صداوسیما آخر و عاقبت بلاگری را نشان داد!

برترین ها/ تماشای قسمت آخر «فریبا» این پیام دریافت شد که یکی از عواقب بلاگر شدن، جنون است. فریبا اسدیان در شوک سرقت و شائبه مرگ فرزند، دیوانه شد و سر و کارش به مرکز نگهداری بیماران اعصاب و روان افتاد!
در چند قسمت قبل، مرد همسایه زنش را کشت و خطاب به فریبا گفت اگر عکس و فیلم از زندگی لاکچری در صفحهات نمیگذاشتی، زن من هوایی نمیشد! (نقل به مضمون) مگر خود تلویزیون و بهویژه آگهی بازرگانی آن، نمایشی از زندگی پر زرق و برق ندارد؟ مگر مردم اختلاف طبقاتی را نمیبینند؟ تلویزیون همه تقصیرها را گردن اینستاگرام انداخت و همین توهینی بزرگ به شعور مخاطب نیز بود.
«فریبا» با چنین رویکردهایی تبدیل به سریالی شد که به شکل دم دستی میخواست معایب فضای مجازی را به یاد آورد. بله، واقعیت برخی اینفلوئنسرها چیز دیگری است و آنچه به نمایش درمیآید، پوسته ظاهری خوشبختی است. «فریبا» نتوانست این مفهوم را به شکل درست و قابل باور به تصویر بکشد.
نهایت لطف تلویزیون درباره فضای مجازی این بود که میتوان از طریق آن کسب و کارهایی مثل دوخت لباس، طبخ غذا و... را رونق بخشید. یکی از آنها جایی بود که آقا رجب و آذر پای سفره عقد نشستند تا تنهاییِ دوران پیری برایشان قابل تحمل باشد. دیگری وقتی بود که خانواده دکتر در طبیعت زیبا با هم ناهار خوردند و مادر اشاره کرد غذا را از طریق اپ مدرسه سفارش داده. اسمی از اینستاگرام هم نیامد!
سرنوشت همه شخصیتها در پایان مشخص شد و بدها تنبیه شدند و خوبها خوشبخت. حتی ابراهیم از آتش گذر کرد و از دام قاچاقچیان بدن انسان رها یافت! «فریبا» لحظاتی از سرگرمی داشت و اغلب بازیها به جز ستاره سادات قطبی خوب بود. اصلا ندانستیم چرا او در سریال حضور داشت و چرا یکباره محو شد! سریال میتوانست تبدیل به اثری شاخص شود ولی از کلیشهها و نگاه سادهانگارانه به یک موضوع مهم آسیب شدید دید.