نقدی بر بازی حیرتانگیز پورشیرازی در فیلم «پیرپسر» با سکانسی از فیلم
فیلم امروز/ حسن پورشیرازی با بازی حیرتانگیزش در فیلم «پیرپسر» (اکتای براهنی) ناگهان به همه سینمای ایران یادآوری کرد که چه بازیگر بزرگیست؛ غولی خفته در چراغ جادوی سینما که گویی سالها منتظر کارگردان شجاع و خوشفکری بود که ورد جادویی را بلد باشد و او را از خلوت هزارسالهاش بیرون بکشد.
پورشیرازی از ناکجا نیامده، نابازیگر نبوده که در خیابان کشف شود، نیم قرن در تئاتر و تلویزیون کار کرده و در هر نقش و قالبی دستکم یک تجربه موفق در کارنامهاش دارد. برای مهرجویی در «مهمان مامان» آقا یدالله سینهسوخته و عاشق سینما را بازی کرد، در «مردی که گیلاسهایش را خورد» (پیمان حقانی) نقشی سخت و سنگین را با ظرافت بسیار و تسلط تکنیکی و حسی چشمگیر اجرا کرد، و در «کشتزارهای سپید» رسولاف پختگی و مهارت حرفهایاش را نشان داد. مردم عادی با شخصیت بینظیر شوکت در سریال «نرگس» به یادش میآورند که مثل غلام «پیرپسر» پدرسالاری تمامیتخواه بود که برای رسیدن به خواستهاش از هیچ ستمی پرهیز نداشت، و در «کیمیا» هم پدری از نوعی دیگر را بازی کرد. پس چرا سینمای ایران از تماشای چرخ زدنها و خُرّه کشیدنهای این پهلوان پیر در معرکهی «پیرپسر» چنین غافلگیر میشود؟ این همان حسن پورشیرازیست که بارها نظیر همین آرکتایپ پدر مقتدر را به شکلهای مختلف بازی کرده است. چه چیزی این بار متفاوت است که منتقدان و مخاطبان جدی سینما میگویند سیمرغ بلورین هم برایش کم است و گویی این بازیگر را دوباره کشف کردهاند؟
«پیرپسر» نمونه شخصیتپردازی و خلق موقعیت دراماتیک بدون گیر افتادن در محدودهی تنگ خودسانسوریست. وقتی نویسنده و کارگردان جرأت کند هیولایی فراتر از اندازههای استاندارد «شر» در سینمای ایران تخیل کند و دامنهی خصلتهایش را تا تجسم شیطان در هیأت آدمی گسترش دهد، بازیگران قدرتمندی چون پورشیرازی هم پیدا میشوند که به این شمایل پیچیده زندگی بدهند. غول خفتهای که در ذهن و قریحه اکتای براهنی زنده شد و زنجیر پاره کرد، غول خفتهی دیگری را هم در وجود حسن پورشیرازی زنده کرد؛ غولی که گویی سالها منتظر دعوتی از جهان زندگان بود.