یک کتاب خوب/ «اسم تو مصطفی است»

آخرین خبر/جهاد بخشی از زی و زندگی یک انسان مجاهد است. زندگی یک مؤمن اگر چند تکه داشته باشد، جهاد و جنگ فقط بخشی از آن است نه همه آن. زندگی یک مؤمن اگر یک رنگینکمان باشد، جهاد و جنگ یک رنگ از آن است نه تمام آن. پس جهاد و جنگِ یک مؤمن مجاهد پیش و بیش از آنکه یک مفهوم سخت مردانه باشد، مفهومی است که ریشه در زندگی و انسانیت او دارد. این شکلی به موضوع نگاه کردن است که مشخص میکند جهاد یک روی سخت و محکم و سفت دارد که نمودش میشود خط مقدم نبرد؛ روی دیگرش مثل تمام پدیدههای انسانی نرم و لطیف و ظریف است.
برای خرید نسخه الکترونیکی این کتاب، کلیک کنید
معرفی کتاب اسم تو مصطفاست
هر انسانی داستانی دارد، داستانی منحصر به فرد و پرفراز و نشیب که روایتگر تمام گرههای فرش رنگارنگ گفته شده ی زندگی اوست که هر روز با گرههایی بر تار و پودش نقشی را آرام آرام به نمایش میگذارد.
فرش نرم نرم بافته میشود، گره پشت گره و نقش پشت نقش. اما داستان بر خلاف نقش فرش، انتهایش نوشته شده نیست، باید صبر کرد و منتظر بود تا داستان نقش ببندد و سرانجامش به نمایش در بیاید.
کتاب اسم تو مصطفاست روایتگر یکی از این فرش ها و گره هاست.
شهید مصطفی صدرزاده درباره زندگانی می گوید: «اگر میخواهید کارتان برکت پیدا کند، به خانواده شهدا سر بزنید، زندگینامه شهدا را بخوانید!»
برشی از متن کتاب اسم تو مصطفاست
بار اول که رفتی سوریه، ۴۵ روز ماندی، اما همان یک دفعه که نبود. بار دوم از عراق با جمعی همراه شدی و رفتی. دلواپسیها و دلشورهها و دلتنگیهای خودم یک طرف، حال بد فاطمه یک طرف. خیلی بیقراری میکرد و این بیشتر نگرانم میکرد. سعی میکردم خودم را با پختن آش پشت پا و دعوت از در و همسایه و انداختن سفره حضرت رقیه (سلام الله علیه) و دعای توسل مشغول کنم. هر وقت هم که تنهایی زیاد فشار میآورد، فاطمه را بر میداشتم و میرفتم منزل پدرم، چند روز آنجا میماندم و برمیگشتم و فاطمه را میبردم کلاس قرآن.
معلمش میگفت: «خیلی بیقراره».
-چون پدرش ماموریته.
-پس هم باید براش پدر باشین و هم مادر.
یکی باید به خودم میرسید. من که آنطور بیقرار بودم چطور میتوانستم به او قرار بدهم.
-مامان، بابا کجاست؟
-رفته با آدم بدا بجنگه.
-من بابام رو میخوام، نمیخوام بجنگه!
-بابات قهرمانه و قهرمانا تو خونه نمیمونن.
-نمیخوام قهرمان باشه، میخوام مثل باباهای دیگه، مثل بابای سارا پیشم باشه!
گوله گوله اشکهایش میآمد و مثل موج مرا به ساحل ناامیدی میکوباند. یک بار زنگ زدی، روز تولد دختر عمه اش بود. «بابا خوش به حال سارا که باباش براش تولد گرفته»
-مگه مامان برات تولد نگرفته؟
-اینکه بابای آدم بگیره خوبه!
من که گوشی رو گرفتم، گفتی: «چقدر دخترمون زبون درازه!»
-دختر توئه دیگه!
-نه اینکه مامانش بیزبونه!
راست میگفتی زبان من دراز بود ولی فقط برای تو.
یک روز گفتی: «دو خصوصیت داری که باعث شده علاقهام بهت بیشتر بشه!»
-چیه اونا؟ -بگم، خودتو میگیری!
اصرار کردم. یکی اون که زبونت تیزی نداری که دل کسی رو بشکنی، دوم اینکه غرغرت فقط با منه نه هیچکس دیگه.
-ناراحتی؟
-نه اتفاقاً، وقتی میبینم از کسی ناراحتی و صدات در نمیاد، دلم میگیره. وقتی غرت رو به من میزنی، خوشحال میشم. من با خاطره بازی یه جور خودم رو مشغول میکردم اما فاطمه بهانه میگرفت...
تمام زندگیام مصطفی بود
گفتگوی "ریحانه؛ بخش زن و خانواده" رسانه Khamenei.ir با همسر شهید مصطفی صدرزاده
یک طرحی در سطح شهرستان شهریار اجرا میشد به عنوان طرح «امین». طلبهها به عنوان مشاور مذهبی وارد مدارس میشدند. در سال ۸۹ به من پیشنهاد این طرح را دادند. به آقا مصطفی گفتم یک چنین طرحی هست ولی من به خاطر اینکه فاطمه کوچک است ــ فاطمه یکی دو ساله بود ــ نمیتوانم بروم. ایشان گفتند من که شغلم آزاد است، میتوانم کارهایم را طوری برنامهریزی کنم، صبح که شما به مدرسه میروید، من فاطمه را نگه دارم و بعدازظهر که شما خانهاید، کارهای فاطمه را شما انجام بدهید و من به کارهایم برسم.
واقعاً این چنین بود، یعنی آقا مصطفی در آن سه چهار سالی که من مدرسه میرفتم، هر روز صبح فاطمه را با یک اشتیاق خاصی نگه میداشتند و وقتی ظهر من از مدرسه میآمدم، با اینکه کل مدتی که من مدرسه بودم با همدیگر بازی میکردند، آقا مصطفی هنوز خسته نشده بود و میگفت من با فاطمه به پارک میروم تا شما کارها را بکنید مثلاً غذا آماده بشود و یک استراحتی هم بکنید.
در بحث کار فرهنگی و کار بیرون از خانه، یکسری ملاحظات داشتند. همان ابتدای جلسات خواستگاری، وقتی به ایشان مطرح کردم که میخواهم بیرون از خانه کار کنم، ایشان تأکید میکردند که من هر کاری را نمیتوانم اجازه بدهم. یکی از چیزهایی که برای ایشان مانعی نداشت، معلّمی و کار در مدارس بود. میگفتند این تأثیرگذار است. باید کاری باشد که تأثیرگذار باشد، نه فقط درآمدزا باشد. اگر شما بخواهید بحث درآمد داشته باشید، من در این صورت، اصلاً موافق کار بیرون از منزل نیستم. ولی کاری که قرار باشد تأثیرگذار باشد، از لحاظ فرهنگی بتوانید کسی را تربیت کنید، بتوانید تأثیری روی جامعه بگذارید، روی بچهها بگذارید، من مانعی ندارم.