نقد فیلم «لاکپشت» ساخته بهمن کامیار

اعتماد/ لاکپشت با آنکه میخواهد تم روانشناختی داشته باشد و با استفاده از این ترفند، بر پیچیدگیهای داستانیاش بیفزاید، به قدری در ریتم لاکپشتوار خود این پا و آن پا میکند که حتی فرجامی را که تدارک دیده است، بیاثر و خنثی است.
«لاکپشت» روایت قصهاش را طوری در پیش میگیرد که نه غیرخطی میشود، نه جرات جابهجایی زمان را دارد و نه صدای ذهنی شخصیت اصلی را به درستی به گوش مخاطب میرساند و در نتیجه در بازتاب آشوب فکری پیروز درست و آنطور که انتظار میرود، عمل نمیکند. فیلمساز تنها به استفاده از تکنیک اسلومیشن در بزنگاه دعوا کاراکتر با صابر ابر و زوم کردن لنز دوربین در چشمهای او بسنده میکند تا بر دوز هولناک بودن فیلم بیفزاید
از طرفی شخصیت اسکیزوفرنیک در سینما، یکی از پیچیدهترین و چندلایهترین تیپهای روانی است که همواره میان واقعیت و توهم در نوسان است. این کاراکتر نه فقط بازنمایی یک بیماری روانی، بلکه استعارهای از گسست در ادراک مدرن انسان از خود و جهان است. سینما با امکانات بصری و رواییاش، بستری منحصربهفرد برای تجسم این شکاف ذهنی فراهم کرده است؛ از صداهای درونی و تصویرهای هذیانی گرفته تا روایتهای چندپاره و زمانهای گسسته. در بسیاری از آثار سینمایی، اسکیزوفرنی نه به عنوان بیماری بالینی، بلکه به مثابه ابزاری برای کاوش در مرز میان واقعیت و خیال به کار میرود. فیلمهایی مانند A Beautiful Mind، Black Swan، Fight Club و Joker نشان میدهند که چگونه ذهن از درون فرو میپاشد، اما این فروپاشی همزمان نوعی خلق جهان تازه نیز هست. در این آثار، کاراکتر اسکیزوفرن میان دو هویت، دو واقعیت یا دو جهان گیر کرده و تماشاگر نیز با تجربه ذهنی او درگیر میشود؛ گویی دوربین، خود به ذهن بیمار تبدیل میشود. باید گفت در سطح زیباییشناسی، این شخصیتها امکان تازهای برای فرم فیلم ایجاد میکنند: روایت غیرخطی، تکرار صحنهها، حذف یا جابهجایی زمان و صدای ذهنی شخصیت به جای گفتوگوی بیرونی. بدین ترتیب ساختار فیلم، بازتاب مستقیم آشفتگی روان کاراکتر میشود.
فیلم سینمایی «لاکپشت» به نویسندگی و کارگردانی بهمن کامیار که این روزها بر پرده نقرهای سینماها جا خوش کرده، فیلمی است شخصیتپردازانه که در آن کاراکتر دکتر پیروز ارجمند (با بازی فرهاد اصلانی) در مرکز ثقل روایت قرار گرفته است و مخاطب تحولات درونی-بیرونی شخصیت او را مشاهده میکند. بنابراین خط پیرنگ فیلم در خدمت روان، انگیزه و تصمیمهای فردی این کاراکتر قرار میگیرد و فیلم به ناگزیر در تبعیت از حالات روانی او است. این کاراکتر که خود روانپزشکی روان رنجور است، دچار اختلال اسکیزوفرنی است و از جایی به بعد توهمات
دیداری-شنیداری او برای تماشاگر ملموس میشود.
اما روانپریشی و از همگسیختگی این کاراکتر به مکالمات گاه و بیگاه او با دختر مردهاش یعنی کاراکتر فرناز (با بازی نازنین بیاتی) و بار عذاب وجدان یدک شده محدود نمیشود. جایی که هذیانات فکری او باعث میشود که داستان موهم از بازگشت شایان، پسر عموی معشوقهاش (گیتی) به ایران در ذهن بپروراند و دچار خطای بصری و محاسباتی شود، اما فیلم با داشتن برچسب سینمای سایکوتیک، چندان در غافلگیری مخاطب، موفق عمل نمیکند. نه ظاهر آرام و متین کاراکتر پیروز با آن باطن پریشان، تردیدآور و معماگونه است، نه دال و مدلولهای فیلم از گذشته پرابهام پیروز و نحوه آشنایی او با گیتی و گم شدن فرناز، پتانسیل آن را دارند که گرهافکنی و گرهگشایی ایجاد کنند، زیرا بهطور کل گرهی افکنده نشده که مخاطب در پی گشایش آن باشد و فیلم به صورت طنابی رها شده روی زمین در حال تقلا برای بحراننمایی و کشمکشزایی در سیر روند داستان لاغر خود است!
لاکپشت با آنکه میخواهد تم روانشناختی داشته باشد و با استفاده از این ترفند، بر پیچیدگیهای داستانیاش بیفزاید، به قدری در ریتم لاکپشتوار خود این پا و آن پا میکند که حتی فرجامی را که تدارک دیده است، بیاثر و خنثی است. مشخص نیست الهامگیری از گریم «اما استون» به عنوان بازیگر نقش اول فیلم کروئلا (۲۰۲۱) چه تاثیر دراماتیکی روی کاراکتر فرناز میگذارد. باید گفت این کاراکتر با رنگ دو شقه شده سیاه و سفید بر موهایش نه رمزآلود و معمایی شده است و نه با خالکوبی سنگ لاکپشت بر گردنش سوالانگیز! بنابراین رابطه این انتخاب چهرهپردازی، تاثیری در رابطهسازی بین دختر و پدر ندارد و صرفا جنبه بزک شده ماورایی به خود گرفته است.
از منظر نمادین اگر لختی و سنگینی فیزیک کاراکتر پیروز با لاکپشت قابل مقایسه باشد که نمیخواهد درونیات خود را از لاک تنهایی افشا کند یا از منظر دیگر، این کاراکتر اطرافیان خود را بسان لاکپشتهایی ببیند که توان فرار از دست او را ندارند، به راستی از هر دو منظر، فیلم در رساندن پیام خود ناکام و شکست خورده است، زیرا فروپاشیهای درونی کاراکتر اصلی (عذاب وجدان او) در سطح مانده است و میماند و از آنجا که پرداخت شخصیتی چندان عمیقی بر این کاراکتر نشده است، در نتیجه قابلیت تاثیرگذاری و همذاتپنداری با مخاطب را هیچگاه به دست نمیآورد. حتی مصورسازی او در آینه سه وجهی و استفاده از المان آینه به عنوان بخشی از شیءشدگی کاراکتر در قاب بیخاصیت جلوه میکند و هیچگونه وجه دو هویتی به او اعطا نمیکند.
«لاکپشت» روایت قصهاش را طوری در پیش میگیرد که نه غیرخطی میشود، نه جرات جابهجایی زمان را دارد و نه صدای ذهنی شخصیت اصلی را به درستی به گوش مخاطب میرساند و در نتیجه در بازتاب آشوب فکری پیروز درست و آنطور که انتظار میرود، عمل نمیکند. فیلمساز تنها به استفاده از تکنیک اسلومیشن در بزنگاه دعوا کاراکتر با صابر ابر و زوم کردن لنز دوربین در چشمهای او بسنده میکند تا بر دوز هولناک بودن فیلم بیفزاید و از این طریق عود کردن مولفههای یک شخصیت اسکیزوفرنی را نمایش دهد. باید گفت فیلم بیشتر رخسار و شمایلی از گربه در حال نوازش را به مخاطب ارایه میدهد تا لاکپشتی خفته و ترسناک در لاک!


















