقلای او وحشتی نیست». به گفتهی الیزاندو همینگوی معتقد بود «مرد بودن به معنای رفتار باشرافت و بزرگمنشانه است و نشاندهندهی بالاترین میزان خود-کنترلی است». این همان شیوهای است که همینگوی از طریق آن به مردان اعتبار بیشتری بخشیده و زنان را بیشتر تحقیر میکند.
سانتیاگو همچنین زنانگی را با فریبکاری مرتبط میداند. در توضیح این موضوع میتوان گفت که وقتی سانتیاگو مرد جنگی پرتغالی را میبیند از آن به عنوان «اگو _ مالا» به معنای «تو فاحشهای» یاد میکند. فاحشه اصطلاح تحقیرآمیزی است که برای زنان استفاده میشود، بنابراین میتوان گفت که سانتیاگو مرد پرتغالی را نمادی از زنانگی میداند. سانتیاگو پس از فاحشه خواندن مرد پرتغالی میگوید: «حبابهای رنگینکمانی زیبا هستند، اما آنها دروغترین چیز در دریا هستند»
جالب است که در این داستان فقط یک زن وجود دارد که یک توریست است و از آنجایی که او برای مدت کوتاهی در دعوا ظاهر میشود، مشاهدهی به ظاهر بیضرر او قابل توجه است. زن بقایای ماهی سانتیاگو را میبیند، یک ستون فقرات بلند با یک دم بزرگ در انتهای آن. با دیدن بقایای ماهی، او از پیشخدمتی سوال میکند که این چیست؟
پیشخدمت با انگلیسی شکسته سعی میکند توضیح دهد که کوسهها ماهی (مارلین) را خوردهاند، اما زن فکر میکند منظور پیشخدمت آن است که بقایای ماهی متعلق به یک کوسه است و میگوید: «نمیدانستم کوسهها دم زیبایی دارند». زن گردشگر نمایانگر ناتوانی زنانه در قدردانی از جستجو و تلاش مردانهی سانتیاگو/همینگوی است. او به زبان پیشخدمت و سانتیاگو صحبت نمیکند و بنابراین از کارهای بزرگ پیرمرد ماهیگیر/همینگوی بیخبر است.